دقایقى بعد یكدفعه از خواب پریدم و به ساعتم نگاه کردم. دیدم بيست و پنج دقيقه از پست من گذشته است. با عجله خود را به ميله رساندم. بچه ها خواب بودند و متوجه این تقصير من نبودند.

به گزارش گروه وبگردی باشگاه خبرنگارانآنچه پیش رو دارید خاطره ای است از زبان یکی از همرزمان شهید حسین یوسف اللهی:

 

از مسائل مهم قبل از عمليات والفجر هشت که در نتيجه عمليات تأثير و نقش تعيين کننده داشت موضوع جذر و مدّ رودخانه اروند بود. براى این کار ميله اى را نشانه گذارى و در کنار ساحل اروندرود در آب فرو کرده بودند تا ميزان جذر و مدّ آب رودخانه را در ساعات و روزهاى مختلف دقيقاً اندازه گيرى کنند. این ميله یك نگهبان ثابت داشت که اندازه جذر و مدّ را بر حسب درجات نشانه گذارى شده ثبت مى نمود.

 

این تدابير بدین خاطر بود که عبور رزمندگان اسلام از رودخانه به طرف ساحل و شهر فاو در زمانی باشد که با زمان جذر آب تلاقى نكند. زیرا در این صورت آب، همه غواصّها را به سرعت به طرف دریا مى برد. از طرف دیگر در زمان مدّ چون آب بر خلاف جهت رودخانه با سرعت زیاد از سمت دریا حرکت مى کرد موجب مى شد دو نيروى رودخانه و مدّ دریا که در خلاف جهت هم حرکت مى کردند، مقابل هم قرار گيرند و آب حالت راکدی پيدا کند. ثبت زمان و این حالت که براى عبور از اروند مناسب بود خيلى مهم بود. اما باید تعيين مى گردید که این اتفاق هر شب در چه ساعتى انجام مى شود و هر بار چه مدت طول مى کشد.


در محور شناسایى لشكر ثاراالله، بچه هاى واحد اطلاعات و عمليات، ميله اى را نشانه گذارى و در داخل آب قرار داده بودند و سه نگهبان در اوقات معين به صورت نوبتى اندازه هاى مختلف جزر و مدّ آب را ثبت مى کردند. یكى از این نگهبان ها «حسين بادپا» مى گوید: دفترچه اى به ما دادند که هر ١۵ دقيقه، درجه روى ميله را مى خواندیم و با تاریخ و ساعت در آن ثبت مى کردیم.

 

مدت دو ماه کار ما که سه نفر بودیم همين بود. یك شب که خيلى خسته شده و خوابيده بودم، نگهبان نوبت قبل بالاى سرم امد و مرا از خواب بيدار کرد و گفت: حسين بلند شو نوبت نگهبانی توست. خواب آلود به او گفتم: فهميدم. تو برو بخواب، الآن بلند مى شوم.  نگهبان هم سرجایش رفت و خوابيد به این اميد که من بيدار شده ام و سر پُستم مى روم ولى من دوباره به خواب رفتم. دقایقى بعد یكدفعه از خواب پریدم و به ساعتم نگاه کردم. دیدم بيست و پنج دقيقه از پست من گذشته است. با عجله خود را به ميله رساندم. بچه ها خواب بودند و متوجه این تقصير من نبودند. حسين یوسف اللهى و محمدرضا کاظمی هم به اهواز رفته بودند.


وقتى سر پست رسيدم، دفترچه را برداشتم و با توجه به تجربيات قبل و یادداشتهاىِ قبلىِ بچه ها که در دفترچه ثبت شده بود بيست و پنج دقيقه اى را که خواب مانده بودم از خود نوشتم. روز بعد در محوطه قرارگاه محمدرضا کاظمی را دیدم که با ماشين به قرارگاه وارد شد و یكراست به سراغ من امد. از ماشين پياده شد و مرا صدا کرد. وقتى جلو رفتم بى مقدمه به من گفت: حسين تو شهيد نمى شوى! رنگم پرید. فهميدم قضيه از چه قرار است. ولى نمى دانستم او که شب قبل اهواز بوده این ماجرا را از کجا مى داند.

 

وقتى خواستم از او دليل این حرفش را بشنوم، گفت: خودت مى دانی. گفتم: نمى دانم تو بگو. گفت: تو دیشب نگهبان ميله بوده اى، درست است؟ گفتم: بله. گفت: ٢۵ دقيقه خواب ماندی و از خودت دفترچه را نوشته اى و ادامه داد آدمى که مى خواهد شهيد شود باید شهامت و مردانگيش بيشتر از اینها باشد. حقش این بود که جاى آن ٢۵ دقيقه را خالى مى گذاشتى و مى نوشتى خواب مانده ام. پرسيدم: چه کسی این حرفها را به تو گفته؟ با ناراحتى گفت: دیگر صحبت نكن، یقين داشته باش که شهيد نمى شوى. بعد با ناراحتى سوار ماشين شد و رفت.

 

من به فكر فرو رفتم، وقتى که همه بچه ها خواب بودند و او هم اهواز بوده، از کجا به این موضوع پى برده است! از همه مهمتر چطور دقيق مى داند که من ٢۵ دقيقه خواب مانده ام. چند روز درگير این موضوع بودم تا بالاخره یك روز محمدرضا کاظمی را دیدم و به او گفتم: چند دقيقه کارت دارم. وقتى دوتایى تنها شدیم، حقيقت موضوع را براى او اعتراف کردم و گفتم: عمدى نخوابيده بودم، بلكه از فرط خستگى نتوانستم سر ساعت پست را تحویل بگيرم. بعد از او خواستم حقيقت امر را به من بگوید که از کجا این مطلب را فهميده است.

 

وقتى او را قسم دادم گفت: به شرطى مى گویم که تا من و حسين یوسف اللهى زنده هستيم به کسی چيزى نگویى. گفتم: باشد. گفت: همان شب من و حسين در قرارگاه شهيد کازرونی اهواز خوابيده بودیم. نصف شب حسين مرا از خواب بيدار کرد و گفت:  محمدرضا، حسين الآن سر پست خوابش برده و کسی نيست که جزر و مدّ آب را اندازه بگيرد و ثبت کند، همين الآن بلند شو و به سراغش برو. من هم که به حرفهاى حسين ایمان داشتم، مى دانستم که بدون حساب حرف نمى زند. تا بلند شدم که بيایم دوباره امد و گفت: حسين بگو تو شهيد نمى شوى، چون بيست و پنج دقيقه خواب ماندی و بعد هم آن دفترچه را از خودت پر کردى!

 

برچسب ها: تو ، شهید ، نمی شوی
اخبار پیشنهادی
تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.