اسمش «سارا» است، زنی که تارهای موی سفیدش از کنار شال آبی روی پیشانیش خودنمایی می‌کند تا یادش نرود چه زود پیر شده است!

به گزارش مجله شبانه باشگاه خبرنگاران؛ همین دو هفته پیش بود که برای چند روز توانست ازمرخصی استفاده کند. تا وقتی به در خانه‌اش رسید، نفهمید چه طور مسیر را آمده و چه قدر در راه بوده است. بعد از 7سال بی‎ملاقات بودن، فکر می‎کرد دخترش  را می‎بیند و خوشحال می‎شود، اما پاسخ دختر در این دیدار این بود: تو برای من مرده‎ای!

 آن موقع بود که خرد شد و شکست؛ شاید برای هزارمین بار در زندگی ...

اسمش «سارا» است، زنی که تارهای موی سفیدش از کنار شال آبی روی پیشانیش خودنمایی می‌کند تا یادش نرود چه زود پیر شده است!
 
چند سال داری؟
 
36 سال.
 
به چه جرمی در زندان هستی؟

به جرم مواد مخدر
 
استفاده، خرید  یا فروش؟

می‎خواستم خرید و فروش کنم. تنها بودم. با یک زن در پارک آشنا شدم. او فهمید که بیکار و بی پول هستم. آدرس خانه‎ای را در حصارک به من داد تا مواد بیاورم و به آن زن تحویل دهم. اما وقتی به حصارک رسیدم و وارد آن خانه شدم، پلیس آمد و مرا هم دستگیر کرد. خانه تحت نظر بوده و من پس از تحویل گرفتن مواد، دستگیر شدم.
 
چه حکمی برایت صادر شد؟

15 سال زندان حبس که البته نیمی از آن طی شده است.
 
ازدواج کرده‌ای؟

بله، ولی شوهرم فوت کرد. من هم مدتی با اجازه بچه‎هایم، ازدواج موقت کردم. 4 فرزند دارم، یک دختر و 3پسر. الان دخترم 22 ساله و پسرانم 21ساله، 20ساله و 15ساله هستند.
 
خانواده‎ات در این مدت به تو سر نزده‎اند؟

 من خانواده‎ای ندارم. پدرم قبل از به دنیا آمدنم فوت کرد، مادرم هم مرا به عنوان تنها فرزندش به مادرشوهرش سپرد و دنبال زندگی‎‌اش رفت. مادربزرگم تا 10سالگی از من مراقبت کرد ولی بعد از فوتش تنها ماندم و عموهایم حاضر به نگهداری از من نشدند. چند ماه، پیش این فامیل و پیش آن فامیل ماندم. مدرسه هم دیگر نرفتم و از روی تنهایی هنوز 13ساله نشده، فریب حرف‎های پسری را خوردم و با او ازدواج کردم. اسمش «یوسف» بود و فکر می‏کردم بعد از سال‏ها بی‌پناهی، صاحب خانواده و خوشبخت شده‎ام. اما من سنی نداشتم که بدانم زندگی چیست؟ و چطور می‎توانم همسرداری و فرزندداری کنم!
 
خانواده همسرت با این ازدواج موافق بودند؟

نه، از همان روز اول که متوجه علاقه ما شدند، مخالفتشان را اعلام کردند. مادرشوهرم می‎گفت این دختر به دردمان نمی‎خورد. نه پدرش معلوم است، نه مادرش، باور نمی‌کرد آنان را از دست داده ام! وقتی هم عقد کردیم، ما را از خود راندند و به «یوسف» گفتند تا این دختر را طلاق نداده‎ای، حق نداری پا به خانه ما بگذاری!
 
عاقبت این زندگی چه شد؟

«یوسف» با اصرار خانواده اش دوباره ازدواج کرد. من که تنها بودم و هیچ راه قانونی نمی‎شناختم، شکایت نکردم و دلم به این خوش بود که گاهی به خاطر بچه‎هایش به ما سری می‎زند ولی یک روز مرا به دادگاه برد و طلاقم داد. تنها کاری که به خاطر بچه‎هایش انجام داد، خرید یک خانه 60متری بود که به نام 5 نفرمان زد. مدتی بعد به خاطر فقر، دوباره ازدواج کردم. ازدواج موقت، ولی دخترم شوهرم را از خانه بیرون کرد و گفت که باید این صیغه را تمام کنی!
 
چند بار در  مدت حبس ا‌ت، به مرخصی رفته‎ای؟
 
فقط یک بار که آن هم پارسال بود اما بچه‎هایم بخصوص دخترم با من به سردی رفتار کردند. دخترم گفت چرا آمدی، از نظر ما تو برایمان مرده ای! سال گذشته، گفته بودند با عفو آزاد می‎شوم ولی دخترم اعتراض کرده بود که ما نمی‎خواهیم مادرمان پیش ما بیاید. گفتم من تعهد می‎دهم که مزاحم زندگی بچه‌هایم نشوم.
 
دخترت ازدواج کرده است؟

نه، می خواهد ادامه تحصیل دهد. به دوستانش گفته مادرم ازدواج کرده و برای همیشه از پیش ما رفته است. مثل یک مادر از برادرهایش مراقبت می‎کند.
 
چه صحبتی با خانواده‌ات داری؟

می خواهم بگویم من از روی فقر و بدبختی دنبال پیشنهاد آن زن رفتم. خودم معتاد نبودم، گرچه گاهی چند نخ سیگار می‎کشیدم. من که نمی توانستم از شوهر دومم بخواهم غیر از خرج خودم، خرج چهار بچه ام را هم بدهد! اما حالا  خانواده‌ام مرا فراموش کرده اند.
اخبار پیشنهادی
تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.
آخرین اخبار