برای دیدن جوان ترین پدربزرگ ایران، باید به روستای عباس آباد آستارا بروید.آن وقت از هرکس که نشانی خانه اکبر کمال بین را بپرسید،آدرس منزل او را به شما می دهد، خانه ای که نسبت به تعداد افرادی که در آن زندگی می کنند چندان بزرگ نیست اما صفا و صمیمیت در این خانه و میان اهالی آن همیشه برقرار است.
اعضای این خانواده هر روز کنار هم هستند، در کارها به یکدیگر کمک می کنند تا چرخ زندگی شان بچرخد و زندگی آرامشان دوام داشته باشد.
ازدواج در 13 سالگی
«به خاطر مشکلاتی که در همان دوران نوجوانی برایم به وجود آمد مجبور شدم تا زود ازدواج کنم». این حرف ها را اکبر کمال بین به زبان می آورد و در ادامه برایمان تعریف می کند که فوت مادرش باعث شده تا برای سر و سامان دادن به اوضاع خود و خواهر و برادرانش تصمیم به ازدواج بگیرد.« مادرم به دلیل بیماری ای که داشت فلج شد و بعد از مدتی فوت کرد.من بچه بزرگ خانواده بودم و به همین خاطر مراقبت از خواهر و برادرانم به من سپرده شد چرا که پدرم هر روز سر کار می رفت و نمی توانست از آنها مراقبت کند.از طرفی خودم هم مجبور بودم برای امرار معاش و تامین مخارج خانواده سر کار بروم و کسی نبود تا از بچه ها مراقبت کند. برای همین با پیشنهاد بزرگان فامیل تصمیم به ازدواج گرفتم».
شاید شنیدن این ماجرا برایتان عجیب باشد اما اکبر آقا در حالی که تنها 13
سال سن داشت به خواستگاری دختر مورد علاقه اش رفت،تا هم سر و سامانی به
زندگی خود بدهد و هم خواهر و برادرانش را زیر پر و بال خودش بگیرد.«همسرم
در روستای خودمان زندگی می کرد و تا حدودی با هم آشنا بودیم، به همین دلیل
وقتی به خواستگاری اش رفتم، به من جواب مثبت دادند و خانواده اش مخالفتی با
ازدواج ما نداشتند».
خانم کمال بین هم از همان ابتدا می دانست که قرار است به چه خانواده ای پا بگذارد اما او به واسطه علاقه ای که به همسرش داشت همه مشکلات را به جان خرید تا زندگی خوشی را در کنار او داشته باشد، زندگی ای که تا به امروز دوام داشته است.
هدیه ای از طرف خدا
کمال بین در سال 70 با همسرش که هشت سال از او بزرگتر بود ازدواج کرد و بعد از گذشت یک سال اولین فرزندش به دنیا آمد تا زندگی این زوج رنگ و بوی دیگری به خود بگیرد.
«معتقدم به دنیا آمدن پسرم یک هدیه از طرف خداوند بود، چرا که با تولد و ورودش به زندگی ما حال و هوای خانه مان را به کلی عوض کرد و شیرینی خاصی به زندگی من و همسرم بخشید».
در حالی که پسر اکبر آقا تازه یک سال و نیمه شده بود، دومین بچه او هم به دنیا آمد، «خودم به بچه ها علاقه زیادی دارم و این علاقه ام نسبت به بچهها با تولد فرزندم بیشتر شد. برای همین ، وقتی بچه دوم و بچههای بعدی ام به دنیا آمدند، بسیار خوشحال بودم و خدا را شکر می کردم که فرزندانم همگی صحیح و سالم هستند».
حالا کمال بین 10 بچه قد و نیم قد دارد.یعنی هفت پسر و سه دختر.جالب است بدانید که اکبرآقا و همسرش به طور میانگین هر یک سال و نیم یک بچه به دنیا آورده اند.
« بزرگترین بچه ام بیست و سه سال سن دارد و کوچکترین آن ها هم که دوقلو هستند، شش سال دارند و تازه امسال به مدرسه می روند».کمال بین می گوید همه بچه هایش را به یک اندازه دوست دارد و هیچ فرقی بین آنها نمی گذارد.او برای همه فرزندانش به یک اندازه وقت می گذارد و دوست ندارد که آنها تصور کنند که بهشان بی توجهی شده.« بچه ها و خانواده ام را خیلی دوست دارم و بهترین لحظات زندگی ام در کنار آن ها سپری میشود.به همین خاطر برای راحتی و آسایش خانواده ام هر کاری می کنم تا آب در دل آن ها تکان نخورد».
همکار با فرزندانم
شاید برای خیلی ها این سوال پیش بیاید که اکبرآقا چطور خرج و مخارج زندگی اش را تامین می کند. او با خنده جواب این سئوال را این طور میدهد:«آرماتوربند ساختمان هستم و خدا را شکر درآمد خوبی دارم. اوایل که بچه ها کوچکتر بودند،سعی می کردم با اضافه کاری خرج و مخارج زندگی ام را دربیاورم اما الان به خاطر رکود کارهای ساختمانی کمی با مشکل مواجه شده ام. با این حال، اگر کار باشد از نظر مالی به مشکل نمیخورم و در همه حال خدا را شکر می کنم».
البته پسرهای آقای کمال بین برای اینکه باری از دوش پدر خود بردارند به کمک او می روند.« یکی از پسرهایم هر تابستان به کمکم می آمد و در کارهای ساختمانی به من کمک می کرد.اینطوری انرژی بیشتری برای انجام کار دارم».
با شادی شان شاد می شوم
خانواده کمال بین پرجمعیت هستند و با هم زندگی می کنند.در این میان تنها یک دختر و یک پسر او از آنها جدا شده و مستقل زندگی میکنند.«دخترم پس از ازدواج برای زندگی به اردبیل رفت و پسرم هم در نزدیکی ما با همسرش زندگی می کند».اما آنها هم هر وقت فرصتی پیدا کنند خودشان را به خانه پدری شان می رسانند.
آقای کمال بین راجع به داشتن فرزند زیاد حرف های جالبی برای گفتن دارد.او می گوید هیچگاه از بودن کنار بچه هایش خسته نمی شود اما مواقعی هم بوده که سختی داشتن فرزند زیاد را درک کرده است.«زمانی که چند نفر از بچه ها با هم مریض می شدند یا همگی به شکلی هماهنگ با هم شروع به گریه کردن می کردند واقعا تحملش برایم سخت بود.
چرا که هیچ کاری از دستم برنمی آمد،در این لحظات فقط به همسرم کمک میکردم تا هرچه زودتر نیاز بچه ها را برطرف کنیم تا آنها آرام شوند. حالا هم که بچه ها بزرگتر شده اند صدای داد و فریاد و بازی هایی که در حیاط می کنند بعضی از مواقع برایم ناراحت کننده است اما با اینکه همیشه خسته از سر کار به خانه برگشته ام و نیاز به آرامش دارم ولی چیزی به آنها نمی گویم چرا که شادی و خوشحالی آن ها برای من مهم تر از هر چیزی است و با خوشحالی فرزندان و نوه هایم شاد می شوم».
قرار ما؛ هفته ای یک بار
هر خانواده ای ،گاهی برای دور شدن از دغدغه های روزمره و تفریح دور هم جمع می شوند.خانواده کمال بین هم در هفته حداقل یکبار دور هم جمع می شوند، چراکه آقای کمال بین دوست دارد گاهی همه فرزندان و خانواده اش را در خانه خودش ببیند.«هروقت دلم برای بچه ها و نوه هایم تنگ می شود همه دور هم جمع می شویم.گاهی هم روزهای آخر هفته را به برنامه های تفریحی اختصاص می دهیم تا کمی حال و هوای بچه ها عوض شود».
اکبر آقا گاهی همپای بچه ها و نوه هایش شروع به بازی با آنها می کند تا سرگرم شوند.شاید بدون اغراق بشود گفت که آقای کمال بین یکی از سرزنده ترین پدربزرگ هایی است که تا به حال دیده اید.«وقتی به پارک می روم دنبال بچه ها می دوم و با آن ها وسطی و هر نوع بازی ای که دوست داشته باشند انجام می دهم تا آن ها را خوشحال کنم.مردمی که در پارک هستند به من می گویند که شما پدر خوبی برای بچه هایتان هستید اما وقتی متوجه می شوند که آنها نوه های من هستند متعجب می شوند و آن وقت است که شروع می کنند به سئوال پرسیدن از من، چرا که باور این قضیه برای مردم کمی سخت است».
فرزندانم هم زود ازدواج کردند
جالب است بدانید که پسر اکبرآقا و دو تا از دخترهایش هم در سنین پایین و خیلی زود ازدواج کرده اند .
مرتضی کمال بین پسر بزرگ خانواده درباره ازدواجش این طور به ما توضیح می
دهد:« پدرم به دلیل شرایط خاصی که داشت مجبور شد زود ازدواج کند،اما ازدواج
من به خواست خودم بود. من با وجود اینکه 16 سال داشتم و سنم کم بود می
خواستم شرایط جدیدی را در زندگی ام تجربه کنم». آقا مرتضی از همان دوران
دبیرستان سرکار می رفت و یکی از نان آوران خانه بود.« همسرم و خانواده اش
از بستگان دور ما هستند و تا حدود زیادی از خانواده ما شناخت داشتند. آن ها
می دانستند که من جوان کاری و فعالی هستم، برای همین مخالفتی با ازدواج من
و دخترشان نکردند».
اما قسمت جالب ماجرا مخالفت اکبرآقا با ازدواج زودهنگام پسرش بود اما چون خودش این کار را در نوجوانی انجام داده بود ،با وجود همه توصیههایش ،نتوانست مانع ازدواج زودهنگام پسرش بشود.
«من تنها 16 سال داشتم که به خواستگاری همسرم رفتم اما پدرم وقتی ازدواج
کرد سیزده ساله بود، برای همین با یادآوری این نکته به پدرم و جلب اعتماد
پدرم، با همسرم ازدواج کردم».
پدرم دوست من است
آقا مرتضی و همسرش حالا بعد از هفت سال زندگی مشترک شان صاحب سه فرزند شده اند که یکی از آن ها قرار است به زودی به دنیا بیاید.
«بچه اولم پنج سال سن دارد که بزرگترین نوه خانواده ما محسوب میشود.پسر دومم هم یک سال و نیم اش است و فرزند سومم هم قرار است امسال به جمع خانواده مان اضافه شود». مرتضی معتقد است ازدواج و داشتن سه فرزند در این سن، تقدیر الهی بوده و همین که خودش و خانوادهاش سالم و سلامت باشند، برایش کافی است و از خداوند خواسته دیگری ندارد.
بد نیست بدانید که این پسر جوان که حالا 23 بهار از زندگیاش می گذرد و زندگی مستقلی برای خودش تشکیل داده،وقتی به مشکلی برمی خورد یا برای انجام کاری می خواهد تصمیم بگیرد به سراغ پدرش می رود و در واقع پدرش اولین کسی است که از کارهایش باخبر میشود.«در زندگی در هر جایی که با مشکل مواجه می شوم با پدرم موضوع را در میان می گذارم و با او مشورت می کنم.در واقع رابطه میان من و پدرم بیشتر رفاقتی است تا رابطه پدر و پسری.او بهترین دوست من است»
منبع: همشهری