مردی در بغداد زندگی می کرد و همیشه از مردم پول قرض می کرد و نمی پرداخت. قاضی چون دید شکایت مردم از حد گذشته، دستور داد آن مرد را بر استری سوار کنند و در شهر بگردانند تا مردم وی را بشناسند و از معامله با او پرهیز کنند. او را در شهر چرخاندند و به خانه اش رساندند، هنگامی که از استر پایین آمد، صاحب استر به وی گفت: کرایه استر را به من بپرداز. او گفت: ای ابله، فرمان قاضی را فراموش کرده ای؟ از صبح تا به حال چه می کردیم؟
«کشکول شیخ بهایی»
برای مشاهده مجله شبانه اینجا کلیک کنید