وقتی نام جمشید جم به زبان می‌آید همه ناخودآگاه به یاد ترانه یار دبستانی می‌افتند. جم با خواندن این ترانه توانست به محبوبیت زیادی دست پیدا کند.

به گزارش مجله شبانه باشگاه خبرنگاران، گرچه خودش نیز در روزهای اول ضبط هرگز فکر نمی‌کرد ترانه یار دبستانی بتواند تا این میزان با استقبال رو به رو شود، اما این ترانه نه تنها با نسل دوره انقلاب ارتباط برقرار کرد، بلکه نسل‌های دوم، سوم و چهارم بعد از انقلاب هم جم را با این ترانه می‌شناسند. او قبل و بعد از اجرای ترانه یار دبستانی ترانه‌های دیگری هم اجرا کرد، اما هیچ کدام به محبوبیت و ماندگاری آن نرسید.

جمشید جم سال 57 وارد رادیو شد و به عنوان کارشناس ـ مجری، تهیه‌کننده و پژوهشگر موسیقی، برنامه‌های متنوعی را تا به ‌امروز تولید کرده و همچنان به فعالیتش در این رسانه ادامه داده است. او علاقه‌مند است یک روز شرایط فعالیت تولید یک برنامه خوب موسیقی در تلویزیون برایش فراهم شود. با او درباره موسیقی و برنامه‌سازی در رادیو به گفت‌وگو نشستیم.

شما با ترانه یار دبستانی مطرح و شناخته شدید، اما چرا کارتان با این ترانه شروع و با همین ترانه هم تمام شد. چرا جمشید جم فقط با این آهنگ خلاصه شد؟

قبل از پاسخ دادن به سوال شما باید مقدمه‌ای بگویم. من کارهای زیادی انجام داده‌ام، اما روی یار دبستانی بیشتر متمرکز شدم. در ابتدا اصلا فکر نمی‌کردیم این کار به این شکل مورد توجه و استقبال واقع شده و ماندگار شود. در ابتدا من بیشتر موسیقی فیلم کار می‌کردم، برای این‌که معتقد بودم برای متن و موضوعی که می‌خوانم، حداقل یک دلیل دارم و آن مربوط به داستانی است که در یک فیلم وجود دارد.

وقتی آدم جوان است دلش می‌خواهد دیگران راجع به کارهایش نظر بدهند، بویژه در دوستی‌های آن روزها چنین چیزی بیشتر باب بود. شاید هیچ خواننده‌ای نتواند به تنظیم‌کننده یا آهنگساز بگوید این کار را بکن، این ساز را بیاور یا تمام کن، اما ما این کارها را می‌کردیم.

من خیلی قبل‌تر از انقلاب فعالیت در زمینه موسیقی را شروع کرده بودم، ولی هیچ وقت ترانه‌ای به دلم نمی‌نشست که آن را بخوانم. از سال 56 به بعد بخصوص چند ماه قبل از انقلاب که اوج حرکت‌های انقلابی بود، دغدغه و راه و روش ما چیز دیگری شد.

در دوران حکومت نظامی، ترانه‌ای را برای سریال «تلاش» خواندم که بیانگر کار، کوشش و زحمات مردم، کارمندان و... بود. اسم این اثر «سهم ما». شعرش از حسن فرازمند بود که شاعر توانایی است و اکنون در روزنامه اطلاعات کار می‌کند و ما تقریبا از نوجوانی با هم دوست بودیم. حسن فرازمند هم مانند منصور تهرانی یکی از یاران دبستانی من است.

پس از این‌که چند قسمت از سریال تلاش پخش شد، حکومت نظامی جلوی پخش موسیقی سریال را گرفت. اگر درست به یاد داشته باشم در شعرش می‌گفت «سهم ما از همه دنیا غم و اندوهه، چرا؟ بار زندگی رو دوشا مثل یک کوهه، چرا؟ همه هستی من و تو چرا باید که بسوزه، چرا جرم بی‌گناهی لبا رو باید بدوزه؟» و الی آخر. به هر حال آنها از این شعر و ترانه خوششان نیامد و جلوی پخشش را گرفتند و روزنامه اطلاعات آن روز، یادداشتی منتشر کرد با این عنوان که یک خواننده جوان به نام جمشید جم ترانه‌ای خوانده که صدایش از تلویزیون و از این سریال حذف شده است. اگر اشتباه نکنم بین ششم تا یازدهم آبان بود که این اتفاق افتاد. پیش از پیروزی انقلاب کارهای دیگری هم خواندم و همیشه کارهایی به دلم می‌نشست که متن و موضوع آن جذاب و
پر معنا بود.

سیزدهم آبان 57 در دانشگاه بودم که مردم را به رگبار بستند، در همین زمین چمن دانشگاه که‌امروز مقر نماز جمعه است. تا این‌که منصور تهرانی، دوست هنرمندم به من پیشنهاد داد ترانه یار دبستانی را بخوانم. با توجه به این‌که در کوران انقلاب بودیم، برای ما هم اجرای این آهنگ و خواندن ترانه یار دبستانی مهم بود. ما در سال 1332 سه یار دبستانی در دانشگاه داشتیم.

در سال 1332 سه نفر که در اتفاقات 16 آذر در دانشگاه به شهادت رسیده بودند، من از آقای شریعتی در مورد آنها پرس‌وجو کردم و ایشان گفتند آنها بر خلاف شایعات رایج نه‌تنها چریک نبودند که در واقع سه شهید مسلمان بودند. به هر حال مبدا سه یار دبستانی برای من از آنجا بود؛ مهدی شریعت رضوی، احمد قندچی و مصطفی بزرگ‌نیا که بعدها متوجه شدم یکی از آنها برادر خانم دکتر شریعتی بوده است.

یار دبستانی فقط یک ترانه نیست و من فقط نخواستم یک کاری را خوانده باشم، بلکه با تمام وجودم آن را اجرا کردم. به هر حال من آن را با جان و دل خواندم و روی همین هم متمرکز شدم، چون برایم تاریخچه داشت. واقعا هم فکر نمی‌کردیم خیلی زود بگیرد و بر سر زبان‌ها بیفتد.

فکر می‌کنم در همان اوایل انقلاب بود که شما به رادیو رفتید؟

21 بهمن 57 با کمک نیروی هوایی به رادیو رفتیم و رادیو را گرفتیم. از آنجا که دغدغه‌ام موسیقی و عشقم رادیو بود، در آنجا ماندم تا به‌امروز که 35 سال از آن زمان گذشته است، کارم را در رادیو ادامه داده‌ام. آن روزها وقتی از رادیو به پارک دانشجو می‌آمدم و از آنجا تا میدان انقلاب قدم می‌زدم، می‌دیدم دکه‌ها و میزهایی که در پیاده‌روها گذاشته بودند و روی هر کدام دو باند ضبط گذاشته و نوار می‌فروختند، ترانه یار دبستانی پخش می‌شود. کسی مرا نمی‌شناخت و نمی‌دانست من خواننده این اثر هستم.خیلی خوشحال بودم و دلم می‌خواست فریاد بزنم این صدایی که می‌شنوید صدای من است.

آن استقبال و حرکت در پنج، شش سال اول خاطره و سپس جنگ شروع شد و من هر رزمنده، مقام، مسئول، همراه و همکاری را می‌دیدم که چقدر سریع با این کار خو می‌گیرد و وقتی می‌فهمیدند خواننده این کار من هستم، همدیگر را در آغوش می‌گرفتیم.

به غیر از یار دبستانی کارهای زیادی را هم قبل و هم بعد از آن خواندم. یکسری موسیقی فیلم کار کردم، ترانه فیلم «بازرس ویژه» را بعد از انقلاب خواندم که مضمون آن درباره‌امام حسین(ع) است. ریتم آن ترانه هم مثل یار دبستانی بوده و منصور تهرانی آن را تنظیم کرده است، ولی استقبال از یار دبستانی به گونه‌ای دیگر بود. همچنین نادر گلچین که از دوستانم است در آن زمان شرکت تولید و تکثیر نوار داشت، یک کاست منتشر کرد که در آن کاست هم من برای مولا علی(ع) یک کار با ارکستر بزرگ خواندم. این کاست شامل شش، هفت کار از نادر گلچین و یک کار از من بود.

همچنین یک کاست برای پیروزی رزمندگان در جبهه‌ها خواندم و خیلی جالب است بدانید وقتی پیشنهاد این کار به من داده شد، گفتم آن را به صورت رایگان و به خاطر دلم انجام می‌دهم زیرا برای قهرمانی رزمنده‌ها و شهدا بود. نام آن کاست پیروزی و شامل ده آهنگ بود.

هنرمند همه کارهایش را مثل بچه خودش می‌داند و به همه کارهایش اهمیت می‌دهد، ولی چرا هر وقت نام جمشید جم می‌آید فقط یار دبستانی مطرح می‌شود و نامی از دیگر ترانه‌های او به میان نمی‌آید.

چون یار دبستانی خاطره شد. اگر این ترانه را برای کسی که آن را تا به حال نشنیده پخش کنید، سریع با آن ارتباط برقرار می‌کند.

من گمان می‌کنم به خاطر خون‌هایی بوده که در آن زمان ریخته شده و من به عشق آنها خواندم؛ آنهایی که جانشان را برای ما فدا کردند و هر کس در هر سنی آن را می‌شنید، برایش خاطره می‌شد و ناخودآگاه به من مسئولیتی می‌داد که روی بقیه کارهایم سرمایه‌گذاری نکنم، یعنی حتی خیلی جاها نمی‌گفتم این کارها مال من است. مثلا من آهنگ نوایی را با ارکستر بزرگ اجرا کردم که شاید خیلی جلوتر از خیلی از عزیزانی است که این ترانه خراسانی را خواندند، اما شاید یکی دو بار پخش شد.

در این مدت فقط دعوت‌های دانشگاه‌ها را پذیرفتم و رفتم ترانه یار دبستانی را خواندم، زیرا خودم از آن خاطره داشتم. خوشبختانه نسل سوم هم همراه این ترانه شد و امروز هم می‌بینم نسل چهارم هم این ترانه را گوش می‌دهد و آن را زمزمه می‌کند.

زمانی که این ترانه را می‌خواندید، آیا فکر می‌کردید این ترانه آنقدر ماندگار شود که حتی نسل دوم، سوم و چهارم این ترانه را با خود زمزمه کنند و بشناسند؟

خیر، زمانی که من این ترانه را در استودیو خواندم همه شوکه شدیم. استقبال هم که بی‌نظیر بود. این اتفاق در روزگاری افتاد که ما هنوز نمی‌دانستیم خط‌مشی موسیقی بعد از انقلاب چگونه خواهد بود، اما یار دبستانی جزو اولین‌هایی بود که وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی به عنوان ترانه مجوزدار اجازه پخشش را داد.

چطور شد که به رادیو رسیدید؟ آیا دغدغه‌تان پیوند موسیقی با رادیو بود؟

من در رشته موسیقی تحصیل می‌کردم و کارم موسیقی و خوانندگی بود. به هر حال هر کسی برای خودش یک خاستگاه ذهنی دارد و چیزهایی را در گنجه ذهنش نگه می‌دارد و بایگانی می‌کرده و یک دورنمایی برای خودش تصویر می‌کند. من هم رادیو برایم یک تصویر ذهنی بود و به محض این‌که 21 بهمن 57 با کمک مردم و نیروی هوایی وارد رادیو شدیم، مثل این بود که به سرمنشا​ رودخانه رسیده‌ام. در واقع به جایی رسیده بودم که همیشه آرزویم بود. با خود فکر می‌کردم آیا ممکن است کارهایی که خوانده‌ام از این جعبه جادویی پخش شود؟ بعد دیدم خودم در آنجا هستم، به همین دلیل همچنان و حتی امروز هم با روی خوش از کسانی که وارد می‌شوند و اول راه هستند و نیاز به کمک و مشورت دارند، استقبال می‌کنم و همان برخوردی را می‌کنم که خودم آرزویم بود که در آن روزگار اینگونه با من برخورد شود.

هر کاری از دستم بربیاید برای جوانان انجام می‌دهم و همیشه از خدا خواسته‌ام این روی خوش را از من نگیرد و آن را جزو سرمایه‌های خودم می‌دانم. من، عشق و همه چیزم را در رادیو می‌دیدم، الان 35 سال از آن تاریخ گذشته، ولی گمان می‌کنم تازه یک ماه است وارد رادیو شده‌ام و لذت می‌برم در کنار جوان‌ها کار می‌کنم و همچنان هم این موقعیت ادامه دارد. اگر برنامه‌ای می‌سازم حتما در کنارم تعداد زیادی از جوانان هستند. هم از آنها انرژی می‌گیرم و هم تجربه‌ام را به آنها منتقل می‌کنم.

با توجه به این‌که به شکل تجربی وارد عرصه تهیه‌کنندگی رادیو شدید، این مساله برایتان دشوار نبود؟

گرچه من تجربه کار در رادیو را نداشتم، اما صدابرداری را می‌دانستم، کارم موسیقی بود و خوانندگی دغدغه دیگرم بود و رادیو هم آمیخته‌ای از اینهاست. در آن روزگار ما انگیزه داشتیم. بنابراین وقتی وارد رادیو شدم، نکات کلیدی اولیه را می‌دانستیم و با حرکات جهشی پیشرفت کردیم. جامعه و مردم، قدرتی به ما داده بودند که سریع به کار مسلط شدیم، گویا مدت‌هاست به این کار
مشغول بوده‌ایم.

در بدو ورود، من به عنوان نویسنده، سردبیر و تهیه‌کننده آغاز به کارکردم. البته با احترام به پیشکسوتانی که جلوتر از ما بودند، باید بگویم ما سریع خودمان را به آنها رساندیم و همیشه هم با احترام از آنها آموختیم. امروز هم توقع دارم همه کسانی که وارد این عرصه می‌شوند، احترام به کسی را که حتی یک ماه از آنها جلوتر است، فراموش نکنند. چون اگر احترام بگذارند فردا دیگران به خودشان احترام خواهند گذاشت.

ما سعی کردیم از تجربه دیگران استفاده کنیم و امروز هم من تجربه‌هایم را به جوانانی که اطرافم هستند یا با من کار می‌کنند، منتقل می‌کنم. ما در آن زمان خیلی سریع کار را یاد گرفتیم و البته مدتی بعد دوره‌های فشرده‌ای را نیز دیدیم که از لحاظ علمی هم کار را یاد بگیریم، اما به یاد دارم با وجود گذراندن این دوره‌ها باز به خودم اجازه نمی‌دادم آن زمان پشت نوار برنامه‌ها بنویسم تهیه‌کننده جمشید جم. به دلیل این‌که برای پیشکسوتان احترام زیادی قائل بودم. در مجموع من قدم به قدم جلو آمدم و با حفظ احترام به پیشینیان و امانتداری، کار رادیو را تا به ‌امروز ادامه دادم.

اکنون دیگر این بحث احترام به پیشکسوت در میان جوانان خیلی کمرنگ شده است. فکر می‌کنید چرا چنین اتفاقی افتاده است؟

ادب، احترام و نزاکت بالاترین سرمایه است و اگر حرمت رعایت نشود، خیلی چیزها از بین می‌رود. امروزه یکی از مهم‌ترین چیزها که باید دغدغه‌مان باشد، احترام به پیشکسوتان، بزرگ‌ترها و آثار دیگران است. امروز خوانندگانی که تازه وارد این عرصه می‌شوند و تازه‌کار هستند به اندازه چند آهنگ، حتی یک آلبوم و به مدت حداکثر یک سال بهتر است از دیگران حتی تقلید کنند، اما پس از آن باید راه خودشان را پیدا کنند و ضمن احترام به آثاری که از آنها استفاده یا برداشت می‌کنند، راه و روش خودشان را بروند. متاسفانه این نکته در نسل امروز کمتر دیده می‌شود. ضمن این‌که من نسل امروز را خیلی توانمندتر از خودمان در آن دوره می‌بینم، چون ما پیشینه خوبی نداشتیم که از آن استفاده کنیم، اما امروزی‌ها نمونه‌های خیلی خوبی دارند که می‌توانند از آنها بهره ببرند و با احترام به پیشکسوت‌ها جلو بروند.

با توجه به این احترامی که برای همکاران پیشکسوت در رادیو و در عرصه موسیقی قائلید، چقدر برای شنونده‌های رادیو احترام قائل هستید؟

معتقدم مخاطبان ما در رادیو ولی‌نعمتان ما هستند. اگر من حس کنم یک شنونده از برنامه‌ام ناراحت شده و دیگر شنونده آن برنامه نیست، آن را یک ضربه بزرگ می‌بینم. به همین دلیل در این 35 سال مخاطبان من جزو خانواده من شده‌اند.

با توجه به این‌که‌امروزه ابزارهایی مانند پیامک و ضبط صدا در اختیارمان هست، امکان ارتباط نزدیک‌تر با مخاطب و حضور مردم در برنامه‌ها خیلی بیشتر است، قبل از این‌که برنامه به پایان برسد حتما از دستیارانم یا از هماهنگی برنامه می‌پرسم تلفن پخش‌نشده‌ای باقی مانده است؟ یا پیامی هست که خوانده نشده باشد؟ و اگر برنامه به صورت سلسله‌وار ادامه داشته باشد، حتما برای روز بعد می‌گذارم. برای همه شنوندگانی که با برنامه تماس می‌گیرند یا پیامک می‌فرستند فوق‌العاده احترام قائل هستم، زیرا این کار نشان‌دهنده میزان توجه و علاقه این افراد بوده و این توجه و علاقه قابل قدردانی و ستایش است. آنها که برای ارتباط با ما وقت می‌گذارند، بخش مهمی از برنامه ما هستند و ما باید با احترام از آنها یاد کنیم. معتقدم اگربرنامه شنونده و بیننده زیادی نداشته باشد، لطمه بزرگی به آن برنامه وارد می‌شود و زود سقوط خواهد کرد.

شما الان برنامه‌های مختلفی دارید و یکی از آنها آوای نیمه شب است که اختصاص به پخش ترانه‌های مختلف دارد. برای این‌که این برنامه به روزمرگی نیفتد از چه راهکارهایی استفاده می‌کنید؟

من آنچه تجربه کرده‌ام ​در برنامه اجرا می‌کنم و تجاربم به من می‌گوید اگر شنونده‌ای حضور داشته باشد و در برنامه‌ای دخالت کند، آن برنامه ماندنی می‌شود. شنونده‌ای که ساعت 2 تا 3 بامداد به این برنامه رادیو تهران گوش می‌کند، برای من خیلی عزیز بوده و به نظرم این حضور واقعا مهم‌تر از حضور خودم در آن برنامه است.

سعی کردم آنچه را به عنوان اندوخته نزد خود نگه داشته‌ام عرضه کنم؛ یعنی چیزهایی را که یاد گرفته‌ام به مخاطبان ارائه کنم به همین دلیل آنچه را فرا گرفته‌ام با شنوندگان مرور می‌کنیم، اطلاعات موسیقایی به هم می‌دهیم و کار به جایی می‌رسد که شنوندگان هم شروع می‌کنند به کنکاش کردن. رد و بدل کردن اطلاعات میان ما و شنوندگان باعث نگهداشتن شنونده می‌شود.

من می‌خواهم حساسیت گوش‌ها و سلیقه‌مان را بالا ببریم. در این برنامه با کمک سایر همکارانم، کسانی مانند دستیار جوان و فعالم بشیر جعفری‌نیا، صادق شایان، آرمین محمدتقی‌نژاد، یاسر کتاییان و گویندگانم مهدی مجنونی که از ادبیات خاص خودش استفاده می‌کند و محمدرضا علی‌اکبری که یک هفته در میان مسئولیت گویندگی را به عهده دارد و سایر دوستانم بهترین برنامه را به مردم عرضه کنم.

رویکرد جدیدی که در رادیو تهران طی یک سال گذشته حاکم بوده، موجب شده تعداد پیامک‌ها افزایش یابد. به همین دلیل دچار روزمر‌گی نمی‌شویم ضمن این‌که هر چیزی را که پخش می‌کنیم، مسئول هماهنگی برنامه یادداشت می‌کند، مگر چیزهایی را که جزو تاریخ موسیقی یا هنرهایی است که از نظر موسیقایی مجبوریم آنها را بارها پخش کنیم. مثلا ترانه الهه ناز که آقای بنان از پیشقراولان موسیقی، آن را خوانده است​ یا برنامه‌های گل‌ها را تا جایی که زمان برنامه اجازه دهد پخش می‌کنیم، تکنوازی داریم، قطعات موسیقی پخش می‌کنیم و از شنوندگان می‌خواهیم به ما بگویند صدای چه سازهایی را می‌شنوند، زیرا در گروه‌نوازی خیلی سخت است شما بتوانید صدای یک ساز را تشخیص داده و از بقیه جدا کنید، ولی شنوندگان ما امروزه این توانایی را دارند.

این خدمت بزرگی بوده که رادیو تهران انجام داده و من واقعا سپاسگزارم از مدیریت این رادیو که اجازه داد این طراحی ادامه پیدا کند و مردم در برنامه مشارکت زیادی داشته باشند. حضور مردم موجب تداوم و استحکام یک برنامه می‌شود و از سویی توقع آنها نیز از برنامه‌های دیگر بالا می‌رود. شنونده وقتی برنامه را از آن خودش بداند در هر شرایطی آن را گوش می‌کند.

با توجه به این‌که شما برنامه‌های مختلف موسیقی را در رادیو تولید کرده‌اید، آیا هیچ‌وقت علاقه‌مند نشده‌اید به تلویزیون بروید؟

خیلی دوست داشتم به تلویزیون بروم، اما به هر حال در رادیو ماندم و فقط هر وقت از من دعوت کردند تا در برنامه‌ای شرکت کنم، به تلویزیون رفتم و وقتی هم من را دعوت کردند، گفتم من نمی‌آیم که فقط یار دبستانی را اجرا کنم، حتما باید درباره موسیقی حرف بزنم و در هر برنامه‌ای که حضور یافتم اطلاعاتی راجع به موسیقی ـ‌ که فکر می‌کردم به نفع مردم است ـ ارائه داده‌ام.

موسیقی سرمایه بزرگی است که باید آن را حفظ کنیم.پنج، شش سالی است مشغول پژوهش هستم درباره تاریخ موسیقی و اعتقاد و یقین دارم اکثر تاریخ‌های موسیقی موجود دارای اشتباهاتی است و غلط‌های زیادی دارد. در این کتاب‌ها مرتب ما را وابسته به دیگران نشان داده‌اند، در صورتی که همه آنها موسیقی‌شان را از ما گرفته‌اند. البته موسیقی ملل مد نظرم نیست، موسیقی ایرانی و همین دستگاه و مایه آوازی که الان داریم.

تاریخ ما خیلی قطورتر از تاریخ مکتوب هفت هزار ساله مان است. تاریخ موسیقی ما خیلی بیش از اینهاست. به همین دلیل من خیلی دلم می‌خواست که بتوانم برنامه‌ای در تلویزیون داشته باشم و این اطلاعات را به مردم ارائه کنم. به نظرم در یک برنامه موسیقی هر خواننده‌ای فقط نباید بیاید بایستد و بخواند، باید اطلاعاتی بدهد، حداقل در مورد آنچه خوانده توضیحاتی بدهد.

متاسفانه این نکته به درستی جا نیفتاده که ما بیاییم اطلاعات را به درستی بین مردم تقسیم کنیم، در مورد هر اثر مردم فقط اسم اثر و نام خواننده‌اش را می‌دانند؛ این‌که چه کسی ساخته، چه کسی شعرش را گفته؟ چه کسی تنظیمش را انجام داده حرفی به میان آورده نمی‌شود. من در برنامه سورها و نامه‌ها سعی می‌کردم اطلاعات دقیقی به مخاطب بدهم. به همین دلیل پخش این برنامه ده سال ادامه پیدا کرد. الان هم در تلویزیون برنامه موسیقایی پخش می‌شود، اما من به این برنامه‌ها اعتقادی ندارم. من می‌گویم باید اطلاعات دقیق به مردم داد. ما موسیقی پاک و سالم و منزهی داریم که از آن به درستی استفاده نشده است. انواع و اقسام موسیقی که داریم شما را به تفکر وا می‌دارد. شما را به معبود و عشق به معبود بیشتر نزدیک می‌کند و از آن راه می‌توانید خدا را بهتر بشناسید.

پس چرا بعد از گذشت این همه سال تجربه، این آرزو را محقق نمی‌کنید؟

چون در این سال‌ها در رادیو متمرکز بودم و امروز هم دیگر جزو پیران رادیو هستم، همیشه منتظر بودم دیگران این پیشنهاد را بدهند. در تلویزیون هم هنرمند زیاد داریم، هر کس هم که می‌آید گروهی را در کنار خودش دارد. اگر خواننده‌ای که به یک برنامه تلویزیونی می‌آید، بگوید این ترانه را چگونه خوانده، شعرش چگونه انتخاب شده، چه کسی آهنگش را ساخته و چه نوازندگانی در ساخت آن سهیم بوده‌اند، طبیعتا برای مردم جذاب می‌شود. وقتی اطلاعاتی را ارائه دهند که عام است و به درد مردم می‌خورد آن گاه آن برنامه تلویزیونی، موسیقایی شنیدنی و دیدنی می‌شود. ما آنجایی موفق هستیم که مردم حضور داشته باشند و چیزی را به آنها بدهیم که نیاز دارند. من واقعا دلم می‌خواهد یک برنامه خوب و شنیدنی درباره موسیقی برای تلویزیون بسازم.

ما در رادیو با موسیقی می‌توانیم مردم را نگه داریم. بنابراین در تلویزیون از ترفندهایی می‌توانیم استفاده کنیم که مردم علاقه‌مند به موسیقی جذب شوند. در تمام خانه‌ها می‌بینید مردم در حین کارهای روزمره‌شان گاهی ترانه‌ای را زمزمه می‌کنند، مردم ما مردم خوش‌صدایی هستند. وقتی کسی نماز می‌خواند اگر اندکی صوت موسیقایی در خواندنش باشد، می‌گوییم چقدر زیبا و ملکوتی می‌خواند. اذان که پخش می‌شود سوای قواعد تجوید و مذهبی‌اش، آن اذانی شنیدنش برای شما لذتبخش‌تر است که رنگ و بوی موسیقی دارد.

کسی که نماز را با صدای بلند می‌خواند، اگر موسیقی می‌داند یا لحنش موسیقایی است شما را جذب می‌کند. ما به چنین چیزهایی نیاز داریم، نه این‌که فقط چند آهنگ پخش کنیم برای این‌که برنامه‌مان پر شود. بویژه در تلویزیون می‌توانیم از این راه وارد شویم و یک موسیقی سالم را معرفی کنیم.

امروزه اگر ما نغمه‌های ایرانی را که در موسیقی محلی‌مان فراوان است، برداریم با ارکسترهای بزرگ به بیرون مرزها ببریم، به معرفی موسیقی کشورمان کمک بزرگی کرده‌ایم. اکثر کشورها موسیقی‌شان را از ما گرفته‌اند، اما موسیقی ما را نمی‌شناسند، به این دلیل که به درستی عرضه نشده است.

آیا طی این سال‌ها که به عنوان تهیه‌کننده، نویسنده، پژوهشگر موسیقی، سردبیر و... فعالیت کردید، به آنچه می‌خواستید رسیده‌اید؟

من سوای آرزوی بهترین‌ها برای فرزندان، خانواده و دوستانم، واقعا هر چه را که خواسته‌ام خداوند بزرگ به من عطا کرده است. یعنی من وقتی وارد عرصه موسیقی شدم، نزد خیلی از بزرگان از دو ماه تا ده سال دوره دیدم و چیزهایی را آموختم که بسیاری از این افراد الان فقط نام‌شان در کتاب‌ها باقی مانده است، همیشه حسرت این را داشتم که خدایا می‌شود یک بار صدای من از رادیو پخش شود؟ یک بار نام من گفته شود؟ همیشه دلم می‌خواست دست بیندازم به آن بالا و قله را بگیرم که گرفتم.

از این بابت خیلی خدا را شکر می‌کنم و وقتی به آن روزگاران برمی‌گردم و یار دبستانی را می‌خوانم و آن روزها را به یاد می‌آورم، هنوز دستم می‌لرزد و با خودم فکر می‌کنم به آن حال و هوا، آن روح و آن روزگار و مردم بسیار فهیمی که داریم.

من به آنچه دلم می‌خواست رسیدم. همیشه تاکیدم بر این است که «یار دبستانی من، با من و همراه منی، چوب الف بر سر ما، بغض من و آه منی، حک شده اسم من و تو، رو تن این تخته سیاه، ترکه بیداد و ستم، مونده هنوز رو تن ما» و آنجا هم باز معتقدم و می‌گویم اگر ما دردی هم داریم «کی می‌تونه جز من و تو، درد ما رو چاره کنه؟ یار دبستانی من...» من این را همیشه در زندگی‌ام می‌بینم و به آن اعتقاد دارم و واقعا دلم می‌خواهد سرلوحه کارها و حرکت‌هایم قرار دهم و به همین دلیل همیشه خدا را شکر می‌کنم به آنچه دلم می‌خواست رسیدم و آرزو می‌کنم همیشه سر پا و سر حال و سلامت باشم، با افتخار به این‌که در کنار مردم عزیزم هستم.

اخبار پیشنهادی
تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.
آخرین اخبار