شهيد كشوري چه پيش از انقلاب و همراه انقلاب و چه بعد از انقلاب، جان بر كف و دلير براي اعتلاي اسلام ايستاد و مقاومت كرد. در اكثر تظاهرات شركت كرد و بسياري از شبها را بدون آنكه لحظهاي به خواب برود با چاپ اعلاميههاي امام به صبح رساند. در ميان تظاهرات چندين بار كتك خورده بود، ولي با شوق عجيبي از آن حوادث ياد ميكرد.
دوران جنگوقتي غائله كردستان شروع شد، شهيد كشوري همچون كسي كه عزيزي را از دست بدهد و يا برادري در بند داشته باشد، از بابت اين ناامني ناراحت بود.
سردار شهيد فلاحي ميگفت: شبي براي ماموريت سختي در كردستان داوطلب خواستم هنوز سخنانم تمام نشده بود كه جواني از صف، بيرون آمد. ديدم كشوري است.
او از همان آغاز جنگ از خود كياست، لياقت و شجاعت نشان داد. يكبار به شدت زخمي شد و هليكوپترش آسیب دید، ولي به فضل الهي و هوشياري تمام، هليكوپتر را به مقصد رساند.
در زمان جنگ هم دست از ارشاد بر نميداشت و ثمره تلاشهاي شبانه روزي او را ميتوان در پرورش عقيدتي شيرمرداني چون شهيد سهيليان و شهيد شيرودي دانست و شهيد شيرودي چه متواضعانه مي گفت: احمد، استاد من بود.
زمان كه صدام آمريكايي به ايران يورش آورد او به جبهه رفت و سلحشورانه جنگيد و مزدوران را به درك واصل كرد، به طوري كه بيابانهاي غرب كشور را به گورستاني از تانكها و نفرات مزدور دشمن تبديل نمود.
او بدون وقفه و با تمام قدرت و قوا ميكوشيد. پروازهاي سخت و خطرناك را از همه زودتر و از همه بيشتر انجام ميداد. حماسههايي كه در شكار تانك آفريده بود، فراموش نشدني است.
شبها ديروقت ميخوابيد و صبحها خيلي زود بيدار ميشد و نيمه شبها نماز ميخواند و با اشك و تضرع و عبادتهاي نيمه شبش، به جهاد اكبر نيز اهتمام ميورزيد.
او الگوي يك مسلمان كامل و به كمال رسيده بود و چه زيبا گفته است شهيد عزيزمان سردار فلاحي كه : احمد فرشته اي بود در قالب انسان.
هر كار سخت و دشواري را كه انجام ميداد كار كوچكي ميشمرد و آن را وظيفه ميدانست. از كارهاي ديگران و قشرهاي مختلف در جبهه ها،خصوصا پاسداران قدرداني بسيار ميكرد. به برادران پاسدار علاقه وصف ناشدني داشت و مبارزه آنان را از خالصانهترين مبارزات بعد از صدر اسلام ميدانست. شهيد كشوري همواره براي وحدت هرچه بيشتر دو قشر پاسدار و ارتشي ميكوشيد.
عشق شهيد كشوري به امام، چه قبل از انقلاب و چه بعد از انقلاب وصف ناكردني است. بعد از انقلاب وقتي كه براي امام كسالت قلبي پيش آمده بود، او در سفر بود. در راه وقتي كه اين خبر را شنيد، از ناراحتي ماشين را در كنار جاده نگه داشت و در حالي كه ميگريست گفت: خدايا از عمر ما بكاه و به عمر رهبر بيفزا. وقتي به تهران رسيد، به بيمارستان رفت و آمادگي خود را براي اهدي قلب به رهبرش اعلام كرد.
او بر اين عقيده بود كه تا در اين دنيا هست و فرصتي وجود دارد، بايد توشهاي براي آخرت بسازد و هرگز لحظهاي از حركت و تلاش باز نايستاد بطوريكه ميگويند بارها در هواي ابري و حتي باراني پرواز كرد.
گزیدهای از خاطرات شهید كشوری * یك شب كه تعدادی از خلبانها مشغول خوردن شام بودند، صحبت از جنگ شد. یكی میگفت: من به خاطر حقوقی كه به ما میدهند میجنگم، یكی دیگر میگفت من به خاطر بنیصدر میجنگم. یكی میگفت من به خاطر خودم میجنگم و دیگری گفت من به خاطر ایران میجنگم. شهید كشوری گفت: من همه اینها را قبول ندارم تنها چند تا را قبول دارم و گفت: من به خاطر خدا میجنگم.
* در آخرین عملیات ترکشی به سینهاش نشسته بود و منتظر آخرین عمل جراحی بود، اما بلند شد که برود. گفتند بمان تا پس از عمل جراحی مرخص شوی جواب داده بود: وقتی اسلام در خطر باشد، من این سینه را نمیخواهم!
* صبحانهای كه به خلبانها میدادند، كره، مربا و پنیر بود. یك روز شهید كشوری مرا صدا زد گفت: فلانی! گفتم: بله گفت: شما در یك منطقه جنگی در مهمانسرا كار میكنید. پس باید بدانید مملكت ما در حال جنگ است و در تحریم اقتصادی به سر میبرد. شما نباید كره، مربا و پنیر را با هم به ما بدهید درست است كه ما باید با توپ و تانكهای دشمن بجنگیم ولی این دلیل نمیشود ما این گونه غذا بخوریم. شما باید یك روز به ما كره، روز دیگر پنیر و روز سوم به ما مربا بدهید. در سه روز باید از اینها استفاده كنیم وگرنه این اسراف است.
* در جبهه هر بار كه از مریم ۳ ساله و علی ۳ ماهه اش صحبت میشد، میگفت: آنها را به اندازهای دوست دارم كه جای خدا را در دلم، تنگ نكنند.
* با پیروزی انقلاب اسلامی، درگیری در كردستان شروع شد. احمدكشوری جزو هیأت همراه دكتر چمران بود كه با هم به كردستان رفتند. شهید شیرودی هم به پایگاه منتقل شده بود و خیلی زود، با او صمیمی شد و در تیم او قرار گرفت. خبر درگیریهای شدید پاوه میرسید و دكتر چمران در محاصره مزدورهای وطن فروش قرار گرفته بود. تیم پروازی احمد، نخستین گروه عملیاتی بود كه راهی كردستان شد و رشادتهای فراوانی از خود نشان داد.
احمد کشوری در روز پانزدهم آذرماه 1359 در حالي كه از يك ماموريت بسيار مشكل، پيروز باز ميگشت، در دره «ميناب» ايلام مورد حمله نابرابر و ناجوانمردانه هواپيماهاي مزدوان بعثي قرار گرفت و در حالي كه هليكوپترش در اثر اصابت راكت به شدت در آتش ميسوخت آن را تا مواضع خودي رساند و آنگاه در خاك وطن سقوط كرد و مردانه شربت شيرين شهادت را نوشيد.
انتهای پیام/