بر آنیم تا در این مجال، قطعاتی کوتاه و بلند از کتاب وحی را با نگاهی گزیده، پیشکش طالبان حق و جوینگان حقیقت کنیم.

آیه ٢٤ جاثیه
وَقَالُوا مَا هِیَ إِلا حَیَاتُنَا الدُّنْیَا نَمُوتُ وَنَحْیَا وَمَا یُهْلِکُنَا إِلا الدَّهْرُ وَمَا لَهُمْ بِذَلِکَ مِنْ عِلْمٍ إِنْ هُمْ إِلا یَظُنُّونَ ﴿٢٤﴾
و گفتند غیر از زندگانی دنیای ما [چیز دیگری] نیست می‌میریم و زنده می‌شویم و ما را جز طبیعت هلاک نمی‌کند و[لی] به این [مطلب] هیچ دانشی ندارند [و] جز [طریق] گمان نمی‌سپرند﴿۲۴﴾


عجب است از منکران الهیت که دلیل انکارشان را بر سخن انبیا خود می‌دانند و گویند ما به حرف نامعقول و آنچه مدرک و سندی بر آن نیست تکیه نداریم و با وسواس کامل قدم‌به‌قدم علم را دنبال می‌کنیم درحالی‌که خود سخنانی می‌گویند که هیچ مدرک و دلیلی بر آن نیست و از هیچ تجربه‌ای و تحقیقی بر نیامده است بلکه وهم و گمانی است که راه به دانایی.
از جمله سخنانشان این است که می‌گویند ما را جز این حیات دنیا حیات دیگری نخواهد بود درحالی‌که ایشان را هیچ حیاتی نبوده است و دارای حیات شده‌اند، چه استبعادی دارد که حیات دیگری نیز در پیش روی ایشان باشد و گویند ما در همین زمین حیات می‌یابیم و در همین زمین می‌میریم و جز این هیچ نیست درحالی‌که خود را می‌بینند که این‌همه غوغا در عالم از هیچ برآمده است.

زیرا اگر قدری به‌عقب برگردند این زمین جز بیغوله‌ای بی‌جان و ماده‌ای گذاران نبوده است و اکنون بنگرند که از پس پرده چه یوسف جمالانی بیرون آمده‌اند که هر کس در محراب ابرویی به ستایش و نیایش مشغول است و می‌گویند که ما را روزگار می‌آورد و روزگار محو می‌کند و مقصودشان از روزگار همین گذشت زمان و تغییر مستمر عالم است.
باز از خود نمی‌پرسند که این دهر نابینای بی‌جان و بی‌احساس و ادراک، موجوداتی چون منکران را که هزار غرور کمال در سر دارند و خدا را بنده نیستند و سر بر آسمان می‌سایند و به علم و دانایی خود فخر می‌کنند چگونه پدید آورده است.
ذاتِ نایافته از هستی، بخش     کی تواند که شود هستی‌بخش

برای مشاهده مجله شبانه اینجا کلیک کنید
اخبار پیشنهادی
تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.
آخرین اخبار