مجله شبانه باشگاه خبرنگاران؛
هر کس او را می دید ناخود آگاه سرش را پایین می انداخت. عده ای هم از کنارش عبور می کردند، بدون این که حتی متوجه حضورش بشوند. گوشه ای نشسته بود با صورت آفتاب سوخته، دست های کار کرده و نگاهی مهربان غرق در کار خود، انگار بین او و دور و برش حفاظ نامرئی کشیده بودند. به او که رسیدم، بی اختیار سرم را پایین انداختم، کفش هایم زیاد کهنه نبودند اما لایه ضخیمی از گرد و غبار رویشان جا خوش کرده بود. با خود فکر کردم: اگر برس کفاش رویشان کشیده شود تمیز و براق می شوند. سه دقیقه بعد کفش هایم براق شده بود، چشمان پیر مرد هم برق می زد.
برای مشاهده مجله شبانه اینجا کلیک کنید