ماهان رحیمی تنها هشت سال دارد، در کلاس دوم ابتدایی مدرسه شیخ شلتوت مریوان درس میخواند، یک سال و نیم است از بیماری که ناشناخته است، رنج میبرد و در پی استفاده از یک دارو، موهای سر و صورتش ریخت، درد ماهان تنها خودش نیست، خواهرش دریا 13 ساله نیز به بیماری دیابت مبتلا است و این نیز بر دردهای او افزوده است.
«محمدعلی محمدیان» معلم ماهان برای اظهار همدردی با شاگردش و جلوگیری از افت شدید تحصیلی و از بین رفتن روحیه این کودک، موهای سرش را از ته تراشید و به شکل ماهان در آمد و به شاگردانش گفت: «موهای سر من و ماهان در زمستان به دلیل حساسیت، میروند و در بهار به هنگام رویش گلها و شکوفه درختان از نو رشد میکنند.»
به دنبال انتشار این گزارش، رسانههای داخلی و خارجی آن را مورد توجه قرار دادند و به تجلیل از این معلم نمونه پرداختند.
همچنین استاندار کردستان از تماس رئیس جمهوری مبنی بر قدردانی از معلم مریوانی و حمایت از دانشآموز بیمارش خبر داد.
پیامهای مختلفی از گوشه و کنار جهان در راستای همدردی با ماهان و تقدیر از معلم فداکار، ارسال شد و عدهای معلم از نقاط مختلف جهان نیز به تأسی از این معلم، خود را به شمایل وی و ماهان در آوردند.
هنوز چند روز از انتشار این اخبار نگذشته بود که «علی ضیا» مجری برنامه ویتامین سه در برابر دوربین این شبکه ظاهر شد و در حضور ماهان و معلم او، موهای خود را تراشید.
تا این حرکت به یک موج فراگیر و یک جریان رو به گسترش تبدیل شود.
مدتی قبل نیز این خبر در فضای مجازی منتشر شد که دانشجویان یک کلاس در ینگه دنیا کاری کردهاند کارستان.
قصه از این جا آغاز شده که دانشجویی از رهگذر بیماری سرطان و در فرایند درمان، موهای سرش را از دست داده بود و در چنین شرایطی، همزمان با مراسم فارغ التحصیلی، هم کلاسیهایش برای ابراز همراهی و همدردی با او در روز جشن، سرهایشان را از ته تراشیدهاند.
خبری که نشان داد در همه جای دنیا میتوان انسانهایی را یافت که انسان را یاد آدمیت میاندازند.
در همین حوالی نیز ردپای اتفاقی از این جنس را میتوان یافت، حکایت از آن جا آغاز شد که معلمی در یکی از روستای دوردست، هر روز درس انسانیت را مشق میکرده است؛ حکایت از این قرار است، «شهید سید علی ابراهیمی» از اهالی روستای بشل سوادکوه بود که در مدارس یکی از مناطق محروم به کار تدریس اشتغال داشت.
دانشآموزان حاضر در کلاس از نظر بضاعت مالی به دو دسته تقسیم میشدند و از آنجا که عدهای از وضعیت مناسبتری برخوردار بودند، به همین دلیل تفاوتهای ظاهری میان بچهها طبیعی بود.
در این میان عدهای از دانشآموزان کلاس او که توانایی تأمین هزینههای اصلاح موی سر خود را نداشتند، برای آن که هزینه کمتری را برای اصلاح بپردازند، مجبور بودند تا موهای خود را از ته بتراشند و به همین دلیل در عالم کودکی در مقابل دیگر دانشآموزان کلاس، احساس خجالت و سرافکندگی میکردند.
از این رو شهید برای آن که این کار را در نگاه بچهها، امری عادی جلوه دهد، موهای سر خود را از ته میتراشید تا بچهها با مشاهده شباهت میان خود و معلمشان، هیچ خجالتی از این حیث به خود راه ندهند.
این اندیشه در صحنههای دیگر زندگی پربار این شهید نیز جاری بود به طوری که در بسیاری از فصول سال چکمه میپوشید تا خود را با دانشآموزان فقیر و مستضعف مدرسهاش همرنگ سازد.
نمیدانم چگونه میتوان ارتباطی منطقی را میان مصادیق یاد شده جستوجو کرد، اما بدون شک، حلقه واسط هر آن چه مورد اشاره قرار گرفت را باید در واژهای کمرنگ و بو در روزگار آدمهای مدرن جست.
کلید واژهای به نام اخلاق و شاید هم نه کلید واژه که اخلاق، خود زبانی است جهانی.
این حرفها شاید کمی شاعر مسلکانه به نظر برسد، اما یاد آدم میآورد که آدمیت یک روزی توی دورترین دورها هم بین آدمها دست به دست میشده، این آدمها به راستی معلماند و باید مرحبا گفت به آن معلم شهید، به این معلم فداکار و به آن آدمهای ینگه دنیا که خالق لحظاتی از جنس اخلاق بوده اند تا انسانیت رو سفید بماند و تا یادمان نرود که باید آدم باشیم تا یاد آدمها از یادمان نرود.
معلمی که کودکان سرزمین من حتی نامت را نمیدانند! به رسمت احترام میگذارم؛ به آیینی که کالای ناب آدمیت را تبلیغ میکند و آرزو میکنم که نه در خواب و نه از پس اتفاق که هر از گاهی از سر وظیفه، تو را به یاد بیاورم که دلم گرم بشوم به این که تو هستی و رسم تو هم هنوز هم هست، اگر چه تیتر یک روزنامه ها نباشی.