اینجا هم یک موسسه خیریه است و وزیر کار آمده و بازی ایران و بوسنی را بین ایتام این شهر میبیند بلکه چند درصد به لبخندشان از حضور تیم ملی کشوری که در آن سایه پدرومادری ندارند در جام جهانی اضافه شود، او برای اینکه لبخند این کودکان را بخرد ابایی ندارد ژست وزارت را کنار بگذارد و مثل یک آدم «معمولی»دست بزند.
نمیدانم به این کار چه میگویند؟ شناسنامهام آنقدر دیر صادر شد که خیلی قدیمها را یادم نیاید ولی خب به اقتضای سن و سال میدانم از حدفاصل سال مرداد 84 تا مرداد 92 این کار چند اسم داشت.
نمیدانم اسمش را چه میگذارند، برایم مهم نیست اسمش چه باشد، اصلاً شخص حاضر در عکس هم برایم اهمیتی ندارد، برای من این زیباست که یک وزیر فراموش نکند بین ساختمانهای عریض و طویلی که دورتادور وزارتخانهاش میبیند و برجهای زیبای تهران این شهر جاهایی دارد که انگار دیگر در این شهر نیستند.
برایم این زیباست که جمهوری اسلامی بداند بار حاکمیت دینی را به دوش میکشد که میگوید اشک یتیم عرش «الله» را هم میلرزاند پس لبخندش را دریابید.
برایم زیباتر از صبحانه و شام کاری وزیر خارجه با 6 قدرت جهانی، سر سفره نشستن یک وزیر کنار بچههای قدونیم قد این شهر است.