به گزارش مجله شبانه باشگاه خبرنگاران، آپارتمانی را ساختند تا همه در کنار او باشند. آرزو معلول ذهنی و جسمی بود اما نگاه پر از مهرش خستگی را از تن همه بیرون میکرد. هیچ گاه شکایتی از درد و رنجی که تحمل میکرد، نداشت. چند ماه آخر درد همه وجودش را فرا گرفته بود اما به چهره همه لبخند میزد. او فرشتهای بود که خدا به خانواده راستکار هدیه کرده بود و 26 سال بعد آرزو، هدیهای شد تا جان دوبارهای به چند بیمار نیازمند که تنها آرزویشان سلامتی دوباره بود، بدهد.
بخش پیوند بیمارستان مسیح دانشوری این بار میزبان فرشتهای بود که آرزوی 5 بیمار را برآورده کرد. بیمارانی که سالها به خاطر از دست دادن عضو مهمی از بدن، با مرگ دست و پنجه نرم میکردند. آرزو راستکار، دختر 26 ساله شهریاری پس از ماهها تحمل درد، سرانجام تسلیم مرگ شد اما با اهدای اعضای بدنش به چند بیمار نیازمند، لبخند را بر لبان آنها نشاند.
علیرضا، برادر بزرگ آرزو که برای آخرین دیدار بر بالین خواهر حاضر شده بود، با یادآوری خاطراتی که با خواهرش داشت، گفـت: «آرزو هفتمین فرزند خانواده بود و به خاطر تشنجی که در دوران کودکی کرد، دچار معلولیت ذهنی و جسمی شد. چند باری هم در بیمارستان کودکان بستری شد اما آن زمان امکانات امروزی وجود نداشت و تحت نظر پزشکان بود. سالها در پی هم گذشت و خواهرمان که مثل فرشتهای مظلوم و پاک بود، در کنار پدر و مادرم زندگی میکرد.
دوری از او برای هیچ کدام از ما برادرها و خواهرها امکان نداشت و همه دلبستگی خاصی به او پیدا کرده بودیم. پدر و مادرم او را برکتی برای خانواده میدانستند و هیچ گاه از نگهداری او خسته نشدند. 26 بهار را پشت سر گذاشته بود اما برای ما همان کودک شیرین دوست داشتنی بود و فرزندان ما نیز همبازیهای او بودند. هر کدام از ما وقتی ازدواج کردیم، نتوانستیم دوری از آرزو را تحمل کنیم و به همین خاطر تصمیم گرفتیم با ساخت آپارتمانی، همه در آن زندگی کنیم تا بتوانیم بیشتر خواهرمان را ببینیم.
وی ادامه داد: اوایل امسال تشنج کرد و امدادگران اورژانس پس از احیا، او را به بیمارستان سجاد شهریار منتقل کردند. از آنجایی که امکانات بیمارستان مناسب نبود، او را به بیمارستان شهدای یافتآباد منتقل و در بخش مراقبتهای ویژه بستری کردند. 13 روز در بیمارستان بستری بود تا این که پزشکان اعلام کردند آرزو مرگ مغزی شده و هیچ وقت به زندگی برنمیگردد.
شنیدن این خبر برای من و خانوادهام بسیار تلخ بود. فرزندان من و خواهر و برادرهایم عمه آرزو را خیلی دوست داشتند. آرزو فرشتهای در زندگی همه ما بود و دلمان نمیخواست این فرشته زیر خاک برود. وقتی پزشکان پیشنهاد اهدای اعضای بدن خواهرم را مطرح کردند، موضوع را با پدر و مادرم در میان گذاشتم. آنها بلافاصله موافقت کردند.
ما خودمان را جای پدر و مادر بیمارانی قرار دادیم که به خاطر نداشتن یک عضو، به سختی زندگی میکردند و همیشه درد داشتند. آرزو امانتی نزد ما بود و امیدواریم اعضای بدن او باعث بهبودی و زندگی دوبارهای برای بیماران نیازمند باشد. امیدواریم آنها عمر باعزتی داشته باشند و تنها آرزوی ما، این است که با گیرنده قلب خواهرمان ملاقات داشته باشیم. میخواهیم بدانیم که قلب مهربان او در سینه چه کسی میتپد و آرزو آرزوی چه خانوادهای را برآورده کرده است.