به گزارش گروه وبگردی باشگاه خبرنگاران «یکی از نشانههای مردسالاری غربیها همین است که زن را برای مرد میخواهند؛ لذا میگویند زن آرایش کند تا مرد التذاذ ببرد! این مردسالاری است. میخواهند مرد آزاد باشد، حتی برای التذاذ بصری، لذا زن را به کشف حجاب و آرایش و تبرج در مقابل مرد تشویق میکنند. البته این خودخواهی را بسیاری از مردان دور از دین خدا، در جوامعی که از دین خدا بهرهمند نبودند، از دورانهای قدیم هم داشتند؛ امروز هم دارند. غربیها هم مظهر اعلای این بودند. این مسئله، که زن به سمت معرفت، علم، مطالعه، آگاهی، کسب معلومات و معارف حرکت کند، باید در میان خود بانوان خیلی جدی گرفته بشود و باید به آن اهمیت داده شود.»[1]
امروزه هجمههای شدیدی علیه قوانین خانواده میشود. بیشترین هجمهها متوجه احکام خانواده در نظام اسلام است. در این هجمهها، زن را موجودی ضعیف و زیردست نشان میدهند. زنانی که از کمترین حقوق انسانی خود نیز برخوردار نیستند. انسانهایی که مورد ظلم واقع شدهاند و دین اسلام ارزشی برای جایگاه آنها قائل نشده است و یکی از مصادیق ظلم به زنان را قیومیت مرد در خانواده میدانند.
این هجمهها در حالی علیه احکام خانواده صورت میگیرد که از دیرباز زن در جوامع غربی از کمترین ارزشی برخوردار نبود. فرهنگ مردسالاری همواره در جوامع غربی وجود داشته است. قبل از انقلاب صنعتی زنان مانند بردگان از حقوق اولیهی خود نیز محروم بودند؛ بعد از جهش اقتصادی جوامع اروپایی، نظام مردسالار، با کشیدن زنان به عرصهی اقتصاد و بهرهوری ارزان از آنها در حق آنها ستم کرد. همین نظام سرمایهداری حاکم بر جوامع اروپایی و آمریکایی با سر دادن شعار آزادی و تساوی حقوق زن و مرد، وسایل شهوترانی مردان را فراهم آورد.
جنبش فمینیست یکی از اصلیترین جنبشهای جوامع غربی بوده است. این جنبش، که در اعتراض به نظام مردسالار حاکم برخواست، گرچه از ابتدا با انحرافهایی روبهرو بود، اما به مرور زمان از گرفتن اندک امتیازات معقول نیز فاصله گرفت و به سمت افراط و تفریط پیش رفت تا جایی که زن را از کانون گرم خانواده جدا کرد و در منجلاب فساد فرو برد. در این یادداشت، ضمن بررسی فعالیتهای فمینیستها در راستای مبارزه با مردسالاری و تبعات آن، تفاوت مفهوم مردسالاری در فرهنگ غرب و اسلام را مورد بررسی قرار میدهیم.
مفهوم مردسالاری
به طور کلی، مردسالاری مفهومی است که از نابرابری جنسی به نفع مردان و به تعبیر دیگر، سلطهی مردان بر زنان در خانواده و نیز نهادهای اجتماعی، اقتصادی و سیاسی حکایت دارد. بنا بر این مفهوم، در سطح وسیعی از جوامع، جنسیت مردان منشأ و توجیهکنندهی قدرت آنهاست؛ ویژگی به ظاهر طبیعیای که به آنها حق حکومت بر زنان میدهد.[2] اما مردسالاری در غرب لایه ی پنهان دیگری دارد که در ادامه به بررسی آن میپردازیم.
از آزادی تا بردگی
فمینیسم رویکردی است نوظهور که با تکیه بر تأثیر مستقیم عنصر جنسیت بر معرفت، در جامعهی غربی متولد شد و غایت آن رفع ظلم و ستم علیه زنان به وسیلهی نفی تفاوتها و مطرح کردن مسئلهی جنسیت برتر است.[3]
منشأ پیدایش جنبش فمینیسم به اوایل قرن نوزدهم برمیگردد. این جنبش یکی از مؤثرترین و قویترین جنبش زنان اروپا بهشمار میآید. تا جایی که تمامی تئوریهای آن پس از چند سال به صورت قانون در جوامع بینالملل تصویب شد و امروز رد پای آن در تمامی قوانین مربوط به زنان هویداست، گرچه امروز در قوانین زنان نامی از این جنبش برده نمیشود؛ اما نظام مردسالار حاکم بر جوامع غربی حاصل نگرش و تئوریپردازیهای همین جنبش است.
مسئلهی مرد یکی از مسائل مهمی است که در مباحث فمینیسم برجسته شده است و در واژههایی مانند مردسالاری، پدرسالاری، مردمحوری، نظام سلطهی مردانه و... ظهور پیدا میکند.[4] مردسالاری در غرب سابقهای دیرینه دارد تا آنجا که میتوان آغاز جنبش فمینیسم را نوعی اعتراض به مردسالاری حاکم بر اعلامیهی حقوق بشر دانست؛ چرا که این اعلامیه کمترین حقی را برای زنان قائل نشده بود. مردسالاری را در جوامع اروپایی و آمریکایی میتوان در دو دوره تقسیمبندی کرد. دورهی اول قبل از انقلاب صنعتی بود که زنان از حقوق اولیهی خود بهعنوان یک شهروند محروم بودند. دور دوم بعد از آغاز انقلاب صنعتی و با سر دادن شعار آزادی زن، تساوی حقوق زن و مرد و مباحثی همچون مهتری و کهتری زن و مرد آغاز شد.
در حقیقت، مردسالاری محور اصلی مبارزات فمینیستی است؛ چرا که آنها مشکل اصلی جامعهی زنان را سلطهی مردان و نظام مردسالاری حاکم بر جوامع میدانند. از این رو، برای رهایی از این ظلم با پیچیدن نسخههایی برای تغییر طبیعت زنانه، سعی بر غلبه بر مردان دارند.
جنبش زنان در آغاز حرکت خود، یعنی دههی اول قرن نوزدهم، با شیب ملایمی حرکت میکرد و به دنبال خواستههای معقولتری بود و کمتر معترض خانواده و بحث مهتری و کهتری دو جنس بود. این جنبش به دنبال احقاق حقوق شهروندی زنان بود که در آن برهه از زمان نادیده گرفته میشد. از این رو، اولین موج فمینیسم در اوایل قرن نوزدهم به پاخاست. این افراد با هدف الغای بردگی دست به اعتراض زدند و با این اقدام خود، درصدد بودند تا موقعیت بردگان و زنان را با یکدیگر مقایسه کنند؛ چرا که زنان در جامعهی مردسالار اروپا بردگانی بودند که از کمترین حقوق اولیهی خود یعنی حق مالکیت، حق رأی و شهادت در دادگاه و... محروم بودند.
اما بعد از جهش اقتصادی و انقلاب صنعتی، که در جوامع اروپایی رخ داد، فمینیستها کمکم ادبیات خود را تغییر دادند. این تغییر ادبیات سبب شد تا جنبشهایی مانند نهضت آزادی زنان به وجود بیایید. اما مسئلهای که در موج دوم فمینیست مشکلساز شد، گرفتار شدن بین مسئلهی برابری و تفاوت بود. در این برهه اندیشمندان غربی مانند آگوست کنت و جان استوارت میل به طرح نظریهی برابری زن و مرد پرداختند. این شعار، که عمدتاً در جوامع آمریکایی از طرفداران زیادی برخوردار بود، آغازی شد برای ایجاد نزاع بین زن و مرد؛ بهطوریکه از آن پس رابطهی زن و مرد در تمامی نهادها مبتنی بر نزاعی دائمی جهت کسب قدرت تعریف شد.
بحث تساوی حقوق زن و مرد نیز نتیجهی همان تبعیض تاریخی علیه زنان بود که در نهایت به ایجاد جنگ قدرت میان زن و مرد منتج شد. به این صورت فمینیسم به ابزاری جهت غلبه بر مردان تبدیل شد تا به وسیلهی آن زن از سیطرهی مردسالاری حاکم رهایی یابد. اما فمینیستها پس از بحث تساوی جنسیت به سمت انتقاد از طبیعت مردانه رفتند. از این رو، مسائلی همچون «جنس و جنسیت» و «برتری زنان» را مطرح کردند تا تفاوت بین زن و مرد را تقلیل بدهند. این دوره را میتوان آغاز دومین دوره از حکومت مردسالاری در غرب دانست. دورهای که گرچه جنس آن با قبل از آغاز انقلاب صنعتی متفاوت شد، اما عملاً ظلم بزرگتری را در حق زن روا کردند.
فمینیستهای طرفدار این نظریه غالباً از روانشناسانی بودند که به صورت کاملاً افراطی اوصاف زنانه را مطرح میکردند. نکتهی قابل توجه اینجاست تا آن زمان کاملاً برعکس عمل میشد، بهطوریکه ارزشی برای جنس زن قائل نمیشدند!
مبنای بحث «مهتری زن» و «کهتری مرد» این بود که آنها اعتقاد داشتند تمامی مشکلات اجتماعی، فردی و خانوادگی از صفات مردانه برمیخیزد؛ یعنی منشأ بیعدالتی و ظلم در دنیا رقابتجویی پرخاشگرانه است که جزء اوصاف مردان میباشد.
به اعتقاد گروهی از فمینیستهای عمدتاً رادیکال، خانواده مهمترین نهاد پرورشدهندهی مردسالاری است. در این اندیشه، با نهاد خانواده و ازدواج مخالفت و طلاق، امری مثبت تلقی میشود.[5]
در حال حاضر، نسل جدید فمینیست هم اقبال کمتری به مباحث فمینیستی نشان میدهند و بیشتر سرگرم پدیدههایی شدهاند که از تبعات انقلاب جنسی فمینیسم حاصل آمده است. در حقیقت، کاری را که فمینیسم برای احقاق حقوق زنان و آزادی آنها انجام داد، بهنوعی نسل جدید را در منجلاب فساد و فرو برد. لذا این نسل دیگر به تئوری نمیاندیشد.
جنبش فمینیسم تا به حال منتقدان زیادی را پیدا کرده است. آنها غالباً افرادی هستند که تبعات و صدمات فمینیسم را با چشم خود دیده یا چشیدهاند؛ چرا که شعارهای فمینیستی زن را تشویق میکند تا آنطور که مردان تمایل دارند در جامعه ظاهر شوند. برخی از فمینیستها قائلاند که مردان نباید در زندگی زنان نقشی داشته باشند و وابستگی به مردان را خط قرمز خود میدانند. آنها معتقدند کنار هم بودن زن و مرد بیمعناست و زن باید با تبدیل شدن به مرد، وارد ساختارهای مردانه اقتصاد شود! آنها بهشدت مخالفان خود را مورد انتقاد قرار میدهند و زنان را تشویق میکنند تا از نقشهای طبیعی خود فاصله بگیرند و این خود یک ظلم بزرگ در حق زنان است. انقلاب جنسی و قداستزدایی از خانواده صدمات زیادی را متوجه زنان و جامعهی انسانی کرد. این انقلاب نه تنها نتوانست کمکی به احقاق حقوق زنان کند؛ بلکه زنان را از مفاهیمی مانند مراقبت، حمایت و عشق محروم کرد. از این رو، زنان از یک رابطهی تعهدآمیز محروم شدند. به این صورت غرب به اسم آزادی، زن را وسیلهی التذاذ مرد قرار داد؛ به طوری که مرد بدون کمترین تعهدی نسبت به زن از وی بهرهوری میکند و ارزش و جایگاه والای زن در حد یک ابزار کسب لذت تنزل پیدا کرد.
یکی از مصادیق نظام مردسالاری در غرب تجارت پورنو است. لذا یکی از راههای کسب سرمایه برای جامعهی مردسالار برهنگی زن است و اساساً به این دلیل نظام مردسالار نمیتواند موافق و مدافع پوشش زنان باشد. بدین صورت، زنان بدون گرفتن تعهدی به موجودی خدمترسان تبدیل شدند. این به معنای واقعی مردسالاری نام دارد؛ چرا که به اسم آزادی، زن را به بیحیایی تشویق میکنند تا ابزاری باشند جهت تمتع مردان!
مقام معظم رهبری در این رابطه فرمودند «ظلمی که در فرهنگ غربی به زن شده است و برداشت غلطی که از زن در آثار فرهنگ و ادبیات غرب وجود دارد، در تمام دوران تاریخ بیسابقهاست. در گذشته هم در همهجا به زن ظلم شده است، اما این ظلمِ عمومی و فراگیر و همهجانبه، مخصوص دوران اخیر و ناشی از تمدّن غرب است. زن را بهعنوان وسیلهی التذاذ مردان معرفی کردند و اسمش را «آزادی زن» گذاشتند! درحالیکه به واقع آزادی مردان هرزه برای تمتّع از زن و نه آزادی زن بود. نه فقط در عرصهی کار و فعالیت صنعتی و امثال آن، بلکه در عرصهی هنر و ادبیّات هم به زن ظلم کردند. شما امروز، در داستانها، در رمانها، در نقّاشیها، در انواع کارهای هنری نگاه کنید، ببینید با چه دیدی به زن نگریسته میشود؟»
در حقیقت، فمینیستها با طرح شعار آزادی نه تنها موفق به مبارزه با مردسالاری حاکم بر جامعه نشدند، بلکه ظلم مضاعفی را بر جامعهی زنان روا داشتند؛ چرا که برای فرار از بردگی و ظلم دیرینهای که جامعهی غرب در حق زن روا داشته بود، در دامی بزرگتر و ظلمی افزونتر گرفتار شدند. دامی که در آن زن وسیلهای برای اطفای شهوت مردان است. در حقیقت، زن غربی برای نجات خود در بردگی سختتری گرفتار شد.
سبک زندگی غربی یک سبک مردسالار است که در آن همه چیز به نفع مرد است. آنها کمترین احساس مسئولیت و تعهدی را نسبت به خانوادهی خود احساس نمیکند؛ حتی تأمین نفقه یا مهریهی زن را نیز بر عهده ندارد. از این رو، زنان علاوه بر مسئولیتهای منزل بایستی پا به پای مردان کار کنند. حق سرپرستی فرزند هم پس از جدایی بر عهدهی مادر است و او در نبود همسر تحت هر شرایطی بایستی این مسئولیت سنگین را به دوش بکشد. لذا فمینیستهایی که با افتخار از آزادی و حق و حقوق زنان دم میزند، در حقیقت از ظلمی که در حقشان شده است غافلاند. در حقیقت، غرب غلوزنجیری را از دستوپای زن باز کرد و غلوزنجیر دیگری که بسیار سختتر از اولی بود، به دستوپای او بست.
آیا اسلام یک دین مردسالار است؟
به طور کلی، فاصله و وضعیت بین زنان و مردان بر حسب تمدن و فرهنگ جوامع متفاوت تعریف میشود. برخی مانند فمینیستها اعتقاد دارند نقشهای کلیشهای مادری و همسری به مردسالاری میانجامد و سعی دارند این نسخه را برای جوامع دیگر هم بپیچند؛ درحالیکه اسلام نه تنها یک دین مردسالار نیست بلکه آنچه که در پارهای از قضاوتهای عجولانه یا مغرضانه سبب میشود، برخی مسائل به دین نسبت داده میشود؛ این است که در جامعه گاهی نقشهای ثابت زنان در خانواده در یک جریان جمودگرایانه و بدون کمترین انعطافی نسبت به نیازمندیهای ذهنی و روحی زنان در مسیری انحرافی قرار میگیرد. از طرفی، نگاه سطحی به مسائل دین در برخی خانوادههای سنتی سبب سیطرهی نوعی مردسالاری در برخی از خانوادهها میشود. در حقیقت؛ آنچه به نام اسلام در برخی خانوادهها اتفاق میافتد، نتیجهی فهم غلط آموزههای اسلام است.
اما ریشهی اصلی این مشکلات در این است که هنوز جامعهی ما نتوانسته است جایگاه اصلی و واقعی زن و مرد را در خانواده ارائه دهد. همین خلأ فرهنگی سبب شده است تا نقش مقدس زن در خانواده بهعنوان نقشهای جنسیتی و کلیشهای مورد مذمت قرار بگیرند و در نتیجه، حمایت مرد از زن مردسالاری تلقی شود.
نقش مرد در خانوادهی اسلامی
خانواده اولین و بنیادیترین نهاد اجتماعی و مرکز تربیت و پرورش نیروی انسانی است. در اهمیت خانواده، همین بس که پیشرفت جامعه و تعالی انسان در گرو آن است. لذا هرچقدر مشکلات خانواده بیشتر باشد، به همان اندازه مشکلات جامعه افزایش پیدا میکند و هر اندازه آرامش بر آن حکمفرما باشد، زمینهی پیشرفت فرد و جامعه فراهم میشود. از این رو، اسلام اهمیت ویژهای برای خانواده قائل شده و احکام بسیار دقیقی را برای استحکام آن وضع کرده است. در نظام خانواده، زن و مرد هر یک جایگاه خاص خود را دارند که با دیگری متفاوت است. اما این تفاوت به معنای برتری زن و مرد بر یکدیگر نیست؛ بلکه اسلام جایگاه زن و مرد را طوری تعریف کرده است که از تعادل حاصل از آن، خانواده به مکانی جهت کسب آرامش تبدیل شود.
خداوند در سورهی روم، آیهی 21 میفرماید: «و من ایاته ان خلق لکم من انفسکم ازواجاً لتسکنوا الیها و جعل بینکم مودة و رحمة» از نشانههای او این است که از خود شما برای شما همسر آفرید تا با او آرام گیرید و میان شما مهر و محبت قرار داد. اسلام خانواده را اصل قرار داده است. از این رو، بایستی خانواده توسط یک فرد مدیریت شود. تا انسجام آن حفظ گردد. خانواده نهادی است که غیر از بعد فردی، موقعیتهای جدیدی را برای فرد بهبار میآورد. رابطهی زن و شوهری، رابطهی مادر و فرزند، رابطهی پدر و فرزند و رابطهی فرزندان با یکدیگر از جمله این موارد است که در نتیجه، این ارتباطات؛ حمایت، مراقبت، دلسوزی و محبت و احساس مسئولیت را میطلبد.
نکتهی مهم این است که این مسئولیتها را نمیتوان به طور مساوی بین دیگر افراد خانواده تقسیم کرد؛ چرا که هر فرد بنابر موقعیت، توان فطری و جایگاهی که در خانواده دارد، بایستی عهدهدار وظایف مخصوص به خود گردد؛ درصورتیکه این اصل مهم رعایت نشود، در نتیجه به ایجاد نزاع و بینظمی در خانواده میانجامد. خداوند در قرآن میفرماید «الرجال قوامون علی النساء» این آیه نشان میدهد که خداوند مسئولیت سرپرستی و معیشت امور خانه را بر عهدهی مردان قرار داده است؛ اما زن ضمن داشتن استقلال اقتصادی وظیفهی تأمین مخارج خانواده را بر عهده ندارد.
در توضیح کلمهی قوامون، باید ذکر کرد که خداوند به طور فطری توانایی بیشتری را برای سرپرستی امور خانواده در وجود مرد قرار داده است. این توانایی سبب شده است تا خداوند مسئولیت سنگینتری را بر عهدهی او قرار دهد. از طرف دیگر، زن نیازمند محیطی امن همراه با آرامش است تا بتواند وظایف اصلی خود مانند مادری و همسری را بهخوبی انجام دهد.
از این رو، اولاً قوام بودن مرد تنها در امور خانواده است و ثانیاً ریاست وی در خانواده به معنای خادم بودن او در راستای تلاش برای اداره و تأمین نیازهای خانواده است و نمیتوان این مسئله را مردسالاری بهشمار آورد.
سخن آخر
اسلام دین اعتدال است و تمامی احکام شرعی آن متناسب با فطرت انسان طراحی شده است. اسلام نه مرد را در زندگی تابع زن میداند و نه زن را مانند جوامع غربی کاملاً مستقل و جدای از مرد میداند؛ بلکه زن و مرد را شریک زندگی هم میداند و وظایف هر یک را متناسب با توان جسمی و روحی آنها تعیین کرده است. اسلام زن را از بندگی و بردگی مرد رهانید و با الزام مرد به تأمین بودجهی خانواده، وظیفهی سنگین تأمین معاش را از دوش زن برداشت.
منابع:
[1]. مقام معظم رهبری به مناسبت تولد حضرت زهرا و روز زن، 30 مهر 76.
[2]. ساروخانی، باقر، دایرهالمعارف علوم اجتماعی، تهران، دانشگاه تهران، 1370، ص 525.
[3]. http://www.alvadossadegh.com
[4]. اکلشال و دیگران، 1385: 350.
[5]. فمینیسم و دانشهای فلسفی پس به دنبال نابودی نهاد خانواده هستند (ترجمه و نقد تعدادی از مقالات دایرهالمعارف فلسفی روتلیج)، عباس یزدانی و بهروز جندقی، قم، دفتر مطالعات و تحقیقات زنان، 1382، ص 124.