غلامرضا اعوانی فیلسوف ایرانی و استاد سابق گروه فلسفه دانشگاه شهید بهشتی،تاثیر به سزایی در شکل ‌گیری و پویایی روند فلسفه‌ جویی، و نیز تسریع در فرایند رشد و گسترش فلسفه ٔایرانی در دوران اخیر داشته است.

به گزارش حوزه رادیو تلویزیون باشگاه خبرنگاران؛ "غلامرضا اعوانی" (زاده ۵ اسفند ۱۳۲۱ درسمنان) فیلسوف ایرانی و استاد سابق گروه فلسفه دانشگاه شهید بهشتی است. او چهره ماندگار سال ۸۲، عضو پیوسته فرهنگستان علوم، رئیس انجمن حکمت و فلسفه ایران و رئیس سابق موسسه پژوهشی حکمت و فلسفه است.

وی تاثیر به سزایی در شکل ‌گیری و پویایی روند فلسفه‌ جویی، و نیز تسریع در فرایند رشد و گسترش فلسفه ایرانی در دوران اخیر داشته است. اعوانی تا اوایل مرداد سال نود رئیس مؤسسه پژوهشی حکمت و فلسفه ایران بود، پس از او عبدالحسین خسرو پناه به این موسسه رفت.

او همچنین عضو هیئت رئیسه فدراسیون بین المللی انجمن‌های فلسفه جهان و نیز نخستین رئیس انجمن بین المللی فلسفه اسلامی است.

دکتر اعوانی یکی از نظریه پردازان قبل و بعد از انقلاب است که در کنار دکتر بهشتی و دکتر حبیبی، از پایه‌گذاران اندیشه حاکمیت جمهوری اسلامی ایران بوده است و در سال ‌های اول انقلاب و بعد از آن در اکثر مباحث به دفاع از اندیشه خود پرداخته است.

داستان این من چیست؟ از یک سو می گویند این من در این هستی خیلی نا چیز است و از یک سوی دیگر می گویند همه هستی در همین من است.

ما کلمه من را روزی هزاران بار تکرار می کنیم، ولی بر حسب عادت و خیلی نادر هستند کسانی که از خودشان بپرسند من کیستم و یا من چیستم و از کجایم به کچا می روم. فلاسفه شرقی و حکمای ما بیشتر از فلاسفه غربی به این مسئله پرداخته اند.مثلا اگر شما به هند توجه کنید، آنجا منِ مطلق است.

در عرفان ما مسئله من بسیار توجه شده است. در حکمت الهی ما مسئله من بسیار توجه شده است. خدا بسیار می گوید من و یکی از تعبیرات شهادت اول ما که لا الله الی الله است، لا الله انا است. یعنی خدا می گوید منی جز من نیست. یعنی من مطلق من هستم.

اگر شما تاریخ فلسفه غرب قدیم را نگاه کنید، خدا به عنوان من کمتر مطرح می شود و بیشتر به عنوان جوهر، جوهر مطلق و وجود مطلق مطرح می شود، ولی همان وجود مطلق، من مطلق هم است؛ این دو با هم پیوستگی دارد و اینکه پیوستگی آنها چیست، مسئله بسیار بسیار مهمی است در تمام تاریخ فلسفه است که الان شاید جای آن مناسب نباشد که به شرح آن بپردازم.

وجود با شعور و آگاهی یک چیز است؛ مثل دو طرف یک سکه است؛ یک طرفش وجود است و یک طرفش نیز شعور است و راس آن شعور و آگاهی من است. اگر شما دقت کنید، هر جمله ای که بیان کنید و هر فعلی که انجام دهید مثلا بگویید رفتم، گفتم، نوشتم- آن میم در آن مستتر است. حتی وقتی دکار می گوید می اندیشم باز آن میم من در آن مستتر است، بنابراین مبدا تمام افعال ماست. اما اینکه واقعا اعتقا دارند من مطلق در خداوند است و من های دیگر من نسبی است، یعنی ظهور آن من الهی در من ماست و من ما من مطلق نیست و اگر اینگونه فکر کنیم من فرعونی می شود و این مبدا ثنای عرفانی است که می گویند چون منی غیر از او نیست و او گفته است لا الله الا انا، نمی توان دو تا من داشته باشیم و یکی باید نیم من باشد.

بعضی اعتقاد دارند این من در همه چیز است، مثلا یک کبوتری را ببینید که دارد پرواز می کند؛ این یک منی از خودش دارد و یک آگاهی دارد.

تو خود حجاب خودی حافظ ، از میان برخیز. این من که منیت می شود، تبدیل به حجاب می شود و گاهی اوقات باعث می شود که به شناخت از خود و در پیرو آن به شناخت از حضرت حق نرسیم. چطور می شود که این من باعث حجاب می شود.

این سوال سوال اساسی است که من کیستم؟ شعار سقراط دو کلمه بیشتر نبود؛ ای انسان خودت را بشناس. بعضی گمان می کنند که وجود آنها من است و حتی عده ای وجود من مطلق و منی غیر از خودشان را انکار می کنند، یعنی وجود خدا را انکار می کنند، یعنی آنچنان دچار حجاب شده اند که من خود را من مطلق می دانند.

فرعون می گفت، انا!. یعنی منِ خدا را نمی دید و می گفت انا ربکم العلا.چرا؟ برای اینکه نفس انسان یک جوهره الهی دارد و اصلا الهی است.چرا؟ در قرآن می فرماید، من از روح خودم به انسان دمیدم، پس یک جوهر الهی دارد. ولی انسان به دلیل حجابی که فرمودید غفلت می کند از اصل وجود. تمام برنامه حکمت های الهی و همه ادیان دردرجه اول این است که انسان را متوجه من الهی خود بکند و او را هدایت کنند که این من او مظهری از من او است.

ایمانی هم که می آوریم در واقع یک آگاهی حضوری و یک آگاهی مطلق به خداوند است و شما مثلا در یک عبادتی که حضور الهی باشد، انسان من خودش را درک نمی کند و من او در من الهی جذب شده است. پس اثبات هر غیری و نفی مطلق شرک است. اثبات من درمقابل من الهی شرک خفی است، یعنی شما چیزی را به معنای واقعی به خودت نسبت داده ای که به معنای حقیقی از آن خداست.

در یک معنایی شاید خلیفه هم همینطور است. خلیفه یعنی جانشین کسی که اصل مال او است و به هر تقدیر استخلافن مال ما است. در توحید صفاتی، توحید افعالی و ذاتی این یک نکته دقیق است و این توحید تحققی است و نه تصوری و انسان باید مراتبی را در مسیر رسیدن به توحید طی کند تا همه چیز را از حق ببیند.

گاهی اوقات علم من که باید من را عالم کند به بهترین دیدن من، خودش حجاب ندیدن من می شود. گاهی اوقات توانمدی و ثروت و سواد من که می تواند کمک حال من باشد و پتانسیل آن را دارد که حجاب شود و چگونگی این ماجرا به چه شکل است؟

حدیثی است که می فرماید بین بنده و خداوند هفتاد هزار هنور نور و ظلمت است. حجاب های بعضی نورانی هستند و بعضی دیگر ظلمانی. ظلمانی مثل دیوار که نمی توان پشت دیوار را دید. اینها حجاب های مادی است مثل حرص و طمع. یک حجابی هم نورانی است، مثلا شما اگر به خورشید نگاه کنید دیگر نمی توانید ببینید. خود نور حجاب می شود که علم هم می تواند حجاب باشد. بعضی جچاب ها باید باشد یعنی نباید رفع شود تا مادامی که دنیا است این حجاب ها باید باشد و لازمه این ساختار است. اما بعضی حجاب ها جهل است. دین و حکمت جهل را نمی پذیرد، اینها باید برداشته شود مثل شرک.

علم فی نفسه نور است ولی ممکن است که انسان به علومی بپردازد که از حیث دنیا خوب باشد ولی برد این عبوم فقط دنیا است و برای کار دنیا خوب است اما علم به اینها تمام نمی شود؛ علوم اخروی و علوم الهی که رونق این علوم بعد از مرگ است، مثلا اسرار ولایت و اسرار معرفت. اسرار ولایت در این عالم است ولی آدمی ممکن است ولی باشد و حکیم باشد و خیلی هم غریب باشد در این دنیا ولی وقتی به آن دنیا رسید تازه آنجا ولایت الهی است.

خیلی می گوییم که لا الله الی الله اما واقعا این الله نیست که ما اعتقاد داریم، بلکه الله ها زیادی هستند که ما در زندگی به آن تمسک می جوییم و تعدادش هم خیلی زیاد است، گویا دشوار می کند کار ما را در زندگی اجاری روزمره به این تعبیر خالص که اخلاص می خواهد، یکتایی می خواهد. چنین نیست؟

بله کاملا صحیح است. قرآن در آخر سوره یوسف در دو آیه می گوید، اکثر ایمان نمی آورند مگر اینکه مشرک هستند، ولی به خاطر اینکه مومن هستند خدا می آمرزد، نه به اعتبار شرکشان بلکه آنها مومن هستند ولی در ایمان آنها شرک وجود دارد و حتی در چند آیه قبل تر آن می گوید که اینها اکثر کافر هستند! در اسلام می گوید کسی که بگوید لا الله الی الله مسلمان می شود، برخلاف اینهایی که همه را کافر می دانند، اما قول صرف انسان را به درجه توحید نمی رساند، زیرا توحید درجاتی دارد.

با من شروع شد و با من هم تمامش کنید. من چطور می توانم به رضامندی از زندگی برسم؟ در اتصال به چی؟چون رضامندی با پیشرفت و درآمد و اینها فرق می کند.

انسان چون الهی است، روح او الهی است و صفات او الهی است. حیات دارد، قدرت دارد و ... . تمام صفات خداوند را دارد ولی یک فرقی بین ما و خداوند است و این فاصله لابد حفظ شود و ما باید بگوییم ما بنده ایم و او خداوند است. به قول ابن سینا، خدا واجب است و همه عالم ممکن است. ما فقیریم و خدا غنی است. خدا نامتناهی است و یک وجه انسان هم نامتناهی است این را یواشکی بگوییم- همه موجدات و فرشتگان خداوند را با اسمی از صفات خداوند تسبیح می کنند ولی آنکه با اسم الله است انسان است؛ عبدالله. این بزرگتری مقامی است که به یک موجودی می رسد و این هم فراموش نکنیم که هیچ چیز انسان را راضی نمی کند جز حق و اینکه شما ذکر خداوند را می گویید، دل انسان آرام می‌شود.


انتهای پیام/ اس
اخبار پیشنهادی
تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.
آخرین اخبار