به گزارش مجله شبانه باشگاه خبرنگاران، شمع کیک تولد پسر کوچولو قشنگتر از همیشه بود. 8 سال درد و رنج به پایان رسیده بود و او این بار با عضوی جدید که زندگی را دوباره به او بخشیده بود شمع تولدش را فوت کرد. چهار سالی بود که به خاطر از بین رفتن کلیهها دستگاه دیالیز تنها همدم او شده بود. مسیر طولانی شهرستان کلاله به بیمارستان شهید بهشتی بابل باعث شده بود که پدر و مادر با رها کردن زندگی برای نجات جان سجاد خانه کوچکی را در نزدیکی بیمارستان اجاره کنند.
سجاد هر روز مقابل دیدگان مادر مثل شمع آب میشد. گاهی با حسرت از پشت پنجره بخش دیالیز بیمارستان بچههایی را که با خوشحالی به مدرسه میرفتند تماشا میکرد. چندبار تلاش کرد به مدرسه برود اما درد کلیه و مشکلات آن اجازه نمیداد از نشستن پشت نیمکت مدرسه لذت ببرد.
پدر هر روز کارگری میکرد اما توان پرداخت هزینه تهیه یک کلیه برای پسرش را نداشت. از دیدن چشمان زرد سجاد خجالت میکشید. فقط یک معجزه میتوانست او را از این درد و رنج نجات بدهد. معجزهای که یکی از پنجشنبههای اسفندماه اتفاق افتاد. مرد روحانی که عیادت از بیماران برنامه هر هفته او بود با دیدن سجاد و شنیدن وضعیت او تصمیم بزرگی گرفت؛ تصمیمی که پزشکان و کادر درمانی بیمارستان را نیز به تعجب واداشت. چند روز بعد در یک عمل طولانی جراحی یکی از کلیههای این مرد به سجاد پیوند زده شد؛ پیوندی که تنها دلیل آن لبخند سجاد بود.
شمعی برای زندگیوقتی به دنیا آمد پزشکان گفتند دستگاه دفع ادرار سجاد مادرزادی مشکل دارد. از خوشحالی اینکه خدا به ما فرزند پسری داده است توجه زیادی به این گفته پزشکان نداشتیم. از سوی دیگر همسرم کارگر بود و در یک خانه اجارهای در شهرستان کلاله زندگی میکردیم.
دخترم 11 سال داشت و به من در نگهداری از برادرش کمک میکرد. یک سال و دو ماه گذشت و کلیههای سجاد از کار افتادند. تازه زبان باز کرده بود و من و پدرش را صدا میزد. وقتی پزشک متخصص به ما گفت کلیههای سجاد از کار افتاده و باید دیالیز شود دنیا روی سرم آوار شد.
شهرستان ما امکانات مناسبی نداشت و برای دیالیز مجبور بودیم در هفته چند بار مسیر طولانی کلاله تا بیمارستان شهید بهشتی بابل را طی کنیم.
پزشکان همزمان با دیالیز به ما گفتند باید هرچه زودتر برای پسرمان کلیه پیدا کنیم در غیر اینصورت دیالیز راه حل دائمی برای او نخواهد بود. همسرم کارگر است و من هم یک زن خانه دار هستم و همسرم به زحمت مخارج زندگی را تأمین میکند و پولی برای خرید کلیه نداشتیم. سختترین روزهای زندگیام در بخش دیالیز بود. پسرم هر روز لاغرتر میشد و سالها با دستگاه دیالیز به زندگی ادامه میداد. این شرایط باعث شد تا خانه و کاشانه مان را در کلاله رها کنیم و خانه کوچکی را در بابل اجاره کنیم.
دستگاه دیالیز چهارسالی بود که تنها همدم سجاد شده بود. دیالیزهای طولانی باعث شد لخته خونی داخل قلب سجاد بهوجود بیاید. لخته خون کار قلب و خونرسانی را با مشکل مواجه کرده بود و با تشخیص پزشکان سجاد باید تحت عمل جراحی قلب قرار میگرفت.
سکینه علیجانی از روزی که قلب پسرش جراحی شد با تلخی یاد میکند و میگوید: «این لخته خون قلب پسرم را تهدید میکرد و اگر حرکت میکرد میتوانست قلب او را از کار بیندازد.
بیمارستان تجهیزات لازم برای این عمل جراحی را نداشت و به ناچار با آمبولانس او را به بیمارستان رسول اکرم(ص) تهران منتقل کردیم. سجاد تحت عمل جراحی قلب قرار گرفت. قبل از عمل جراحی پزشکان از زنده ماندن او زیر عمل قطع امید کرده بودند اما خدا دوباره او را به ما داد. چند هفته بعد دوباره دیالیز شروع شد و پزشکان بارها به ما میگفتند که قلب او نمیتواند دیالیز را تحمل کند. هر شب سر نماز گریه میکردم. فقط یک معجزه میتوانست پسرم را نجات بدهد.
معجزهای از جنس امیدبخش دیالیز بیمارستان شهید بهشتی میزبان مردی بود که لباس روحانیت به تن داشت. او سنگ صبور بیماران بود و تلاش میکرد مرهمی برای دردهای آنها باشد. او چهره آشنای بیمارستانها بود. هر پنجشنبه در بخشهای مختلف بیمارستان دستان بیماران را در دست میگرفت. آرامش در نگاهش موج میزد. شنیده بود بخش دیالیز سالهاست که میزبان پسر خردسالی است که به خاطر از کار افتادن کلیه با مرگ دست و پنجه نرم میکند. وقتی نگاهش با چشمان پسرک معصوم گره خورد دلش لرزید. لبخند سجاد در نخستین ملاقات او را به تصمیم بزرگ زندگیاش استوار کرد.
سراغ پزشک او رفت و پیشنهاد داد یکی از کلیه هایش را به سجاد اهدا کند. این پیشنهاد غیرممکن به نظر میرسید اما با اصرار او سرانجام پزشکانآزمایشهای لازم را گرفته و همه چیز برای عمل پیوند کلیه آماده شد. او امیرحسین 2 سالهاش را به آغوش کشید. لحظه سختی بود اما از تصمیمی که گرفته بود یک لحظه هم پشیمان نشد. صبح روز 25 بهمن ماه عمل پیوند انجام شد.
سکینه علیجانی از آن روز اینگونه میگوید: «وقتی مشغول دیالیز سجاد بودیم حاج آقا کمیل نظافتی که مادرشان نیز دیالیز میشد از پرستاران بخش سرگذشت سجاد را شنید و به ملاقات او آمد. وقتی ماجرای 4 سال درد و رنج او را تعریف کردم اشک از چشمانش سرازیر شد. گروه خونی سجاد را پرسید و بلافاصله نزد پزشک جراح بیمارستان رفت. روز بعد با خوشحالی آمد و گفت میخواهد یکی از کلیه هایش را به سجاد اهدا کند.
از شنیدن این خبر شوکه شدم. باور نمیکردم یک نفر بدون درخواست پول حاضر شود یکی از کلیه هایش را به پسرم بدهد. احساس میکردم معجزهای که منتظرش بودم اتفاق افتاده است. کنار تخت پسرم نماز شکر خواندم. روز بعد عمل جراحی با موفقیت انجام شد و پسرم دوران نقاهت را پشت سر میگذارد. صمیمیت عجیبی بین او و حاج آقا نظافتی برقرار شده است. او هر روز به ملاقات سجاد میآید بخش زیادی از هزینههای مربوط به سجاد را نیز پرداخت کرد.
سجاد بعد از 4 سال درد و رنج این روزها میخندد. جشن تولد 8 سالگی او ماندگارترین تصویری است که در ذهن او باقی مانده است. حجتالاسلام کمیل نظافتی، طلبه 30 ساله پایه هشتم حوزه علمیه خاتم الانبیای بابل که بخشی از وجودش را به سجاد اهدا کرده است تنها دلیل این کار را نشاندن لبخند بر صورت معصوم سجاد عنوان میکند. او میگوید: «یکی از کارهایی که من در حیطه طلبگیام انجام میدادم این بود که شبهای جمعه برای عیادت بیماران به بیمارستانهای مختلف میرفتم و در این مسیر شناخت افراد نیز برایم فرقی نداشت.
چندی قبل مادر من هم کلیههای خود را از دست داد و ما مشغول رسیدگی به مادرمان شده بودیم و به همین منظور صبح روز پنجشنبه برای عیادت از بیماران بخش دیالیزی به بخش دیالیز بیمارستان شهید بهشتی بابل رفتم. در بخش دیالیز با سجادآشنا شدم و متوجه شدم که نیاز به کلیه دارد و با توجه به وضعیت و شرایط خاص مالی که خانواده سجاد داشتند، امکان خرید کلیه برایشان وجود نداشت. وقتی فهمیدم مشخصات گیرنده کلیه به من نزدیکتر است تصمیم گرفتم که یکی از کلیههایم را برای نجات جان سجاد اهدا کنم. من طلبه طرح هجرت هستم و کارم تبلیغ دین است. چیزی که آن لحظه به مادر سجاد گفتم این بود که من نه به دنبال اجر و مزد خدا هستم و نه به دنبال بهشت. گفتم میخواهم روزی خندههای روی لبهای سجاد را ببینم.
وقتی برای انجام آزمایشهای قبل از عمل پیوند آماده میشدم بارها با خودم فکر کردم. وقتی من میتوانم با یک کلیه جان کسی را نجات دهم تا دیگر درد و مشقتهای ناشی از دیالیز را تحمل نکند چرا باید کوتاهی کنم. ما وقتی میتوانیم کسی را چه از نظر مالی، جانی و حتی آبرو نجات دهیم نباید درنگ کنیم و باید هر آنچه در توان داریم در این راه به کار گیریم.»
وی درباره همراهی همسرش در این تصمیم بزرگ گفت: «وقتی که تصمیم به اهدای کلیه گرفتم، نخستین کسی که موضوع را با آن در میان گذاشتم همسرم بود. وقتی این موضوع را به ایشان گفتم، همسرم به من گفت که اگر اجازه بدهید من خودم این کار را انجام بدهم. او خیلی حمایت کرد؛ از ابتدا تا انتهای مراحل پیوند خیلی به من روحیه میداد و همواره پشتیبان و همراه من بود. امروز خوشحالم که سجاد دوباره به مدرسه باز میگردد و میتواند مثل همه بچهها تحصیل کند.»اکنون یکی از کلیههای این طلبه انساندوست در تن نازک سجاد نشسته است تا نشانی باشد بر اینکه دستگیری از افتادگان و گرفتاران، شأن اصلی خادمان دین است.
ماهی 10تومن کمک برای ماچیزی نیست ولی وقتی جمع بشه خیلی میشه .توی ایستگرام 147هزار دنبال کننده داره .
درود براین مرد وا... از خودم خجالت کشیدم
ممنون از زحمات شما
خدایا! هیچ چیزازایثارمهربانی زیباترنیست
آری ایثارمهربانی ات رابه خاطرخوهیم سپردودیگرازواقعیت هانمیترسیم ، وقتی
می تواننداینگونه نجات بخش باشند .
واین بهترین لحظه ای است که می توان ازحقیقت آن بای توسخن گفت ،حقیقت
لبخندسجاد.
وآن زمان که گفته بودی ؛ دنبال بهشت
خدانیستم ؛ به خدانزدیکترشده بودم.
ایول
باید با 2 تا سوراخ + سوراخ ناف کلیه را درمیاوردند . نه اینکه شکم رو پاره کنند . هلاکین با این عمل کردنهاتون