به گزارش
خبرنگار دفاعی- امنیتی باشگاه خبرنگاران،
در نشست خبری سردار "علی فضلی" فرمانده قرارگاه مرکزی راهیان نور سپاه و بسیج، شهیده "
فوزیه شیردل"، شهید مولوی "
مصطفی جنگی زهی" و شهید "
مالکوم لطیف شباز" به عنوان شهدای شاخص برای معرفی در سال 1393 برگزیده شدند که در یک نگاه به معرفی این سه شهید میپردازیم:
لاله خفته کرمانشاه و فرشته خونین بالی که در واقعه هلیکوپتر پاوه به شهادت رسید شهیده فوزیه شیردل در سال ۱۳۳۸ در شهر کرمانشاه در خانوادهای متدین و
مومن به دنیا آمد. پس از طی دوران طفولیت در سن ۷ سالگی به مدرسه رفت و از
آنجا که در خانوادهای مذهبی رشد یافته بود. به نمازخواندن و روزه گرفتن
بسیار پایبند بود.
دوران ابتدایی و راهنمایی را با موفقیت پشت
سر گذاشت و پس از اخذ مدرک سیکل وارد بهداری شد. پس از گذشت ۳ سال از خدمت
در بهداری کرمانشاه و کسب تجربیات فراوان به پاوه منتقل شد و در بیمارستان
آنجا به عنوان بهیار مشغول به خدمت شد.
در سال ۱۳۵۷ همزمان با
اوج گیری مبارزات علیه رژیم پهلوی و پیروزی انقلاب اسلامی، به خاطر حمایت
از انقلاب و امام خمینی (ره) بارها با رئیس بیمارستان درگیر شده بود.
در
همین زمینه یکی از دوستان و همکارانش دوستش نقل میکند: «فوزیه در
بیمارستان با صدای بلند اعلام میکرد که من پیرو خط امام هستم؛ آن زمان،
همه از ناجوانمردی و حملههای وحشیانه دمکراتها و ضد انقلاب میترسیدند
ولی فوزیه دل شیر داشت». خیلی به امام خمینی (ره) علاقه داشت. عکس ایشان را
بر روی دیوار اتاقش نصب کرده بود.
دیگران میگفتند: «فوزیه!
اگر ضد انقلابها پی ببرند که عکس امام را به دیوار اتاقت زدهای حساب
همهمان را میرسند.» میخندید و میگفت: «ضد انقلاب هیچ غلطی نمیتواند
بکند.»
سرانجام وی در روز بیست و پنجم مرداد ۱۳۵۸ در جریان
حمله گروهک ضد انقلاب دمکرات به بهداری پاوه و محاصره بهداری و در حالی که
مشغول کمک به یاران شهید دکتر مصطفی چمران در راهنمایی هلیکوپتر برای فرود
در بهداری پاوه بود، مورد اصابت گلوله ناجوانمردانه دمکراتها قرار گرفت و
پس از گذشت ۱۶ ساعت و خونریزی فراوان به درجه رفیع شهادت نائل گشت و در
گلزار شهدای باغ فردوس استان کرمانشاه آرام گرفت.
خاطراتی از زبان خواهر در
اتاقش عکسی از حضرت امام خمینی(ره) را قاب شده به دیوار آویزان کرده بود،
خیلیها به او میگفتند اگر رئیس بیمارستان عکس را ببیند، برخورد بدی را با
او خواهد کرد، اما او عکس را پایین نیاورده بود. یک روز رئیس بیمارستان
_دکتر عارفی_ که بعدها به خارج از کشور متواری شد برای سرکشی به اتاقها
آمد و متوجه قاب عکس امام بر روی دیوار اتاق فوزیه شد و با عصبانیت دستور
داد که عکس را از روی دیوار بردارد، اما فوزیه گفته بود: اتاق متعلق به من
است و هر عکسی را که بخواهم در آن آویزان میکنم. رئیس بیمارستان هم فوزیه
را تهدید به کسر یک ماه از حقوقش کرده بود. اما فوزیه حرفش یک کلام بود:
اگر اخراج هم بشوم عکس را از روی دیوار پایین نمیآورم.
وقتی
هم که مدرسه میرفت چند بار به خاطر حجاب اسلامیاش از طرف مدیر مدرسه
تنبیه و توبیخ شده بود، اما خم به ابرو نمیآورد. هیچ وقت زیر بار حرف زور
نمیرفت و در اکثر راهپیماییها هم با حجاب اسلامی پا به پای مردان و زنان
دیگر شرکت میکرد.
شیردل در کلام شهید چمران منظرهای
داشت این خانه پاسداران چه دردناک! چه قدر شلوغ و پر سر و صدا! گویی صحرای
محشر است! نیروهای مسلح و غیر مسلح در پشت در به انتظار کمک آثار غم و درد
بر همه چهرهها سایه افکنده بود، در دختر پرستاری که پهلویش هدف گلوله
دشمن قرار گرفته و خون لباس سفیدش را گلگلون کرده بود، از در بیرون از بدنش
خون رفته بود که صورتش سفید و بیجان بود، پاسداران جوان به شدت متاثر
بودند. این پرستار ۱۶ ساله مجروح شده بود، به شدت از پهلویش خون میرفت نه
پزشکی نه دارویی... این فرشته بیگناه ساعاتی بعد در میان شیون و ضجه
زدنها جان به جان آفرین تسلیم کرد. هلی کوپتر ساعت ۴ بعدازظهر در محل
معین بر زمین نشست. رگبار گلوله دشمن از هر طرف باریدن گرفت و ما به سرعت
مشغول تخلیه آب و نان و خرما و مهمات مختلفی شدیم که تیمسار فلاحی برای ما
فرستاده بود.
از طرف دیگر عدهای نیز کشتهها و مجروحین را از
داخل بهداری حمل کرده و سوار هلی کوپتر مینمودند. هرکس هرکاری میکرد،
عدهای به تیراندازی دشمن پاسخ میگفتند و عدهای مجروحین و شهدا از جمله
شهیده فوزیه شیردل را سوار هلی کوپتر میکردند. همه چیز آماده شد و هلی
کوپتر صعود کرد، اما از روی اضطراب رگبار گلولهها خلبان که میخواست هرچه
زودتر اوج بگیرد، کنترل خود را از دست داد و پروانه هلی کوپتر با تپه
جنوبی تصادف کرد و شکست و تعادل خود را از دست داد.
درست در
کنار انبار مهمات و مواد انفجاری که تازه تخلیه شده بود، محصور شد. پرههای
شکسته شده همچنان با دیوار عمارت بهداری اصابت میکردند و کابین خلبان
متلاشی شده بود و جسد نیمه جان دو خلبان آن به بیرون آویزان شده بود.
مجروحین
داخل هلی کوپتر همه شهید شده بودند و از همه غم انگیزتر جسد همان دختر
پرستاری (شهید فوزیه شیردل) بود که گلوله پهلویش را شکافته و بعد از ۱۶
ساعت خونریزی بدرود حیات گفته بود. پایش در داخل هلی کوپتر و بدنش با روپوش
سفید خونین از هلیکوپتر آویزان شده بود و دستهای آویزانش بر روی خاک
کشیده میشد.
خاطرهای دیگر خواب
امام(ره) را دیده بود. میگفت: آقا همون دستش که انگشتر داره را به سر من
میکشیدند و میخندیدند. مادر، من آقا را از همه بیشتر دوست دارم. حاضرم
جانم را فداش کنم. دلم میخواهد همه عمرم را بدهم، همه این ۲۰ سال عمرم را
بدهم و یک دقیقه به عمر امام اضافه بشه. هربار توی بیمارستان باشیم و آقا
سخنرانی کنند از تلویزیون میبینم و گریهام میگیره. مستخدم بیمارستان
میگه: «تو مهربونی و دلت پاکه، یقیناً شهید میشی!»
به نقل از کتاب راز یاسهای کبودگفتنی است صحنههایی از واقعه پاوه در سال 1358 و شهادت این پرستار انقلابی در
فیلم "چ" ساخته "ابراهیم حاتمیکیا" به نمایش درآمده است.
زندگینامه شهید مولوی "مصطفی جنگی زهی"/ منادی وحدت ولاییمولوی شهید مصطفی جنگی زهی فرزند احمد در 16 مرداد 1333 در روستای تیغ آب پشامگ از توابع شهر راسک شهرستان سرباز به دنیا آمد.
وی
تحصیلات ابتدایی خود را نزد پدرش گذراند و با علاقهای که به تحصیل علوم
دینی داشت، سپس برای ادامه تحصیل به پاکستان رفته و پس از کسب مدرک مولویت
در بازگشت به ایران جهت انجام خدمت سربازی اقدام نمود و دوران سربازیاش را
در ژاندارمری گذراند.
از جمله فعالیتهای وی، تدریس دروس عقیدتی
در پایگاههای بسیج، اعم از مساجد و ادارات بود و همچنین در مراسمات مختلف
ملی و مذهبی به ایراد سخن میپرداخت.
مولوی مصطفی به جهت بلاغت در
سخن و هدایتگری مردم، در سال 1389 از طرف نهاد نمایندگی مقام معظم رهبری در
امور اهل سنت به سمت امامت جمعه دائم مسجد الخضراء راسک منسوب گردید.
ایشان
مدتی نیز به عنوان امام جمعه موقت مسجد ابوبکر ایرانشهر منسوب بوده است.
سرانجام پس از عمری تلاش در راه اعتلای دین مبین اسلام وئ شکوفایی آرمانهای نظام مقدس جمهوری اسلامی ایران در روز جمعه مورخ سی ام دی ماه 1390 پس
از اقامه نماز پر فضیلت جمعه، در مسیر بازگشت به منزل، همراه با شهید
خاکساری توسط ایادی استکبار و وهابیت به فیض عظیم شهادت نایل آمد. روحش شاد
و یادش گرامی باد.
مولوی شهید جنگ زهی چه کرد که شهید شد؟ مولوی
جنگی زهی بارها علیرغم تهدیدهای گروههای مختلف وهابی در سیستان و
بلوچستان و خارج از کشور اعلام کرده بود که شهادت را در راه انقلاب اسلامی
یک افتخار بزرگ برای خود میداند و از افشاگری درباره وهابیت و عوامل ضد
وحدت در سیستان و بلوچستان کوتاه نخواهد آمد.
وی حتی پس از ربودن پسرش به دست عوامل وهابی نیز حاضر به کوتاه آمدن در دفاع از انقلاب اسلامی نشد.
در
عین حال، سخنرانیهای مولوی جنگی زهی تنها به افشاگری در مورد وهابیت و
گروهک ریگی محدود نبود و ایشان افشاگری درباره آل سعود و آل خلیفه را نیز
جزو وظایف علمای اهل سنت در ایران میدانست.
مولوی جنگی زهی در
دوران فعالیت شهید شوشتری در سیستان و بلوچستان رابطه نزدیکی با این شهید
برقرار کرده بود و با وی در مناطق مختلف بلوچستان از جمله سرباز و راسک و
پیشین- محل شهادت شهید شوشتری- همکاریهای گستردهای داشت.
وی از منادیان فعال وحدت شیعی و سنی در جنوب شرق بود و تنها راه حفظ وحدت در سیستان و بلوچستان را اطاعت کامل از رهبری میدانست.
ایشان
در آخرین مصاحبه خود قبل از شهادت نیز گفته بود که "اطاعت از رهبری در نزد
اهل سنت یک واجب شرعی است." همچنین در یکی از سخنرانیهایش گفته بود:
«امروز ما رهبری داریم که بر همه چیز آگاه است و مسائل سیاسی منطقه را به
خوبی رصد میکند و همین آگاهی امام خامنه ای است که ما را از شر شیاطین حفظ
کرده است.»
شهید جنگی زهی همچنین در برخی سخنرانیهای خود در
مورد انتخابات، نسبت به طراحی دشن برای کمرنگ کردن حضور مردم در انتخابات
هشدار داده بود و حضور در انتخابات را برای اهل سنت به عنوان یک واجب دینی
تبلیغ میکرد.
وی تأکید داشت" از آنجایی که هم امام راحل(ره) و هم
مقام معظم رهبری به عنوان ولی امر مسلمین بر شرکت آحاد مردم در صحنههای
سیاسی- اجتماعی از جمله انتخابات تاکید داشته و دارند، لذا امر تکلیفی بر
دوش همه ملت بزرگ ایران اسلامی است."
نکته جالب اینکه مولوی جنگی
زهی همواره خود را یک بسیجی برای نظام معرفی میکرد و با وجود اشتغالات
فراوان از جمله امام جمعه بودن و تربیت طلاب دینی و تدریس در حوزههای
علمیه، فرمانده یکی از پایگاههای مقاومت بسیج شهرستان راسک بود و خود
شخصاً برای جذب جوانان اهل سنت منطقه به بسیج فعالیت میکرد.
ایشان
در جایگاه امام جمعه شهرستان راسک فرمانده دسته رزمی بسیج بود و معتقد بود
که یک بسیجی باید همواره مطیع فرمان ولی امر باشد و بر بصیر مردم منطقه
بسیار تاکید میکرد.
یکی از نزدیکان و شاگردان مولوی جنگی زهی در
بیان داشته است: «وصیت این روحانی شهید، اطاعت از ولایت فقیه و وفاداری به
نظام اسلامی بود و همواره طلاب اهل سنت را در مورد وفاداری به جمهوری
اسلامی به عنوان پرچمدار بیداری اسلامی در جهان توصیه میکرد.»
"مالکوم لطیف شباز" شهید جهان اسلام صبح پنجشنبه 9 می، رسانههای خبری از قتل مالکوم شباز خبردادند. خبری که رسانههای خبری تحت تاثیر اف بی آی به تحریف آن پرداختند.
قتل
مشکوک مالکوم شباز نوه مالکوم ایکس رهبر مسلمانان آمریکا، توجه بسیاری از
آژانسهای خبری را به خود جلب کرد. خبری که از سوی رسانههای وابسته به
غرب، قتلی ساده بر اثر درگیری و نزاع یاد شد.
بازخوانی زندگی و نحوه کشته شدن نوه رهبر مسلمانان آمریکا، مرگ وی را فراتر از قتلی ساده نشان میدهد.
مالکوم
شباز متولد 1984 در پاریس، فرزند قبیله،دومین دختر مالکوم ایکس است. او
شباهت بسیاری به پدربزرگش داشت که شاید بتوان علت آن را به این امر نسبت
داد که وی نخستین نوه مذکر خانواده به حساب میآمد.
در دوران
کودکی بسیار کنجکاو و پرشور بود و در 9 سالگی رانندگی را فرا گرفت. وی در
طول زندگی کوتاه خود، با افراد زیادی برخوردکرد؛ ملیت پدرش الجزایری بود.
پدر مالکوم در پاریس با مادرش آشنا شد. گفتهاند مالکوم هیچگاه نتوانست پدر
را ببیند؛ البته منابعی نیز اعلام کردهاند وی را دیده است اما روابط خوبی
با یکدیگر نداشتهاند.
مذهب او شیعه بود و در جامعه مسلمانان
آمریکا نقش فعالی را اجرا کرد. او از جمله هواداران نظام جمهوری اسلامی و
آیتالله خامنهای به شمار میرفت.
وی حضور مستمری در جامعه اسلامی
فاطمیه در کالیفرنیا داشت. از مهمترین اتفاقات زندگی شباز به نقل از خودش،
میتوان به سفر حجم در سال 2012 اشاره کرد. وی همانند پدربزرگش معتقد بود
این تجربه، زندگیاش را تغییر داد. وی درباره این سفر بیان کرد گویا دوباره
متولد شده است. او نمیتوانسته پس از مشاهده کعبه، جلوی ریزش اشکهایش را
بگیرد.
اما در کنار زندگی اجتماعی شباز به عنوان نوه رهبر
مسلمانان امریکا، میباید به بعد فعالیتهای سیاسی وی نیز توجه کرد. او در
وبلاگ خود مینویسد: در سال 2012 متوجه شدم تحت تعقیب نیروی مبارزه با
تروریسم اف بی آی هستم. آنها نگران سفرهای متعدد من بودند. من در دمشق به
مدت بیش از یک سال زندگی و تحصیل کردم.
این گفته نشان میدهد
وی نیز همانند پدربزرگش، شخصیت تأثیرگذار مذهبی بوده است؛ تا حدی که اف بی
آی در راستای سیاستهای اسلامهراسانه مقامات آنگلو صهیون، وی را تحت
تعقیب قرار میدهد.
مالکوم شباز در قسمتی دیگر از وبلاگش، در مورد
جلوگیری از آمدنش به ایران سخن به میان میآورد و مینویسد: یک هفته پیش از
حمله ناتو به لیبی، با معمر قذافی دیدار داشتم و خود را برای سفر به تهران
آماده میکردم که در جشنواره فیلم فجر شرکت و درباره هالیوودیسم و خشونت
سخنرانی کنم. دو روز پیش از سفر به تهران، توسط اف بی آی دستگیر شدم. در
زمان بازجویی نام واقعی خود را نگفتم و به اتهام جعل هویت، محکوم و به
زندان فرستاده شدم.
این اظهارات
نشاندهنده ابعاد تأثیرگذار شخصیت اوست. اگر چه سخنی در مورد آن که بین وی و
قذافی چه گذشته، به میدان نیامده است اما این گفته عمق وجود اثرگذار وی را
بیان میدارد.