آن عظمت امام، عظمت انقلاب، آن چنان ابهّت داشت که حالا من که آن‌جا رفته بودم _یک رئیس جمهور تازه‌کار و او آدم آن چنانی_ او همان‌طور در مقابل من بود!

به گزارش گروه سیاسی باشگاه خبرنگاران به نقل از khamenei.ir ،‌ حضرت آیت‌الله خامنه‌ای رهبر معظم انقلاب در بیاناتی در دیدار با سفرای ایران در اروپا در تاریخ  1376.08.27 فرمودند:

من وقتی که به سفر الجزایر رفته بودم، از فرودگاه با شاذلی‌بن‌جدید سوار ماشین شدیم. شما آقایان می‌دانید _لابد از آن زمان سابقه دارید_ که شاذلی‌بن‌جدید، در زمانی که رئیس جمهور بود، شاید در همه‌ی کشورهای عرب، هیچ کس به آبرومندی و اهمیتش نبود؛ هیچ‌کدام! علّتش هم این بود که هم جنبه‌ی انقلابی داشت و هم الجزایر کشوری بود که حالت _مثلاً_ مدرن و مترقّی داشت؛ کسی آن را به عنوان مرتجع تلقّی نمی‌کرد، مواضعی هم می‌گرفت که بالاخره همه را راضی می‌کرد. می‌خواست امریکاییها را، شرق را و غرب را راضی کند؛ حیثیّتی داشت - البته به نظر بنده، حیثیتهای پوچ - همان وقت هم می‌گفتم که اینها خیال می‌کنند که در دنیا حیثیّت دارند.
 
به‌هرحال شاذلی آدمِ محترمی بود؛ سابقه‌دار، سالها هم رئیس جمهور بود. آن سالی که من به الجزایر رفتم، سه، چهار سال بود که رئیس جمهور بودم و ایشان شاید ده سال، دوازده سال بود که رئیس جمهور بود. در ماشین که نشستیم تا از فرودگاه برویم _من فراموش نمی‌کنم، بنده با رؤسای کشورها خیلی برخورد کرده‌ام و دیده‌ام چگونه‌اند_ من به طور طبیعی نشسته بودم، ایشان هم طرف چپ من نشسته بود... دستهایش را روی پایش گذاشته بود. خدا می‌داند تا وقتی که من با او صحبت نکردم، او جرأت حرف زدن نداشت! نشاط حرف زدن نداشت! مرعوب! توجّه می‌کنید؟!
 
من یک خرده از خیابانها پرسیدم، از هوا پرسیدم _معمول است که آقا، هوای خوبی دارید. این هم از همان کارهای تعارفاتی است_ گفتم هوای شما خیلی خوب است. حرف زدیم و صحبت کردیم و یک تکّه هم شوخی کردیم؛ او یواش یواش به نشاط آمد، که با من حرف زد!
 
من وقتی به ایران برگشتم، به امام گفتم: شاذلی‌بن‌جدید مرعوب بود؛ مرعوب من نبود، مرعوب شما بود! مرا که آن‌جا نگاه می‌کرد، امام خمینی را می‌دید _به امام گفتم: شما را می‌دید_ و خدا می‌داند همان‌طور بود! آن عظمت امام، عظمت انقلاب، آن چنان ابهّت داشت که حالا من که آن‌جا رفته بودم _یک رئیس جمهور تازه‌کار و او آدم آن چنانی_ او همان‌طور در مقابل من بود! البته یک روز و نصفی، یا دو روز آن‌جا بودیم؛ خیلی نبودیم؛ تا آخر هم در صحبتها و ملاقاتهایش با من، همان حالت _کم و بیش، البته نه به آن شدّت اوّل کار_ بود. بعد که دید ما هم یک آدمی هستیم، حرف می‌زنیم، شوخی می‌کنیم، اشتباه می‌کنیم؛ قضیه یک خرده برایش عادّی شد! ابهّت انقلاب، این است. انقلاب، خیلی ابهّت دارد.

انتهای پیام/

اخبار پیشنهادی
تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.
آخرین اخبار