ایده تشکیل یک گروه موسیقی آذری شاید به ذهن خیلی از اهالی موسیقی و آذری زبان برسد، اما همانطور که میبینیم کمتر کسی به این ایده جامه عمل میپوشاند. شما یکی از معدود افرادی هستید که سالهاست گروه موسیقی آذربایجانی آراز را تشکیل داده و آن را سر پا نگه داشتهاید. کمی درباره تشکیل این گروه برایمان توضیح دهید.
من هم مانند بسیاری از هنرمندان تجربه کار در عرصه موسیقی ایرانی را دارم. سال 72 بود که با گروه موسیقی «سهند» به سرپرستی و خوانندگی رشید وطندوست کار میکردم. جوان نوازندهای بودم که در عرصه موسیقی فارغالتحصیل دانشگاه بودم و شیوه و رسمالخط فکری و هنری خاص خودم را داشتم. وقتی کنسرت ما برگزار میشد، میدیدم همه افراد شرکتکننده در آن پیر هستند و اغلب با عصا و ویلچر در آن شرکت میکنند، اما دو خیابان آن طرفتر یک خواننده پاپ کنسرت گذاشته و دو سه هزار نفر در آن شرکت میکنند که اغلب جوان هستند.
با اینکه خیلی جوان بودم این موضوع در ذهن من مدام میچرخید و به آن فکر میکردم. دلم میخواست ما هم موسیقیای اجرا کنیم که جوانها و پیرها کنار هم در آن شرکت کنند، چون ما برای زنده نگهداشتن موسیقی نیازمند مخاطبان جوان هم بودیم.
پس میشود گفت به دنبال نوعی پوست انداختن در موسیقی بودهاید؟
بله، من با خودم مساله را اینگونه حل کردم که باید گروه سهند را یک مقدار بهروزتر و جوانپسندتر کنیم یا من از این گروه بیایم بیرون و به دنبال تحقق ایدههای خودم باشم. وقتی این مساله را با گروه مطرح کردم به من پیشنهاد دادند بهتر است من گروه را ترک کنم و هر طور که دوست دارم به فعالیتم ادامه دهم. اعضای گروه گفتند ما دوست داریم به همین شکل در قالب موسیقی سنتی کار کنیم و دلیلی برای تغییر رویه کاریمان نداریم. این بود که من با دوستان گروه سهند خداحافظی کردم و «آراز» را تشکیل دادم.
چه شد نام گروه را گذاشتید «آراز»؟
اصلیت من به کشور آذربایجان برمیگردد. پدربزرگم مهاجر بوده و به ایران آمده است. این سرنوشت خیلی از دیگر آذریها هم هست و شاید به دلیل این سرنوشت مشترک است که همه ما به رود ارس خیلی علاقه داریم. حتی میتوانم بگویم ارس برای ما یک مرحله بالاتر از علاقه قرار گرفته و همه ما به آن عرق داریم.
من هم مانند خیلی از آذریها عرق خاصی به رود ارس دارم، چون این رود مرز میان ایران و آذربایجان شده بود و این مرزبندی باعث شد خیلی از آذریهایی که با هم نسبت فامیلی داشتند، از هم دور شوند و حسرت دیدار اقوام خود را داشته باشند.
فکر میکردید مردم نسبت به موسیقی آذری استقبال نشان دهند یا نه؟
از سال 72 که من گروه آراز را تشکیل دادم دقیقا میدانستم موسیقی آذربایجانی خیلی طرفدار دارد، اما در کشور ما این موسیقی یک مقدار مریض شده و نیاز به آمپول ب کمپلکس دارد تا تقویت شود و بتواند بلند شود و سر پای خود بایستد.
درباره علاقه مردم به موسیقی آذری با شما موافقم، اما از کجا مطمئن بودید آنها به کنسرت موسیقی آذری هم خواهند آمد؟
حق با شماست. وقتی ما کارمان را شروع کردیم مردم هر چند موسیقی آذری را دوست داشتند، اما برای حاضر شدن در کنسرتش چندان راغب نبودند. ببینید مردم ممکن است در مواجهه با هر اتفاق تازهای کمی تردید داشته باشند یا بسختی آن را بپذیرند. این دست خود ماست که برنامهمان را چطور پیش ببریم. ما میتوانیم گامهای محکمی برداریم و موسیقیای ارائه دهیم که مردم رفتهرفته جذب آن شوند و با علاقه بلیت کنسرتهایمان را بخرند یا برعکس آن، کاری کنیم که مردم برای همیشه قید حضور در کنسرتهای موسیقی آذری یا خرید آلبومهای آن را بزنند.
هر چند ابتدا مردم به کنسرتهایمان نمیآمدند، اما حالا علاوه بر حضور مستمر در اجراهایمان آلبومهای موسیقیمان را هم تهیه و کارهای ما را دنبال میکنند، آنقدر که حالا پس از دو دهه فعالیت مستمر گروه آراز میتوانم به جرات بگویم ما در موسیقی اقوام از سایر گروهها یک گام جلوتر هستیم و حتی اگر جلوتر هم نباشیم با گروه کامکارها همگام هستیم.
اغلب گروههای محلی این جرات را ندارند که در سالنهای بزرگ کنسرت بگذارند، اما ما در همه سالنهای مهم و مطرح کنسرت گذاشتهایم و بلیتهایمان هم بلافاصله به فروش رسیده است، ضمن اینکه هیچگونه حمایتی هم نداشتهایم. در اتاقکهای 10، 15متری نشسته و تمرین کردهایم تا گروه فولک ـ پاپ آذری آراز را از سال 72 تا امروز سر پا نگه داریم.
ما در ایران مدرسه، هنرستان و هیچ نهاد آموزشی نداریم که موسیقی آذری آموزش دهد. طبعا سال 72 که شما کارتان را شروع کردهاید، نوازندگان چیرهدستی برای اجرای موسیقیتان در اختیار نداشتهاید. این مساله را چگونه حل کردید؟
موسیقی آذری مکتب و مهدش جمهوری آذربایجان است. آنها در عرصه موسیقی خیلی تند و با سرعت جت جلو رفتهاند، اما همانطور که گفتید، موسیقی آذربایجانی در ایران آموزشگاه و مکتب نداشت. بنابراین سعی کردم وقتی گروه نویی تشکیل میدهم از نوازندهها و خوانندههای قوی آنجا استفاده کنم تا نوازندههای خودمان با آنها نشست و برخاست کنند و با این اتفاق هم کیفیت گروه بالا برود و هم نوازندههای داخلی ما با این روند آشنا شوند.
با همه این دوراندیشیها و برنامهریزیها باز هم تشکیل گروه موسیقی پاپ ـ فولک آن هم در سال 72 که موسیقی پاپ هم با برخی محدودیتها روبهرو بود، ریسک است. قبول دارید؟
من از بچگی مدیریت داشتم و حتی برای امور کوچک و بیاهمیت ساعتها برنامهریزی میکردم. از طرف دیگر خودم هم موزیسین سنتی بودم و شاید 10، 11 سال در موسیقی سنتی با گروهها کار کردم. نسبت به سبک موسیقی شناخت داشتم و با حواس جمع دست به انتخاب میزدم. آینده را روشن میدیدم، اگر اینطور نبود مطمئنا چنین گروهی را در شهرک اکباتان و در یک اتاق کوچک پانزده بیست جمع نمیکردم که تمرین کنیم.
شما موسیقی پاپ و فولکلور را به هم گره زده و بیتردید انتقادات زیادی از سوی استادان سنتی موسیقی داشتهاید. با این اتفاقات چه کردید؟
دقیقا همین طور بود. اوایل کار انتقادات زیادی شنیدم. خیلی از استادان موسیقی میگفتند فلانی یا فلان گروه، موسیقی اصیل آذربایجانی را خراب کرده و این موسیقی ما نیست. به ما تهمتها زدند، حرف و حدیث زیاد بود و هنوز هم هست. خیلیها براین باورند که ما موسیقی اصیل آذربایجانی را به بیراهه کشاندیم، اما چیزی که عیان است چه حاجت به بیان است! وقتی در سالن میلاد کنسرت میگذاریم و نزدیک به 10 هزار نفر برای یک کنسرت فولکلور میآیند مشخص میشود آن حرف و حدیثها درست نبوده و چه خوب که من به آن صحبتها گوش نمیکردم. البته این را بگویم که انتقادات را میشنیدم و سعی میکردم مواردی را که منطقی است اصلاح کنم.
گفتید دوست داشتید موسیقیای تولید کنید که پیر و جوان در کنار هم آن را بشنوند و بتوانند ارتباط خوبی با آن داشته باشند. فکر میکنید چقدر به این هدف نزدیک شدهاید؟
بله، بیش از هر چیز میخواستم در عرصه موسیقی برای جوانان تغذیه فراهم کنم و آنها متوجه شوند موسیقی اصیل ما این قابلیت را دارد که آنها در کنار پدربزرگ و مادربزرگشان آن را بشنوند و همگی بتوانند از آن لذت ببرند. این اتفاق خوشبختانه رخ داده و وقتی میبینم کنسرتهایمان به شکلی شده که مخاطبان خانوادگی در آن شرکت میکنند لذت میبرم، چون میبینم به هدفم رسیده ام و پیر و جوان در اجراهای ما کنار هم نشستهاند در حالی که اکنون در کنسرتهای موسیقی پاپ هم شاهد این اتفاق نیستیم و شرکتکنندگان را جوانان تشکیل میدهند و اغلب 30 سال به پایین هستند.
شما کنسرتهای زیادی در سراسر ایران و دیگر کشورها داشتهاید. میخواهم بدانم وقتی از ایران میروید دلتان برای تبریز تنگ میشود یا نه؟
تبریز وطن من است. هر جای دنیا و در هر موقعیتی که باشم عاشق این شهر هستم. هر وقت از تبریز بیرون میروم هنگام برگشت و لحظه ورود هواپیما در فرودگاه تبریز، اشک شوق در چشمانم مینشیند. در چشم من بهترین شهر دنیا تبریز است. البته این عرق ملی است، وقتی به خارج از کشور هم میروم ایران، تبریز من است و دلم برایش پر میکشد.
در جریان برگزاری کنسرتهایتان گلایهای هم دارید که بخواهید آن را به گوش مسئولان برسانید.
ما هر مشکلی که داشتیم خودمان حل کردیم و بر خلاف برخی گروهها کمک خاصی نمیخواهیم. فقط اینکه من ارومیه و اردبیل را خیلی دوست دارم و تصور میکنم مردم این شهرها کارهای ما را دوست دارند، اما کنسرت گذاشتن در این شهرها برای ما خیلی سختتر از کنسرت گذاشتن در یک کشور بیگانه است و امیدوارم این مشکل حل شود.