باید فکری هم به حال کودکان کنند؛ در هیچ جای این محلها برای کودکان مکان مناسبی تدارک ندیده بودند؛ بچهها مهمترین عناصر هستند و ذهنهایشان آماده دریافت معارف عمیق جنگ است؛ این همه نوجوان شهید دلیل محکمی بر صحت فرهنگ سازی در میان قشر کودک و نوجوان است؛ بنر زیبایی از آقا نصب شده بود، اگر زیاد نشود خوب است چون هرچیزی زیادیاش به دل میزند، ضد تبلیغ میشود.
یادمان هویزه خیلی باصفاست، دم در کفشهای همه را میگیرند، بعضیها که در اتوبوس خوابشان گرفته تجدید وضو میکنند، دو وضوخانه دارد، یکی خیلی شلوغ است و آن دیگری که پشت دستشویی اول قرار دارد کاملاً خالی است. کسی نمیداند این پشت دستشویی هست؛ آنطرف در صف ایستادهاند اما این طرف حتی یک نفر هم حضور ندارد؛ اگر تابلویی برای راهنمایی زوار نصب میشد خیلی از مشکلات مرتفع میشد.
وارد صحن میشویم، چندین شهید در دو طرف حیاط دفن شدهاند؛ شهید علم الهدی و یاران باوفایش؛ حجرههایی در اطراف حیاط وجود دارد که بعضیها برای استراحت و در برخی هم نمایشگاههای کوچکی برپا شده است؛ سایه چند درختی که بر روی قبور مطهر افتاده، زیبایی فضا را دوچندان کرده است.
کنار قبرها عکس شهدا نصب شده، چند نفر با آسودگی لابه لای قبرها و در حیاط دراز کشیدهاند، سایه خنک درختها، هوا را مطبوع کرده است، فاتحهای میخوانیم، به سمت مسجد میرویم.
نماز که تمام میشود یکی از پاسداران شروع میکند به صحبت کردن درباره حضور بچههای بسیج و سپاه و ارتش در کنار هم، از اتحادشان میگوید، از مجاهدتهای این سه گروه نظامی و وابسته به مردم، قدرت کلامش قوی نیست. خیلی خوب حرف نمیزند، لهجهاش هم به ناکارآمدی نفوذ کلامش کمک میکند، بچه ها به حیاط برمیگردند.
زیر سایه درختها مینشینیم؛ آرامش دلنشینی دارد در جوار شهدا بودن، آقایی با لباس نظامی میآید، میکروفون را میگیرد؛ «کسایی که دوست ندارند من صحبت کنم صلوات بفرستند» تقریباً همه هفتاد و چند نفری که از دانشگاه آمدهایم صلوات میفرستیم.
«حالا کسانی که دوست دارند صحبت کنم صلوات...» باز هم صدای صلوات همه بچهها بلند میشود؛ میخندیم، دختربچه کوچک آقای سخنران با چادر سیاهی دور پدرش میگردد، از جنگ که برمیگشت زخمهای پدرش را مداوا میکرد؛ کنارش مینشست و با لذت به چهرهاش نگاه میکرد؛ وقتی در بازار بر سرش زباله ریختند او جلو رفت و زبالهها را از سر پدر برداشت، یار تعارف نمیکند وقتی او را «ام ابیها» صدا میزند؛ مادرِ پدر...
از شهیدی در همین جمع هویزهایها میگوید که مشکل ازدواج را حل میکند؛ یکی از بچههای اردبیل کنار مزارش مینشیند و به جای روضه و گریه برایش جوک میگوید؛ وقتی برمیگردد از او میخواهد که مشکل ازدواجش را حل کند.
هنوز یک ماهی نگذشته که حل میشود؛ به سه نفر از دوستانش میسپارد، آنها هم به همین روال مشکلشان حل میشود؛ میگفت اردوی اردبیلیها وقتی میآیند مستقیم میپیچند به سمت مزار این شهید بزرگوار؛ «شهید علی حاتمی.»
بچهها نقشه میکشند که بعد از صحبتها حتماً سری به این شهید عزیز بزنند؛ میگویند شهدا کمیته کمیته شدهاند و دردهای مردم را بررسی میکنند و حل میکنند؛ کمیته ازدواج فکر کنم فعالترین و پر رفت و آمدترین کمیتهها باشد.
شب در چادر وسط جمع شدند؛ همان چادری که مقر فرماندهی بود، میگفت هرکس میخواهد برود از تاریکی شب استفاده کند، بیعت برداشته شد، خبر عقب نشینی نیروی گروهانهای دیگر به گوش میرسید، هرچه زودتر همه باید برگردند؛ خبر کشته شدن مسلم دیر میرسد.
دیگر نه راه رفتن است و نه راه برگشتن، بچهها در محاصره نیروهای بعثی قرار گرفتهاند، لشکر یزیدیان اجازه بازگشت به هیچ نیرویی را نمیدهد، یک عده دانشجو در صحرای هویزه پخش میشوند، به نماز ظهر میرسد. «قد قامت الصلاه» شب پیش، به خواندن نماز و قرآن و شوخی و خنده و گریه گذشت.
نیروها بعد از نماز پخش میشوند، هرکس موضعی میگیرد، یکی علمداری میکند، یکی به قلب سپاه میزند، هیچ کس بیکار نمینشیند؛ همه میخواهند طعم شیرینتر از عسل را بچشند، بر بلندی ایستاده است، فلانی را زدند، آن یکی هم افتاد، دیگری تیر به قلبش خورد، آن یکی پایش قطع شد.
شمشیرش را برداشت و خودش به عنوان آخرین نفر به میدان رفت، دو گلوله آرپی جی داشت، شمشیرش را در هوا چرخاند و چند نفری را به زمین کوفت، رو به روی تانک ایستاد، لاحول ولا قوه الا بالله گویان لشکر را شکافت؛ شلیک کرد و تانک را منهدم ساخت.
پهلوانهای عرب یکی یکی به زمین افتادند، اگر دین ندارید لااقل آزاده باشید، تانک دوم هم با آخرین گلولهاش منفجر شد؛ تیرها به سمتش روانه شدند، حرمله زانو زد؛ پایش سست شد و تفنگش از دستش افتاد، تانکها به او نزدیک شدند.
بدنها را روی زمین گذاشتند و نعلهای تازه برای اسبها زدند که تیزتر باشد؛ تانک به سمت بدن خونین حرکت کرد، اسبها تاختند، تانک تکانی خورد، اسبها شیهه کشیدند، تانک بالا و پایین شد، صدای شکستن استخوانها به گوش رسید، میخندیدن؛. به سمت خیمهها یورش بردند، از قرآن جیبیاش شناسایی شد همان که دانشجوی ممتاز دانشگاه و قاری قرآن بود، سرش بر سر نیزه سوره کهف را تلاوت میکرد.
صدای هق هق همه بلند شده بود؛ دخترش برگشت، به صورت بابایش نگاهی انداخت، از روحیه انقلابی و ولایت پذیری شهید گفت، در را محکم گرفته بود. با لگد در را باز کردند؛ فریاد زد: بابایی... همسایهها به در خانهاش آمدند.
«یا شب گریه کن یا روز» دست پسرانش را گرفت، زیر درختی در خارج شهر مینشست و اشک میریخت؛ هنوز هم سر سفره برای پسر مفقودالاثرش بشقاب میگذارد، در خانه هنوز باز است که اگر برگشت پشت در نماند، اینها جبران نمیشود، این خسارتها حتی با غرامت هم جبران نمیشود، حتی اگر فدک را پس بدهند.
با چفیه اشکهایمان را پاک کردیم؛ یک نفر از بچهها قبر «شهید حاتمی» را پیدا کرد؛ همه به سمت آن نقطه رفتیم؛ دورتا دور «علی حاتمی» حلقه زدیم؛ چه صورت زیبایی داشت.
همه شهیدها حاجات را روا میکنند، اما بچهها به آقا علی علاقه ویژه داشتند؛ مسئول اردو هرچه میگفت برویم کسی از جایش تکان نمیخورد؛ دو نفر برای شهید جوک گفتند.
شهید علی ازتون مخوام ک ازدواج خواهرم رو خیلی زود با یه همسر بسیار خوب و پاکدامن اونطور که به صلاح و مصلحتش هست قرار بدین.حرف دل منو ک حاجت قلبی من است به خدا بگین شما که هم نزدیک ترین به خدا و هم پاک تر شهید علی حاتمی.
من یه مادرم وآرزوی ازدواج توام با عاقبت بخیری همه جوونا وجوون خودمو دارم،تو رو به چادر خاکی مادرمون حضرت زهراس،منو دست خالی برنگردونین.
میشه لطفا بگین خدا هوای دل منم داشته باشه بحق قلبه امام علی بحق حضرت عباس لطفا ،توروخدا نذارین ابروی کسی رو ب ناحق بریزن
به طور اتفاقی اشنا شدم با شما
دو حاجت دارم یکیش کاری که دنبالشم یکیش کسی که دوسش دارم
ازتون میخوام به حق خونتون به حق اعتبارتون پیش خدا کمکم کنید به دو حاجتم برسم♥️
التماس دعا ??
التماس دعا ??
التماس دعا ??
نزدیک ب ۳ماهه زن وبچم ولم کردن
به خون پاکت قسم واسطه ازدواج من شو و کاری کن و از خدا بخواه که خیلی زود من هم حاجت روا بشم. شما پیش خدا خیلی عزیزی. تو رو به جان مادرت حضرت زهرا منو حاجت روا کن که ازدواجم داره دیر میشه. دشمن شادم نکن. شهید عزیز شما دست رد به سینم نزن و ناامیدم نکن. ان شاالله تا پایان سال من هم مشکل ازدواجم حل بشه و دل مادر و پدرم شاد بشه. الهی آمین.
تورو به امام زمان قسم میدم، به مادرت قسم. به چادر حضرت زهرا قسم به من کمک کن. به مادرم که ارزوی ازدواج من رو دارد
به حق سیدالشهدا حاجت منو زودتر بده
واقعا ازدلم خبر دارین چه مشکلاتی دارم
چه حرف وحدیث های تحمل میکنم
به جان مادرت برام دعا کنید که یک آدم خوب سر راهم قرار بگیره
تو را خدا ماهم دعا کن
ازدواجم دیرمیشه توخدا شهدا واسطه بشین برام
خواهر حقیر، شما راواسطه قرار داده پیش خداکه شفیع من شوی پیش خدا حاجتم رابگیرم دخترم ازدواج موفق داشته باشه واونی که خیر هست وباعث خوشبختی دنیا وآخرتشون میشه برایش بیا د دو طرف قبول کنن همدیگر رومن متوجه شوم از طرف شما بوده یه سفر ه ۵تن ۱۴۰۰۰صلوات برایت میگیرم انشاالله
وسلام علیکم و رحمة الله
از اين شهيد بزرگوار ميخواهم امروز حاجتم رو بده
امروز ۱۹ رمضان چله شهدا به اسم شماست و هرکاری انجام بدم به نیابت از شما میگم
به هم اسمتون...مولی المتقیان قسمتون میدم کمکم کنین منم با کسیکه دوستش دارم ازدواج کنم و رابطه عالی باهم داشته باشیم...منم همه جا به نیابت از شما دعا میکنم قول میدم
من نمیتونم بیام سر مزارتون اگر فرصتی بشه حتما میام . مطمعنم شما اینقدر بزرگوارید که از راه دور هم حرف منو میشنوین
به نیت شما در اولین فرصت زیارت عاشورا خواهم خواند برادر شهیدم
از همه شهیدان خصوصا شهید حاتمی عزیز التماس دعا دارم
دعا کنید خدا مشکل ازدواج همه حل کند خصوصا بنده حقیر
۳۹سالمه دیگه ازوداجم دیره خودت از خدا بخواه فرجی کند التماست میکنم شهید عزیز
شهید والا مقام علی اقا خوشابسعادتتون ک بمقام شهادت رسیدید برای من حقیر ک پیش خداوند ابرو دارید دعاکنید حاجت دلم در سال جدید براورده بشه بهترین شکل ممکن
ازدواج سریع و عالی ام با کیس عالی امدر سال جدید محقق بشه همیشه ب دعاهای شما عزیزان محتاجم در حقم دعاکنید هم حاجت روابشم هم عاقبت بخیر.الهی آمین. روحتان همیشه جاویدان و یادتان گرامی
اتفاقی با شما آشنا شدم شما رو قسم میدم به این ماه شعبان
به خاطر فاطمه زهرا س هر چه زودتر حاجت من رو هم بده
کمکم کن ازدواج موفق دلخواه و عالی داشته باشم انشاالله
من منتظرم
این شهید بزرگوار که امروز باهاشون آشنا شدم و متوجه شدم مسئول کمیته ازدواج هستند میخواهم ازتون شهید بزرگوار که برای دو پسرم همسران پاک طینت و پاک سرشت و پاکدامن قسمت کنی همسرانی که تو این دوران اخر زمانی همراهی شون کنن به سمت ایمان واقعی و عملی و علمی و همراهشان باشن برای رسیدن به سعادت واقعی و عاقبت بخیری و نماز خواندن واقعی و با اخلاص و همراهشون باشن تو راه اسلام و خدا و ائمه و فرزندان سالم و صالح بیاورند جوری باشه که من در قیامت شرمنده خانم حضرت زهرا نباشم و باقیات و صالحات خوبی باشن میدونم که اگر خدا بخواد همه چیز امکان پذیره پس واسطه حاجات من مادر باش تا خدا هرچه زودتر شرایط ازدواج سالم و خیر پسرانه را مهیا کنه میدونم هیچ چیزی تو دنیا اتفاقی نیست و این اتفاقی نبوده که من با شما آشنا بشم ان شاالله درجاتتون متعالی بشه و حاجات همه را از خداوند متعال بگیرید
ممنونم برادر
من الان ۲۰ سالمه ولی هنوز هیچ خواستگاری ندارم هیچ تو خدا تو رو به جون مادرتون قسم برا منم دعا کنید تا آخر همین ماه برام خواستگار بیاد نامزادی بشم تو رو به جون مادرتون قسسسسسسسسم
شهید عزیز من امروز اتفاقی با شما آشنا شدم من یه عاشقم به هر دری زدم نشد شما رو قسم به فاطمه زهرا واسطه بشین و از خدا بخواین که من به عشقم برسم دیگه داره سن ازدواجم میگذره
شما رو قسم به حضرت زهرا یه نگاهی به ما دخترهایی بندازید که عفت و پاکدامنی رو حفظ می کنم اما دریغ از ازدواج
گاهی زخم زبان و کنایه های افراد کوتاه فکر جامعه قلبمون رو به درد می یاره
اما جز خدا و اهل بیت و شخدا هیچ پناهی نداریم
علی اقا خودت وساطتت کن و حاجت ما رو بده
من نمیدونم چه واژه ایی بکار ببرم با زبان ساده میگم واقعا ما شرمنده شماها هستیم وقتی بی افتی ها رو در سطح شهر می بینم فقط از شماها در دلم عذر خواهی می کنم وقتی دوزدی ها و سو استفاده کردنها از خون شماها رو می بینم واقعا شرم می کنم امیدوارم مظلومیت شماها و خون به ناحق ریخته که با دنیا ارزو همگی رفتید انشالله گردن منافقین این دوره را بگیره تا درسی بشه
عزیزانم من از اطرافیانم کسی شهید نشد برادر یا فرزند و یا همسرم ولی همیشه یادتون هستم و همیشه در زندگی ازتون کمک خواستم وجواب دادید واقعا شماها زنده هستید من مطمئن هستم که هستیدومی بینید نامردی ها رو می بینید چطور گروهی شماها رو پله کردن و ترقی کردن انشالله خون پاکتون جوابشون رو خواهد داد
دوستتون دارم
بهتون اعتقاد دارم
هرررگز تا الان جواب رد بهم نزدید هر چه خواستم دادید
الان هم ازتون می خوام ۲ تا شیر پاک خورده و دختر سالم و پاک قسمت بچهام کنید هر چه زودتر دوستتون دارم و التماس دعا ازتون دارم واقعا جوانهای الان رو باید دعا کرد و شما دعا کنید یا علی
عزیزممنمیهیاسینبراتهدیهمیکنمانشاءالله
چندروزیه دلم خیلی گرفته و به هردری میزنم، همه درا به روم بستس.اما هنوزم ناامیدنشدم.و بازم دنبال دری میگردم که به روم بازشه.اومدم و باهات کلی درد و دل کردم و حاجتموسپردم بهت که بهم کمک کنب و حلش کنی.میدونی که چقدر آشوبم و زندگیم نابودشده، دوساله که درگیرم و آرامش ندارم.قلبم مریض شد و بازم صبوری کردم.به پهلویرشکسته ی بی بی فاطمه زهرا قسمت میدم حاجتمو بدی، بدجور بی تابم.ناامیدم نکن و حلش کن . به خودت قسم دلم خیلی پره. فقط یه چیز تو کل دنیا میخام.دست خالی برم نگردون... حاجتمو بده... رضای من برگرده.
التماس دعا دوستان
خدایا بحق شهیدا حاجتمو به زودی به خیر و خوشی و سلامتی بده برام معجزه کن هیچ غیرممڪنی برای تو وجودنداره خدا جونم
اونم همینطور
هدفمون قصدمون نیتمون ارزمون فقط ازدواج با همدیگه هست
خانوادش نمیذارن میگن اونی ک ما انتخاب میکنیم باید باهاش ازدواج کنی
خیلی تحت فشاریم
ازت میخوام همه روبه حاجت خیردلشون برسونی
الهی آمین