همه متوجه شده بودند که نقیب جمال هر روز به همراه چند نفر از نیروهایش ۵یا۶ رأس گوسفند به داخل اردوگاه می آورد و در حوض آب آشامیدنی اسرا شستشو می دهد.

به گزارش گروه وبگردی باشگاه خبرنگاران،خاطرات اسارت در کنار همه سختی ها و عذاب‌هایش برای آزادگان ما شیرینی خودش را هم دارد. لحظاتی که دور از خانواده و در سرزمینی غریب سپری شد اما شاهنامه ای بود که آخرش خوش درآمد. آنچه می خوانید بخشی از خاطرات آزاده رضا امیرسرداری است:

 

مسئول اردوگاه حداقل خیال شان راحت بود که آنها به فکر روزه گرفتن نخواهند افتاد. وضعیت غذا و به تبع آن وضع جسمانی اسرا آنقدر بد بود که اگر کسی اسمی از روزه به میان می آورد، از نظر عراقی ها مغزش عیب داشت.

 

اولین شبی که نگهبان ها متوجه شدند اسرا برای سحری خوردن بیدار هستند، دست و پای خود را گم کردند و فقط توانستند خیره خیره بگویند ممنوع است و بی نظمی است و "چرا در قوانین ارتش عراق اخلال ایجاد می کنند؟!"

 

کسی به اعتراض او توجه نکرد. همه کار خود را ادامه دادند. عراقی ها آشکارا از در افتادن با بچه ها در مورد مسائل مذهبی طفره می رفتند. قبلاً در مورد این نوع برخوردها تجربیات ناخوشایندی به دست آورده بودند. این بود که برای پیدا کردن چاره ای دیگر به فکر افتادند. نکته اینجا بود که آنها مغزی برای فکر کردن نداشتند و حرکات و اعمال شان مثل رفتار یک دیوانه خطرناک، غیرقابل پیش بینی بود. آنها همیشه بعد از مدتی فکر کردن، احمقانه ترین راه ممکن را انتخاب می کردند: حکایت دیوانه و خرمن آتش. این بار هم نقیب جمال دلسوزانه اعلام کرد با توجه به اینکه جیره غذایی زیادتر از حد معمول است و مشکلاتی در پی دارد، باید متعادل شود. او در حین سخنرانی برای اسرا، مرموزانه گفت: ".... باید جلوی ذخیره بی مورد نان گرفته شود." بلافاصله سهمیه نان هر اسیر، به یک نان و نیم کاهش پیدا کرد.

 

نقیب جمال در شرایطی دستورکم کردن جیره نان را داد که سهمیه غذایی یک اسیر به طور روزانه عبارت بود از: سه چهارم لیوان برنج برای نهار، نصف لیوان چای برای صبحانه و دویست گرم گوشت برای هر۱۵ نفر به عنوان شام. در دو نوبت به هر اسیر یک نان تعلق می گرفت که معمولاً اسرا یکی از آنها را برای سحر نگه می داشتند.

 

برای همه کاملاً روشن بود که چه بلایی سر سهمیه غذایشان می آید. در واقع همه از جیب پر نشدنی نقیب جمال خبر داشتند. تنها چیزی که برای او اهمیت نداشت، بچه ها بودند. در این مورد شایع بود که مقدار زیادی از گوشت سهمیه اردوگاه را برای استفاده در عروسی دخترش دزدیده است. اگرچه این شایعه بیشتر نشان دهنده قدرت و جسارت او در اختلاس و کش رفته سهمیه اسرا بود، ولی موارد عینی هم وجود داشت که بهتراست به یکی از آنها اشاره شود.

 

عبور رودخانه دجله از قسمت شمال اردوگاه، باعث شده بود در آن منطقه علفزاری سرسبز و یکدست به وجود بیاید که غالباً چوپانان محلی گله های خود را- برای چرا- به آنجا می آوردند. همه متوجه شده بودند که نقیب جمال هر روز به همراه چند نفر از نیروهایش ۵یا۶ رأس گوسفند به داخل اردوگاه می آورد و در حوض آب آشامیدنی اسرا شستشو می دهد. این کار چندبار تکرار شد... یک روز بچه ها دیدند نگهبان ها پیرمردی را با سر و روی خون آلود به طرف بهداری می برند. آنها موفق شدند با کمک یکی از سربازها جریان را بفهمند: گوسفندهایی که نقیب جمال به اردوگاه می آورد، دزدی بودند و این کار توسط سربازها انجام می شد. مسلماً آن پیرمرد بیچاره- که یکی از چوپانان محلی بود- اگر می دانست که دزد گوسفندهایش، خود جناب نقیب جمال است، صدسال سیاه هم برای شکایت پیش او نمی رفت و کتک مفصلی نمی خورد!

 

بالاخره بعد از اصرار زیاد اسرا، نقیب جمال موافقت کرد نصف لیوان چای به هر نفر برای سحری داده شود. البته با توجه به کمیت و کیفیت غذای اردوگاه می شود گفت آنها همیشه روزه بودند. اما با این همه نمی توان تأثیر شگفت انگیز ماه رمضان را نادیده گرفت. در واقع از آن ایام بود که روزه های مستحبی به صورت یک حسنه درآمد و بچه ها آن را تا پایان اسارت حفظ کردند و غالباً غیر از ماه رمضان هم روزهایی را روزه می گرفتند.

 

موفقیت مناسبی بود. چند نفراز بسیجی ها با یک هماهنگی سریع، درتمام آسایشگاه ها یک سری برنامه های ایدیولوژیک به صورت سخنرانی ترتیب دادند. شرح زندگی ائمه اطهار، فضایل و فلسفه روزه و... از جمله مسایلی بود که در این بحث ها مطرح می شد و صد البته دور از چشم نگهبان ها. کافی بود یکی از آنها به آسایشگاه نزدیک شود، تا اسرایی که به نوبت پای پنجره کشیک می دادند، با اسم رمز بقیه را خبرکنند. در چنین مواقعی هرکسی به کاری مشغول می شد.

 

منبع: مشرق

برچسب ها: گوسفند ، دزدی ، فرمانده
اخبار پیشنهادی
تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.