روزی یک خانم ایتالیایی که شغل او معلمی و دینش مسیحیت بود، نامه‌ای آکنده از ابراز محبت و علاقه نسبت به امام(ره) و راه او! همراه با یک گردنبند برای ایشان فرستاده بود. وی متذکر شده بود که "این گردنبند را که یادگار آغاز ازدواجم است و به همین جهت آن را بسیار دوست دارم، به نشان علاقه و اشتیاقم نسبت به شما و راهتان تقدیم می‌کنم."

به گزارش خبرنگار احزاب باشگاه خبرنگاران، عظمت و شخصیت حضرت امام(ره) به سان کوهی بود بسیار بزرگ که قله رفیعش در ورای ابرهای طبیعت سر به آسمان معنویت و عبودیت حق ساییده و با پیوند سرچشمه لایزال هستی،‌ وجودش از زلال معرفت سیراب گردیده بود و از گستره پیرامونش،‌ چشمه سارهای حکمت، جاری شده بود و تشنه کامان آب حیات را سرمست شوق وصال می‌نمود.



عظمت شخصیت امام(ره) و عمق و گستردگی آن حتی برای نزدیک ترین افراد و برجسته ترین شاگردان ایشان قابل دسترسی و شناخت دقیق نبود و کسی را هم یارای چنین ادعایی نیست، با این همه هر کس متناسب با درک و ظرفیت خویش و از بعد ظاهری و اثباتی،‌ قطره ای از دریای حکمت و فرزانگی امام(ره) را چشیده است و با جمع آوری این قطره‌هاست که جویبارهایی از آن دریای فضیلت برای تشنه کامان تاریخ و نسل‌های آینده، جاری می‌شود.
 
"محمد حسین رحیمیان" نویسنده کتاب "یادها و یادداشت‌هایی از زندگی امام خمینی قدس سره" می‌نویسد: این بنده ناچیز بیش از نیمی از عمرم را به سان خاری،‌ در کنار گل بی خار وجودش سر کردم، ولی به دلیل قابلیت، کمتر از طراوت و زیبایی ملکوتیش بهره مند شدم و بی گمان آنچه از او نصیبم شد، قطره ای بود از دریا و در عین حال آنچه از درک احساسم با قلم شکسته در قالب الفاظ ناقص می‌آید باز هم قطره ای است از دریا!

آنچه در زیر می‌آید هرگز نمی‌تواند معرف شخصیت والای حضرت امام(ره) باشد، بلکه فقط گوشه‌ای است از داستان آشنایی "محمد حسن رحیمیان" و خاطراتی چند از آنچه مستقیما شاهد و مرتبط با آن بوده است و البته در چند موردی که نقل صدها خاطره ای  است که از دیگران شنیده است.

علاقه مندان به خواندن خاطرات می‌توانند هر روز راس ساعت 6 صبح با مراجعه به سایت باشگاه خبرنگاران، ‌چند مورد از این خاطرات را مطالعه کنند و البته روند نقل این خاطرات در رسانه مذکور تا زمان رحلت جانگداز بنیانگذار کبیر انقلاب اسلامی ادامه خواهد داشت.

تکریم فرزند شهید

عاطفه و محبت امام(ره) نسبت به مؤمنان و مستضعفان به همان اندازه عمیق و شگفت‌انگیز است که انعطاف‌ناپذیری و سرسختی معظم‌له در برابر مستکبران و ستمگران و آن عاطفه و این سرسختی را در عواطف محرومان و مستضعفان و نیز کینه و دشمنی مستکبران و ستم‌پیشگان نسبت به ایشان - به طور متقابل - می‌توان ارزیابی کرد.

روزی یک خانم ایتالیایی که شغل او معلمی و دینش مسیحیت بود، نامه‌ای آکنده از ابراز محبت و علاقه نسبت به امام(ره) و راه او! همراه با یک گردنبند برای ایشان فرستاده بود. وی متذکر شده بود که "این گردنبند را که یادگار آغاز ازدواجم است و به همین جهت آن را بسیار دوست دارم، به نشان علاقه و اشتیاقم نسبت به شما و راهتان تقدیم می‌کنم."

مدتی آن را نگه داشتیم و بالاخره با تردید از اینکه امام(ره) آن را می‌پذیرند یا نه، همراه با ترجمه نامه خدمت معظم‌له بردیم. نامه به محضر ایشان رسید، گردنبند را نیز گرفتند و روی میزی که در کنارشان قرار داشت، گذاشتند. دو سه روز بعد، اتفاقاً دختربچه دو یا سه ساله‌ای را آوردند که پدرش در جبهه مفقودالاثر شده بود.

امام(ره) وقتی متوجه شدند، فرمودند:
الان بیاوریدش داخل.

سپس او را روی زانوان خود نشاندند و صورت مبارکشان را به صورت بچه چسبانیده و دست بر سر او گذاشتند. حالتی که نسبت به فرزندان خودشان هم از ایشان دیده نشده بود. مدتی به همین حالت – آهسته – با آن دختربچه سخن گفتند. با آنکه فاصله ما با ایشان کمتر از یک و نیم متر بود،‌ شنیدن حرف‌های ایشان برای ما دشوار بود. بچه که افسرده بود، بالاخره در آغوش امام(ره) خندید و به دنبال آن، انگار امام(ره) هم احساس سبکی و انبساط خاطر کرد.

آنگاه دیدیم که معظم‌له همان گردنبندی را که زن ایتالیایی فرستاده بود،‌ برداشتند و با دست مبارکشان بر گردن دختربچه انداختند. دختربچه در حالی که از خوشحالی در پوست خود نمی‌گنجید، از خدمت امام(ره) بیرون رفت.

تاثر شدید

یکی از آقایان در رابطه با موشکبارانها به مسجد سلیمان سفر کرده بود. در بازگشت و هنگام تشرف به محضر امام(ره)، ظاهرا از قول امام جمعه آنجا نقل کرد که بر اثر اصابت یک موشک عراق به مسجد سلیمان و شهادت و جراحت عده‌ای، بعد از ساعتهای متمادی هنگامی که هنوز با برداشتم آواره در جستجوی کشته‌ها و زخمیهای احتمال بودند،  کودکی خردسال که به شکلی فوق العاده،  بعد از این مدت زنده مانده بود، از زیر آوار خارج شد. هنگامی که این کودک، خاک و انبوه جمعیت کمک رسان را دید، بدون مقدمه و قبل از هر سختی با صدای رسا فریاد کشید: " جنگ جنگ تا پیروزی"، "خدایا، خدایا، تا انقلاب مهدی خمینی را نگهدار".

حضرت امام(ره) که گزارش و داستان را به دقت گوش می‌کردند و نگاهشان به گوینده بود، وقتی مطلب به جمله اخیر رسید با آنکه صلابت چهره امام(ره) تاثرهای درونیشان را در خود محو می‌کرد و معمولا ایشان اندوده و رنج خود را در سراپرده سینه فراخشان مستور می‌داشتند، گویی ماجرای این کودک معصوم  و درنده خوبی دشمن، چنان طوفانی در امام(ره) ایجاد کرده بود که تاثری شدید در چهره ملکوتیشان نمودار شد اشک در چشمانشان حلقه زد، نگاهشان را به پایین انداختند، چشمهایشان را به هم فشردند و...

 دعا برای رزمندگان

 در تاریخ 26/10/62 مقداری پارچه که جمله های " الله اکبر"،" عاشقان کربلا"، " راهیان‌قدس" و... روی آنها چاپ  شده بود و قرار بود به منظور " پیشانی بند " برای رزمندگان به قرارگاه کربلا فرستاده شود، به خدمت حضرت امام(ره) بردم و درخواست کردم که تبرک فرمایند حضرت امام(ره) دستشان را داخل پارچه‌ها فرو بردند و شروع کردند به خواندن دعا تا وقتی که من از اتاق خارج شدم، ایشان همچنان به خواندن آن دعا مشغول بودند.

انتهای پیام/
اخبار پیشنهادی
تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.
نظرات کاربران
انتشار یافته: ۱
در انتظار بررسی: ۰
Iran (Islamic Republic of)
علي اعتمادي
۱۶:۲۹ ۱۱ ارديبهشت ۱۳۹۳
پيروي از رفتار وگفتار ونظريات امام باعث سعادت دنيا واخرت انسانها است