به گزارش مجله شبانه باشگاه خبرنگاران، سفر به نقطه صفر مرزی؛ جایی که به چشم همه غریبه هستی هیچ وقت مانع از رسیدن به هدف مقدسی که در ذهن داشت، نشد. دلش انتظار برق چشمان کودکانی را میکشید که برای نخستین بار کتاب غیردرسی را در دست میگرفتند و با شوق زیاد عکسها و نقاشیهای رنگی آن را نگاه میکردند.
کوله بارش کتاب بود و راههای ناهموار را پشت سر میگذاشت تا غذای روح نسلی که قرار است آینده را رقم بزنند به آنها برساند. میدانست اگر بتواند به دانایی روستائیان مرز نشین اضافه کند آنها توانایی آباد کردن سرزمین و زندگی سالم را خواهند یافت. دلش برای دستان پینه بسته و زحمتکش پیرزن کرد زبانی که او را در آغوش کشید تنگ شده است.
روستاهای مرزی که شاید کمتر مسئولی از پایتخت به آنجا رفته باشد مقصد همیشگی او بوده و پس از پایان مأموریت بار سفر را برای روستایی دیگر در گوشهای از کشور پهناور ایران آماده کرده است. 7 سال سفر به روستاهای مرزی و ساخت کتابخانه برای روستائیان و خواندن شاهنامه برای کودکان هدف زندگیاش شده است. راهاندازی کتابخانه در یکی از زندانهای سیستان و بلوچستان همچنین مرکز ترک اعتیاد زنان در جنوب تهران، برگهای زرینی هستند که در کارنامه زندگیاش میدرخشند.
«فرزانه اخوت» بانوی 51 سالهای که زندگیاش را وقف ترویج کتابخوانی برای کودکان و نوجوانان کرده است داوطلبانه با سفر به روستاهای دورافتاده مرزی کتابخانههای بسیاری را در این روستاها راهاندازی کرده است. او که عضو هیأت مدیره شورای کتاب کودک است و مسئولیت نویسندگی و ویراستاری فرهنگنامه کودک و نوجوان را برعهده دارد از روزهایی گفت که برای پیوند کودکان ایران زمین با کتاب بار سفر بست و به مرزهای ایران سفر کرد.
نذری برای کودکان ایران زمینسال 1376 که به عضویت شورای کتاب کودک درآمد تصمیم گرفت برای به بار نشستن یکی از اهداف شورا که ترویج و راهاندازی کتابخانههای روستایی بود تلاش کند. فرزانه اخوت که نذورات زندگیاش تهیه کتاب برای کودکان بود میگوید: <پس از آنکه در رشته ادبیات فارغ التحصیل شدم به خاطر علاقه زیادی که به شاهنامه و مثنوی خوانی داشتم تصمیم گرفتم این دو مجموعه ارزشمند را تدریس کنم.
کار اصلیام نویسندگی و ویراستاری فرهنگنامه کودک و نوجوان است و از همان روزی که به این کار مشغول شدم دغدغه بزرگی داشتم. میخواستم فرهنگنامهای را که در نگارش آن نقش داشتم به دست مخاطبان آن در سراسر کشور برسانم. ابتدا از مدرسهای در تهران شروع کردم و سپس در چند مرکز نگهداری کودکان بیسرپرست و بدسرپرست در استان خراسان کتابخانه ساختیم در یکی از روستاهای اطراف تهران برای کودکان مهاجر افغانی که امکان تحصیل در مدارس ندارند کتابخانهای راهاندازی کردیم.
انتخاب این کتابها بر اساس فهرستهایی به انتخاب شورای کتاب کودک بود و این انتخاب برای بزرگسال با رویکرد زنان و مادران بود. کم کم این فکر در ذهنم تداعی شد که این کتابخانهها را در نقاط دوردست، جایی که کیلومترها از شهر دور است بسازیم تا کودکان و نوجوانان آن مناطق محروم که سالها از مطالعه این کتابها محروم بودند بتوانند با دنیایی غیر از درس و مدرسه آشنا شوند.
تأمین هزینههای این کتابها دغدغه بزرگی بود. ابتدا از نذوراتی که برای خرید کتاب کنار گذاشته بودم استفاده کردم و با آنها کتاب خریدم. اما باید کاری اساسی در این زمینه انجام میدادم. از 7 سال قبل طرحی را آغاز کردم که در آن زنان خانهدار و کسانی که لزوماً تحصیلات عالیه داشتند اما در جایی مشغول به کار نبودند در جلسات کتابخوانی در خانه فرهنگ حورا در بوستان مادران و مرکز آموزش کتابخانه حسینیه ارشاد شرکت میکردند و در این جلسات سعی میکردم آنها را دوباره با کتاب پیوند بدهم. امروز تعداد زنانی که در این جلسات شرکت میکنند به 70 نفر رسیده است. دراین جلسات با یکدیگر شاهنامه خوانی میکنیم و تا به امروز 45 هزار بیت از شاهنامه و دو دفتر مثنوی و نیمی از منطق الطیر را با هم خواندهایم و من هر بیت را برای آنها تفسیر میکنم.
این تفسیر را با رویکرد روانشناسی آن آغاز کردم و معتقدم که کتاب جنبه درمانگری دارد و در زنان خانه دار یا زنانی که از نقش اجتماعی شان دور هستند ایجاد انگیزه میکند. خوشبختانه در این 7 سال شاهد نتایج درخشانی از این جلسات بودیم و بعضی از آنها که هنری داشتند با تلفیق آن با ادبیات شاهکارهایی خلق کردند. برای مثال یکی از زنان با تلفیق هنر نقاشی و شاهنامه و تدریس به کودکان به تصویرسازی داستانهای شاهنامه میپردازد و نمونه دیگر کتابهای پارچهای است که حاصل تلاش یک زوج است که با مشورت من نوشته شده است و شخصیتهای شاهنامه به شکل عروسکهای پارچهای دوخته شدهاند.
بخشی از هزینه تجهیز کتابخانههای روستایی در همین گردهماییها و شاهنامه خوانیها تأمین میشود. وقتی کلاس درس تمام میشود زنان و دختران پاکتهای پولی را که روی آن نوشته شده است برای خرید کتابهای کتابخانههای روستایی روی میز من میگذارند. با این پولها کتابهای مورد نیاز خریداری میشود و من در پایان هر فصل گزارشی از نحوه خرید کتاب و ساخت کتابخانههای روستایی به همراه عکس و فیلم از سفر به روستاهای مرزی را در پایان یکی از کلاسهای درس ارائه میکنم تا به این ترتیب کسانی که برای خرید کتاب کمک کردهاند از نحوه هزینههایی که انجام گرفته است مطلع شوند و هم با شهرها و روستاهایی که در آنجا کتابخانه ساختهایم آشنا شوند.
تاکنون کتابخانههای متعددی بخصوص در نقاط مرزی ایران با همین شیوه تجهیز شدند که کتابخانههای روستایی در استان کرمانشاه، گلستان، جزیره قشم و استان فارس و خراسان جنوبی از جمله این کتابخانهها هستند. همچنین کتابخانهای در ترکمن صحرا و خراسان جنوبی با حمایت انجمن مدرسه ساز حامی و با کار کارشناسی من و همکارانم انجام گرفته است. در روستای «نگور» در کتابخانه عمومی روستا طرحی به نام سبد خواندن اجرا کردیم و این طرح قبلاً 4 بار در خانه کتابدار کودک و نوجوان در تهران انجام گرفته است.
این طرح شامل بقچههایی میشود که در آن تعدادی کتاب قرار گرفته و یک خانواده به مدت یک ماه میتواند از آن استفاده کند. آنها ماهی یکبار دور هم جمع میشوند و سبدها را با هم تعویض میکنند. برق چشمان کودکان روستایی وقتی که برای نخستین بار کتابهای غیر درسی را در دست میگیرند زیباترین لحظههای سفرهای ما به این روستاها را رقم میزند.>
هدیهای به دنیای دیواریشاهنامه خوانی برای نوجوانان کانون اصلاح و تربیت تجربه جالبی بود که فرزانه اخوت با الگو گرفتن از آن کتابخانهای با بیش از 2 هزار جلد کتاب را دریکی از زندانهای استان سیستان و بلوچستان راهاندازی کرد. . اخوت از روزی که وارد دنیای دیواری زندان شد اینگونه میگوید: <وقتی در کانون اصلاح و تربیت برای بچههایی که محکوم به سپری کردن زندان بودند شاهنامه خوانی میکردم شاهد تأثیر ریتم حماسی شاهنامه در تغییر رفتار آنها بودم. ایده ساخت کتابخانه و شاهنامه خوانی همیشه ذهنم را مشغول کرده بود. وقتی برای راهاندازی طرح سبد خواندن کتابخانه روستای نگور همراه با دو نفر از دوستانم «آذر جباری» و «شهرزاد محجوب» به سیستان و بلوچستان رفته بودیم تصمیم گرفتم بازدیدی از یکی از زندانها انجام بدهیم. با همکاری مسئولان فرهنگی زندان این بازدید انجام شد. میدانستم که دنیای زندانیها دیواری است که باید هر روز آن را ببینند و یکی از چیزهایی که میتواند آنها را از این تکرار خارج کند و مسیر زندگی شان را تغییر بدهد کتاب است.
به آنها قول دادم که بزودی در همه بندهای زندان کتابخانه داشته باشند. کمتر از یک ماه توانستم به قولی که داده بودم عمل کنم. در تهران قفسههای چوبی ساختیم و همراه با 50 کارتن کتاب راهی سیستان و بلوچستان شدیم . بیش از 2 هزار جلد کتاب که موضوع آنها برای زندانیها و کسانی که در زندان بودند مناسب بود تهیه کردیم و آنها را در این قفسهها قرار دادیم که با استقبال زیاد زندانیها مواجه شد. پس از آن به مرکز ترک اعتیاد زنان در جنوب تهران رفتیم. در این 7 سالی که کتابخانههای روستایی تأسیس کردم به نقش درمانی اطمینان پیدا کردم و این واقعیت را در مرکز ترک اعتیاد زنان به خوبی حس کردم. برای انتخاب کتاب از کسانی که موفق به ترک اعتیاد شده بودند کمک گرفتیم و 400 جلد کتاب که موضوع آن مناسب بود برای این کتابخانه تهیه و در اختیار آنها قرار دادیم.>
یادگاری از جنس زندگیزندگی در میان روستائیانی که طعم تلخ محرومیت را میچشند خاطرات بسیاری را در قلب انسان به یادگار میگذارد. روستائیانی که بخشی از سرمایه شان را برای تجهیز کتابخانهای کوچک اهدا یا در ساخت کتابخانه مشارکت میکردند. آنها میدانستند که کتاب و بالا رفتن سطح علمی فرزندانشان یکی از راههایی است که آینده آنها را تغییر میدهد. فرزانه اخوت از روزهایی گفت که زن سالخورده کردی دستان پینه بستهاش را مقابل او گرفت. تصور میکرد کسانی که برای ساخت کتابخانه آمدهاند میتوانند به وضع اقتصادی آنها نیز رسیدگی کنند. این تکان دهندهترین صحنهای بود که او در سفرهایش به یاد دارد و با یادآوری آن بغض میکند:
<در یکی از روستاهای بوکان چوپانی بود که به خاطر فقر مقطع دبیرستان را ناتمام گذاشته بود. با ما آشنا شد و خواست در روستایش کتابخانه بسازیم. او خانه فرسودهای را بازسازی کرد و در اختیار ما گذاشت و ما کتابخانه را در آنجا بنا کردیم و او هم مسئولیت اداره کتابخانه را برعهده گرفت. در روستایی در کرمانشاه نیز همه اهالی روستا مغازهای را برای کتابخانه اجاره کردند. در یکی از روستاهای پاوه مشغول راهاندازی کتابخانهای بودیم زن سالخوردهای که به زبان کردی صحبت میکرد وقتی فهمید که ما از تهران آمدهایم من را خطاب قرار داد و شروع به حرف زدن کرد. یک کلمه از حرفهای او را متوجه نمیشدم ولی میفهمیدم که از مشکلاتش میگوید و تصور میکند که ما میتوانیم برای او کاری انجام دهیم. دستانش را جلوی صورتم گرفت.
از دیدن دستان او شوکه شدم. دستانش زمخت و پینه بسته بود. باور نمیکردم که این دستان یک زن باشد. در آن لحظه به دنبال پیدا کردن زبان مشترکی بودم. خم شدم و دستانش را بوسیدم. زن مرا به آغوش کشید و دیگر چیزی نگفت. در آن لحظه احساس کرد که من او را میفهمم. مشکل همه ما نداشتن زبان مشترک است. زبانی که با آن به خوبی یکدیگر را بفهمیم. من به این شعر فردوسی که «توانا بود هرکه دانا بود» اعتقاد دارم زیرا کتاب تنها راهی است که ما را به دانایی و پیدا کردن زبان مشترک میرساند.
من توانایی مالی برای ساختن مدرسه و بیمارستان ندارم اما با ادبیات و ترویج کتابخوانی میتوانم گام کوچکی برای دانایی نسل آینده بردارم. معتقدم که ادبیات سبب صلح و آشتی بین فرهنگها و اقوام مختلف میشود و کتابخانههای روستایی بار مسئولیت فرهنگسازی و صلح دوستی را به دوش میکشند.>