اربابی به نوکر خود گفت: برو بیرون ببین هنوز باران می آید. نوکر که تنبل بود گفت: قربان این گربه تازه از بیرون آمده دستی به پشتش بکشید اگر خیس باشد معلوم می شود هنوز باران می بارد. ساعتی بعد ارباب به نوکر گفت: برو سنگ نیم من را بیاور می خواهم برنج وزن کنم. نوکر گفت: آقا این گربه را بارها من وزن کرده ام وزنش بی کم و کاست نیم من است. ارباب خشمگین شد و گفت: تشنه هستم برو قدری آب بیاور. نوکر گفت: قربان آن دو کار را من انجام دادم این یکی را دیگر خودتان انجام دهید.
برای مشاهده مجله شبانه اینجا کلیک کنید