به گزارش
مجله شبانه باشگاه خبرنگاران، در
این سیل آدم، هیچ کس شبیه هیچکس نیست، یکی با قیافهای ژولیده، یکی
آراسته و خوش منظر، یکی مانکنی در حرکت. تقابل این آدمها در خیابان دیدنی
است، آنها یا به هم زل میزنند و پچپچ میکنند یا بیاعتنا از کنار هم
میگذرند و سر بلند نمیکنند یا میانشان جدالی پیش میآید و نگاه و کلامشان
خصمانه میشود.
چادری و مانتویی و بدپوشش سه تقسیمبندی رایج است که
میشود در خیابانها دید و البته باید دید، مردها و زنها در سنین مختلف و
هر کدام وابسته به یک فرهنگ، چه قضاوتی درباره این سه گروه دارند.
تا نیمه جنوبی نقشه
در تهران این که چه بپوشی و منتظر چه برخوردی
باشی هم به روحیه خودت بستگی دارد و هم به منطقهای که در آن هستی.
چادریها و مانتوییها در مناطق جنوبی و مرکزی شهر، حل میشوند میان آدمها
و نقطهای میشوند روی یک صفحه پر نقطه، یعنی خیلی عادی است که زنی با
چادر درخیابان باشد و یکی مانتو به تن به کارش برسد، اما بدپوشها به این
راحتی نیستند، خیابان شلوغ و خلوت فرقی ندارد، آنها هر کجا که بروند
نگاهها تعقیبشان میکند، آدمها متلک میپرانند و برخی فرصتطلبی
میکنند. عرصه در جنوب و مرکز شهر بر بد پوششها تنگ است چون هنوز چشمها
عادت نکرده به عریانگریهای افراطی.
چشمهای مردم اما خو دارد به حجاب و پوشیده
بودن، برای همین محجبهها راحتند و اذیت نمیشوند، اما غیر از این هر که
باشد اذیت میشود، میشود گاو پیشانی سفید، بهانهای برای عیبجویی و راهی
برای سرگرم شدن افراد بیکار.
از مرکز به بالا
از مرکز شهر هر چه به سمت کوههای البرز و
شمال شهر برویم این معادله بیشتر به هم میریزد. در مناطق شمالی شهر که جای
آدمهای ثروتمند، چهرهها و آدمهای بانفوذ است تقریبا جای این گروهها با
هم عوض میشود. مانتویی بودن در این مناطق امری مرسوم است یعنی انگار فقط
این لباس برای تن زنها دوختهشده. پس عرصه بر چادریها کمی تنگ است، اما
نه آنقدر تنگ که بشود گفت مرزی کشیدهاند و چادریها نمیتوانند پا آن سویش
بگذارند. این عرصه تنگ مربوط به نگاههاست، نگاههای اغلب سنگین، کمی
آمیخته به انزجار و پر از شک.
در اینجا حتی بدپوششی را به میزان ثروت نیز
ربط میدهند که یعنی هر چه عریانتر و پرتجملتر، پولدارتر و با فرهنگتر.
البته شاید در واقع این طور نباشد، ولی باور رایج این است حتی اگر آن زن
بدپوشش کسی باشد که زبالههایش را در خیابان میاندازد، عفت کلام ندارد یا
جز آنچه به خود آویخته است ثروتی ندارد.
عرصه تنگ در مکانهای لوکس
در کوچه و خیابان یا در پارک و حیاط کاخ و
موزهها البته شاید این مرزبندیها کمتر حس شود چون قضاوت درباره لباس
محجبهها در مکانهای خاص بیشتر است تا در محل رفت و آمدهای عمومی. در شمال
شهر رفتن به یک مغازه لوکس فروشی که اجناسش همه آنور آبی است و مجلل، یک
زن پوشیده در چادر معذب میشود، در یک جواهرفروشی که یک تکه الماسش ممکن
است به اندازه ثروت یک خانواده معمولی ارزش داشته باشد هر چه حجاب تنگتر
باشد عرصه تنگتر است. در برند فروشیها، در برجهای تجاری، در
تفریحگاههای مخصوص پولدارها و حتی در اماکن هنری نیز عرصه تنگ است بر با
حجابها.
نگاههای آدمهای اینجا عجیب است، یکی به این
علت که مثلا چادری را چه به تئاتر، چه به موسیقی، چه به سینما، یکی هم به
این علت که مگر وسعش میرسد جواهر بخرد و برند بپوشد و در رفاه باشد؟!
همین است که گاهی محجبهها را اذیت میکند،
نوع برداشتها از ظاهر آدمهاست که دست و پاها را میبندد، همانطور که
بدپوششها در نقاطی که به آن تعلق ندارند، معذب میشوند.
با این حال تهران شهر بزرگی است و در آن برای همه جا هست؛ خودش یک
دنیاست این شهر هفتاد و دو ملت. اینجا همه جور آدم با شکل و ریختهای
متفاوت کنار هم زندگی میکنند، حتی اگر عدهای احساس محدودیت کنند، این
احساس همیشگی نیست. در پایتخت هم زنان محجبه زندگی و پیشرفت میکنند، هم
زنان غیرمحجبه؛ گرچه هر دو تجربه کردهاند که گاهی اوقات مورد پذیرش عدهای
نیستند، اما بیشک آنان که پوشیدهتر بیرون میآیند، روانشان آرامتر است.