به گزارش مجله شبانه باشگاه خبرنگاران، دختر طاقت دوری مادر را نداشت و همیشه یار و غمخوار مادر بود. تنها دختر خانواده بود و همیشه به پدر و مادر توجه خاصی داشت. اگر آنها بیمار میشدند تا صبح بالای سر آنها بیدار میماند. عشق این مادر و دختر زبانزد همه شده بود و لحظه جدایی آنها نیز یک روز بیشتر طول نکشید. وقتی مادر رفت دختر تاب ماندن نداشت و خیلی زود با اهدای اعضای بدنش به بیماران نیازمند به کنار مادر رفت تا برای همیشه کنار او باشد.
ساناز گرجاسی ورزقانی دختر 20 ساله روز گذشته در بخش پیوند بیمارستان مسیح دانشوری درسی از ایثار و فداکاری به همه داد. او پس از اهدای اعضای بدنش به بیماران نیازمند با افتخار و سربلندی به کنار مادرش سهیلا احمدی رفت.سعید برادری که جدایی خواهر را باور نداشت درباره حادثهای که مادر و خواهرش را برای همیشه از او جدا کرد گفت: من و همسرم به همراه مادر و خواهرم برای خرید عید به حاشیه اتوبان ساوه رفته بودیم. بعد از خرید برای برگشتن به خانه باید از اتوبان عبور میکردیم.
از آنجا که مادرم پا درد داشت و پل هوایی نیز پله برقی نداشت تصمیم گرفتیم از عرض اتوبان عبور کنیم. نیمی از راه را آمده بودیم که ناگهان با شنیدن صدای ترمز شدید ماشین متوجه خودرویی شدم که با سرعت به طرف مادر و خواهرم میآمد. همه چیز به سرعت اتفاق افتاد و ماشین با خواهر و مادرم برخورد کرد. خون زیادی از مادرم میرفت ولی حال عمومی خواهرم خوب بود. ساناز را به کنار خیابان بردیم و او در حالی که سعی میکرد نشان بدهد حالش خوب است از ما خواست تا مادر را نجات بدهیم. آنها را به بیمارستان فاطمه زهرا رباط کریم منتقل کردیم اما به خاطر شدت خونریزی مادرم جان سپرد.
ساناز نیز سرگیجه داشت و پزشکان از ما خواستند تا او را سریعتر به بیمارستان 7 تیر منتقل کنیم. در همان زمان حال خواهرم به هم خورد و ناگهان به کما رفت. پزشکان بیمارستان بعد از معاینه به ما گفتند او مرگ مغزی شده و دیگر امیدی به بازگشت او نیست. شنیدن این خبر شوک بزرگی بود. بعد از مرگ مادر نمیتوانستیم مرگ ساناز را باور کنیم. او عاشق مادرمان بود و هیچ وقت او را تنها نمیگذاشت.
سهراب گرجاسی ورزقانی که همسر و دخترش را در این حادثه از دست داده بود پس از امضای برگه رضایت اهدای اعضای بدن دخترش گفت: «ساناز تنها دخترم بود و علاقه زیادی به مادرش داشت. هیچ وقت نماز او قضا نمیشد و همیشه حجاب را رعایت میکرد. این روزها خودش را برای کنکور آماده میکرد و همیشه به من میگفت دوست ندارم شما تنها بمانید. بعد از اینکه پزشکان به ما گفتند ساناز مرگ مغزی شده است تصمیم گرفتیم تا با اهدای اعضای بدن او جان چند بیمار دیگر را نجات بدهیم.
میدانم که بدن او زیر خاک از بین خواهد رفت از پزشکان خواستم هر کدام از اعضای بدن او که برای پیوند مفید است اهدا کنند. دخترم بسیار خوش اخلاق بود و میدانم در کنار مادرش آرامش پیدا میکند. امروز سالگرد ازدواج من و همسرم است و اهدای زندگی به چند بیمار نیازمند بهترین هدیهای بود که دخترم به من و مادرش داد.>