شب احیایی که پنهانی برگزار شد

خاطرات اسارت در کنار همه سختی ها و عذاب‌هایش برای آزادگان ما شیرینی خودش را هم دارد. لحظاتی که دور از خانواده و در سرزمینی غریب سپری شد اما شاهنامه ای بود که آخرش خوش درآمد.

به گزارش گروه وبگردی باشگاه خبرنگاران، آنچه می خوانید بخشی از خاطرات آزاده نصرالله کبابیان است:

ماه خدا، رمضان، با آن همه خوبی از جاده ی زمان سر رسید. بچه ها روزها را با روزه و شب ها را با دعا و نمازهای مستحبی می گذراندند. عراقی ها این بار با ما راه آمدند و کاری به روزه گرفتن و عبادت ما نداشتند. فقط نماز جماعت و جمع شدن برای دعا، کماکان ممنوع بود. برای سحری چای و برای افطار، برنج و خورش می دادند.

کم کم به نوزدهم رمضان نزدیک می شدیم: روز ضربت خوردن مولا علی(ع) و شب های لیله القدر. نمی دانستیم که اجازه عزاداری و شب زنده داری خواهند داد یا نه؟ صلاح را در آن دیدیم که عزاداری به شکل پنهانی انجام شود تا بچه ها آزار و اذیت نبینند.

 وقتی عراقی ها از نماز جماعت وحشت می کردند، معلوم نبود که در برابر عزاداری چه رفتاری از خود نشان خواهند داد. در ماه مبارک رمضان برنامه های تلویزیونی عراق تغییری نکرده بود. فقط مدت برنامه هایشان زیادتر شده بود. رقص و آواز و پخش برنامه های مبتذل هنوز ادامه داشت.

نگهبان های اردوگاه تعویض شدند. این کار به خاطر این بود که نگهبان ها با بچه ها مأنوس و رفیق نشوند. نگهبان هایی را بردند که در وجودشان رگه هایی انسانیت نخشکیده بود و بجای آنها نگهبان های سفاک را نگه داشتند. با خوشحالی تمام فهمیدیم که «کریم» مانده است. این نگهبان عراقی با بقیه، زمین تا آسمان تفاوت داشت. حتی تا آخرین روز که از پیش ما رفت کسی از او بدی ندید. می گفت: « شماها اسیر هستید و مسلمان و شیعه من هم شیعه ام. برادرم در ایران اسیر است. من به ایران رفتم و با برادرم دیدار کردم، دیدم که با او خیلی خوب رفتار می شود. خدا مرا نمی بخشد اگر شما را اذیت کنم.»

او خیلی مهربان بود و حتی در مواردی به بچه ها کمک می کرد.

روزهای پر برکت ماه رمضان سپری شد و من ماندم با پنج روز بدهکار روزه. به خاطر بیماری نتوانسته بودم که پنج روز را روزه بگیرم، اما شکر خدا ۲۵ روز را با سرافرازی روزه بودم.

* سایت جامع آزادگان

برچسب ها: شب احیا ، ازادگان ، پنهانی
اخبار پیشنهادی
تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.
آخرین اخبار