"رابرت بایر" مؤلف کتاب "خوابیدن با شیطان" از افسران عملیاتی سابق دستگاه اطلاعات مرکزی آمریکا است. وی پستهای مختلفی را در "سی. آی. ای" برعهده داشت که از جمله آنها ریاست تیم این سازمان در لبنان در سال 1983 و انفجار بئر العبد است. این مسئول سابق سیا در کتابش، به مسائلی در خصوص همکاری عربستان و آمریکا در ایجاد تروریسم تکفیری و هدایت آن اشاره میکند.
با وجود انتشار این کتاب در سال 2003 ، ترجمهای از آن به زبان عربی یا
فارسی منتشر نشد. این کتاب در بین خبرنگاران با نام "کاخ سفید و طلای سیاه"
نیز شناخته میشود.
* قطر والقاعده و خالد الشیخ و شاهزاده سیاه
چند ماه قبل از آنکه از آژانس اطلاعات مرکزی استعفا کنم، از خودم
میپرسیدم که آیا در آمریکا چیزی وجود دارد که برای فروش نباشد (!). با
وجود آنکه بیشتر در خارج از کشور بودم، ولی متوجه شدم که بندر و هواپیماهای
"بویینگ" و مجموعههای "کارلایل" و "ایکسون" واشنگتن را به خود مشغول
کردهاند. رسوایی حمایتهای مالی از تبلیغات انتخاباتی را دیدم، و متوجه شدم
که چگونه آرا با صدها هزار دلار خریداری میشود. حکومت بندر در واشنگتن را
مشاهده کردم .. ولی همواره این سئوال را از خودم میپرسیدم که چه اتفاقی
در حال روی دادن است؟ و آیا باید برای رسیدن به این پاسخ به خاورمیانه باز
گردم.
* جنگ کویت چگونه آغاز شد
در اوایل اکتبر 1994 هنگامی که معاون رئیس اتاق عملیات عراق بودم، یکی
از جاسوسان در عمان به من گفت که صدام در حال حرکت به سوی مرزهای کویت است.
من این مسأله را باور نکردم. زیرا او چقدر باید احمق باشد که دست به چنین
کاری بزند؟!
هنگامیکه به واشنگتن بازگشتم، متوجه شدم که ماهوارهها حرکت خودروهای
زرهی عراقی در جنوب این کشور به سوی مرزهای کویت را رصد کرده اند. ولی
ماهوارهها به ما نمیگفتند که آیا صدام در آن موقع قصد عبور ار مرزها را
داشت یا خیر. به همین دلیل ما نیازمند جاسوس بودیم. مشکل این بود که ما در
عراق و در کنار صدام یا در ارتش او جاسوسی نداشتیم که به ما بگوید آیا ارتش
این کشور قصد حرکت به سوی کویت را دارد.
نخستین تماس از اتاق عملیات کاخ سفید بیانگر آن بود که نیروی دریایی
آمریکا و رئیس جمهور قصد دارند ناوهایی نظامی را به خلیج فارس بفرستند، ولی
آنان می خواستند بدانند که آیا آژانس اطلاعات مرکزی از این عملیات حمایت
میکند.
میدانستم که ما منابعی نداریم، به همین دلیل با دفتر (سی آی ای) در
عربستان تماس گرفتم تا بدانم آیا تحرکاتی غیرعادی در مرزهای عراق مشاهده
کردهاند؛ زیرا بدویها همواره در حال عبور از مرزهای عراق و عربستان
بودند. یکی از افسران دفتر به من گفت که هیچ چیزی وجود ندارد.
میدانستم که او واقعیت را میگوید، زیرا عربستان سعودی هم پیمان ما
بود. و ما در این کشور سرباز مستقر کرده بودیم، و از این طریق ناوگان خود
را در خلیج فارس باقی نگه داشتیم.
وی (افسر دفتر سی آی ای در عربستان) گفت: کویتیها درباره اینکه صدام چه
کاری می خواهد انجام دهد، کمترین اطلاعی ندارند. آنان برای اطلاع از مسائل
به مناطق مرزی فراخوانده نشدند و چارهای هم وجود نداشت.
بعد از 15 دقیقه مرزبانان کویتی اعلام کردند که یک تانک عراقی را دیدهاند که در حال حرکت به سوی مرز است.
درست 2 دقیقه بعد "جورج تنت" رئیس سازمان اطلاعات مرکزی و مسئول مطلع
کردن واشنگتن از همه رویدادها و بحرانها از کاخ سفید تماس گرفت و گفت:
"لعنت بر این اوضاع، در عراق چه می گذرد؟ من از این اوضاع راضی نیستم."
وی پرسید: "آیا پولهایی که به سازمان اطلاعات اختصاص مییابد فقط برای
خرید دوربین استفاده می شود؟ درباره شمال خلیج فارس چه چیزی را نمیدانیم."
عراق دوره صدام تقریبا به روی کل دنیا بسته بود و جمع آوری اطلاعات از داخل این کشور دشوار بود. ولی چرا از کشورهای دوست مانند کویت و عربستان که مانند قلب تپنده به اقتصاد کشورمان خون میرسانند، اطلاعاتی نیست؟
* سی آی ای در منطقه خلیج فارس کور بود
از آن زمان به بعد، مشغول خواندن گزارشهایی شدم که از ریاض ارسال
میشد. هیچ موضوع بارزی در این گزارشها نبود. هیچ سخنی از تقسیم بندیها
در خاندان حاکم یا ارتباط آن با وهابیها و یا حتی مبلغان وهابی که هر
آنچه را که می خواستند از آلسعود میگرفتند، وجود نداشت.
بار دیگر، با نگاه انداختن به گزارشهای سال 1986 متوجه شدم که چیز زیادی
در روزنامهها و مجلات دانشگاهی وجود ندارد. هنگامی که به موضوع خلیج فارس
میرسیم، کور هستیم و اگر آتشی به پا میشد زمانی متوجه میشدیم که دیگر
دیر شده بود.
* دگرگونی پایتخت لبنان ظرف چند سال
در آن سال به بیروت رفتم. زمان زیادی طول نکشید که بفهمم این همان
بیروتی نبود که سال 1988 آن را ترک کردم. این شهر در آن زمان به دلیل جنگ
داخلی شاهد اختلافات بسیاری بود ولی اکنون درحال باز سازی است. "رفیق
حریری" نخست وزیر با فراخواندن بهترین مهندسان معمار دنیا، در حال بازسازی
مرکز شهر بود. گفته شده که او قسمتی از بخش قدیمی بیروت مربوط به دوران
رومیها را حفاری کرده است. او قصد داشت برای تسهیل حرکت و حمل و نقل تونلی
را زیر شهر جدید حفر کند. جاده جدیدی برای فرودگاه ساخته شده بود. پس از
چند سال بیروت با پاریس و لندن رقابت خواهد کرد.
خاورمیانه همچنان از زخمهایی بسیار رنج میبرد و التیام این زخمها نیازمند زمان بسیاری است.
در آستانه سال نو میلادی، راننده تاکسی من را از بیروت ناشناخته به
بیروت شرقی برد و به من گفت که این نخستین بار است که از خط سبز عبور می
کند.
* کودتا در قطر و شاهزاده سیاه
کار خودم را هنگامی شروع کردم که یکی از دوستان به واشنگتن بازگشت و از
من خواست به موضوع مخالفان قطری که به بیروت و دمشق پناهنده شده بودند
نگاهی بیندازم. توجه دوستم به یک شاهزاده شورشی جلب شده بود که به امیر
فعلی بسیار نزدیک بود. وی از دانشکده نظامی سنت هرست انگلیس فارغ التحصیل
شده بود. این شاهزاده "حمد بن جاسم بن حمد آل ثانی" نام دارد. نام کامل او
را گفتم زیرا به نظر میآید که هر شاهزاده در قطر "حمد" یا "جاسم" نام
دارد. نام وزیر خارجه قطر نیز "حمد بن جاسم بن جبر آل ثانی" است. نام امیر
قطر هم حمد بن خلیفه است. برای ساده کردن موضوع من این شاهزاده اخراجی یعنی
"حمد بن جاسم بن حمد آلثانی" را شاهزاده سیاه میخوانم.
در فوریه 1996 شاهزاده سیاه که وزیر سابق اقتصاد و رئیس پلیس بود، سعی
کرد امیر قطر را سرنگون کند. قطر کشور دسیسهها در خلیج فارس است. قطر برای
هر کشوری که به سیاستهای منطقه خلیج فارس اهمیت میداد، کشوری جادویی به
شمار میآمد. این امیر نشین همچنین بزرگترین جایزه برای شرکتهای نفتی دنیا
بود. قطر علاوه بر ذخایر عظیم نفتی یکی از بزرگترین منابع گاز دنیا را دارا
است و علاوه بر آن روابط خوبی هم با اسرائیل داشت.
طی چند دیداری که با دوستان قدیمی خود در بیروت داشتم، فردی را یافتم که
"شاهزاده سیاه" را می شناخت. او در دمشق در مجتمعی زندگی میکرد که از سوی
افسران ارشد ارتش و اطلاعات (سوریه) کنترل میشد و رسیدن به او ساده نبود.
ولی در آخر همکاری را یافتم که نزد "شاهزاده" کار می کرد. وی پذیرفت که
با من در لبنان ملاقات کند. تنها شرطش این بود که این دیدار در هتلی در
منطقه "بقاع" صورت گیرد. این هتل توسط اطلاعات سوریه اداره می شد.
در روز دیدار به هتل مذکور در "بقاع" رفتم. شاهزاده سیاه در انتظار من
بود و لباسی نظامی به تن داشت و مانند یک مبارز فلسطینی دور گردنش چفیه
بسته بود. در کشورهای عربی حاشیه خلیج فارس اینگونه لباس نمی پوشند. اتاق
ملاقات تاریک بود به جز چراغ گازی که در گوشه اتاق روشن بود. شاهزاده سیاه
به من چای تعارف کرد و گفت: "همانطور که میدانی من در نخستین روزهای
عملیات فداکارانه، با یاسر عرفات بودم و در اردوگاههای او آموزش دیدم و در
کنار او جنگیدم.
این شاهزاده تلاش میکرد که بگوید شبیه پسرعموهایش نیست و یک جنگجوی درجه یک است، و کسی نمیتواند او را به بازی بگیرد.
در آن لحظه دلیل موافقت شاهزاده برای انجام این ملاقات را فهمیدم. او
میخواست در خصوص روابط خارجی واشنگتن با کشورش و حمد بن اسم بن جبر آل
ثانی وزیر خارجه یا همان "حمد خوب" (نامی که در آمریکا با آن شناخته میشد)
اطلاعاتی کسب کند.
حمد وزیر خارجه و دوست واشنگتن و اسرائیل بود و در قطر با برگزاری
کنفرانسهای اقتصادی عربی اسرائیل را هم دعوت وی کرد و مرکزی اقتصادی را
برای اسرائیل در دوحه گشود. قطر وعده داده بود که انتخابات دموکراتیک
برگزار کند. این کشور به زنان اجازه فعالیت داد و قراردادی چندین میلیارد
دلاری با شرکت "انرون" بست. حمد بن جاسم بن جبر آل ثانی وزیر خارجه قطر
مانند بندر فردی مورد قبول بود. او مزرعهای در جاده "فاکسهال" گرانترین
منطقه در پایتخت (آمریکا) داشت.
شاهزاده سیاه از من پرسید: پسرعمویم در شورای امنیت کرسی خریده است؟ به
او پاسخ دادم: نه، در واشنگتن کسی چیزی را نمیخرد و نمیفروشد. وی افزود:
"او وزیری لعنتی و ثروتمند است و مطمئنم که میتواند آنجا را صاحب شود،
ولی نمیتواند بخرد. باید چیزهای بسیاری را بدانی دوست من". دیدار تمام شد،
ولی این آخرین ملاقات نبود. پس از آن در چند مکان دیگر با این شاهزاده
دیدار کردم و هر بار میگفت که به من اعتماد دارد. مشخص بود که این شاهزاده
میخواست قلب پسرعمو و وزیر خارجه اش را هدف قرار دهد.
یک بار، شاهزاده سیاه من را به منزلش در دمشق دعوت کرد. او خانه ای دو
طبقه را برای خودش در شهرکی نظامی در شمال غربی دمشق ساخته بود. این شهرک
پارکی به اندازه یک زمین فوتبال داشت. شاهزاده یک بار به من گفت: "آیا چیزی
درباره پسرعمویم حمد بن جاسم بن جابر می دانی." من به او گفتم که با او در
دفتر لیون فیورس مشاور امنیت ملی دیدار کرده ام. به او گفتم که از من
درخواست هنگام رسیدن وزیر خارجه، از دفتر خارج شوم. وی به من پاسخ داد:
نمیدانم که با من صداقت داری یا نه، ولی کشور تو وارد بازی بسیار خطرناکی
شده است.
از او پرسیدم که منظور او چه کسی است. بگذارید از بن لادن شروع کنم.
وزیر خارجه (قطر) یکی از حامیان اصلی او است و از عربستانی ها متنفر است.
وقتی در آژانس اطلاعات مرکزی بودم، این موضوع را فهمیدم. من شنیدم که سلطان
و شاهزادگان ارشد وزیر خارجه را "سگ" مینامند. میدانستم که "عبدالله بن
خالد" وزیر کشور در 10 اوت 1996 با اسامه بن لادن دیدار کرد . البته این
امر معنایی ندارد. بسیاری از اعراب برای دیدار با بن لادن راهی خارطوم می
شدند. سازمان اطلاعات عراق هم در چند مورد با بن لادن ملاقات داشت.
* خالد الشیخ حمد کیست
آیا می دانید که خالد الشیخ حمد کیست؟ در زبان قطریها، حرف "م" از کلمه
"محمد" افتاده است. منظور شاهزاده سیاه خالد شیخ محمد بود. من به شاهزاده
سیاه گفتم که او را نمی شناسم زیرا می خواستم که داستان را از ابتدا تا
انها بدانم.
وی افزود: او فرمانده عملیات تروریستی است که بن لادن انجام میدهد. هدف او منفجر کردن هواپیماها است.
شاهزاده سیاه ادامه داد: در سال 1995 فرمانده پلیس بودم. وی آن زمان پس
از دستگیر شدن دو تن از یارانش از فیلیپین به قطر آمده بود. پس ما فورا او
را نزد "عبدالله بن خالد" وزیر کشور وهابی و متعصب بردیم. امیر از من خواست
که به عبدالله کمک کنم.
دریافتم که شاهزاده سیاه از من میخواهد با این اطلاعات کاری انجام دهم.
بیشتر اعراب این کار را انجام میدادند و من هم تمایل داشتم که بقیه
داستان را بشنوم. از او پرسیدم: خالد الشیخ اکنون کجا است؟ هنگامی که خالد
الشیخ محمد قطر را در سال 1996 ترک کرد، دیگر از وضعیت او اطلاعی نداشتم.
وی گفت: فکر میکنم که در پراگ است.
سپس از او پرسیدم: آیا دلیلی برای این مسأله وجود دارد؟ او جواب داد:
بسیار بیشتر از یک دلیل. من وزیر اقتصاد بودم و هر وقت که زمان تزریق پول
به انتخابات آمریکا فرا میرسید، من بودم که چنین کاری را انجام میدادم.
من اهمیتی به اقدام دولتهای خارجی در حمایت مالی از انتخابات آمریکا
نمیدهم، ولی موضوع خالد شیخ محمد برای من اهمیت دارد. من از توطئههایی که
در جریان بود اطلاع داشتم و از طرح خالد شیخ محمد برای منفجر کردن خطوط
هوایی آمریکا آگاهی یافته بودم.
اما چگونه میتوانستم به آژانس اطلاعات مرکزی اطلاعات برسانم؟ من از
آژانس خارج شده بودم و تنها راه ارسال اطلاعات و اسناد از طریق ایمیل به
یکی از دوستان بود که هنوز در آژانس اطلاعات مرکزی کار میکرد. باید از او
میخواستم که اطلاعات را به مرکز مبارزه با تروریسم بفرستد و همه اطلاعات و
حتی نام شاهزاده سیاه را هم در آن درج کند.
* سکوت سی آی ای درباره تروریسم
امیدوار بودم که واشنگتن فردی را برای گفتگو با او بفرستد. ولی دو روز بعد دوستم پاسخ داد: "به نفع ما نیست"
من تسلیم نشدم، به همین دلیل از "جیم رایزن" خبرنگار روزنامه نیویورک
تایمز کمک خواستم. اگر این اطلاعات و به ویژه اسناد در روزنامه نیویورک
تایمز منتشر میشد شاید نظر یکی از هم پیمانان ما در خلیج فارس به یکی از
خطرناکترین تروریستهای دنیا جلب میشد.
در آن زمان، به نیویورک منتقل شدم. شاهزاده سیاه هنوز برای بیان همه
اطلاعاتش آماده بود. هنگامیکه تصمیم گرفته شد رایزن با او دیدار کند،
شاهزاده سیاه در بیروت ربوده شد و با هواپیما به دوحه انتقال یافت. تا
زمانی که این سطرها را مینویسم، او در زندانی بدون پنجره نگهداری میشود.
خانواده اش میگویند که به او مواد مخدر تزریق میکنند. با پنهان شدن این
شاهزاده، دستیابی به برخی واقعیتها تقریبا غیر ممکن شد. پس از ناپدید شدن
شاهزاده سیاه، در نیویورک با یکی از دوستانش ملاقات کردم. وی در سریلانکا
متولد شده و شناسنامه آمریکایی داشت. او برای هیأت قطر در سازمان ملل متحد
کار می کرد. به من گفت که نمیخواهد با من صحبت کند، زیرا دنبال دردسر
نیست.
پس از آنکه او را قانع کردم که دوست شاهزاده سیاه هستم، برای من داستانی
را تعریف کرد: "در سال 1995 هنگامی که امیر فعالی (قطر) پدرش را از قدرت
سرنگون کرد، اشتباهی تاکتیکی مرتکب شدم و از پدر امیر و شاهزاده سیاه حمایت
کردم. این کار من را به دشمن وزیر خارجه و امیر (قطر) تبدیل کرد. در یکی
از روزها با وزیر خارجه در نیویورک دیدار کردم. او به من گفت که باید یکی
از دو طرف را برگزینم و محل شاهزاده سیاه را لو دهم. من به او گفتم چرا؟ من
که قانون شکنی نکردم. وزیر پاسخ داد: مهم نیست، به زودی می فهمی."
برای من آشکار بود که وزیر خارجه (قطر) در واشنگتن بسیار بانفوذ است.
پولهای سرازیر شده، به قطر اجازه داد که بر دفتر تحقیقات فدرال (اف بی آی)
تأثیر بگذارد. این دفتر در فوریه 1996 تیمی را به دوحه فرستاد تا خالد شیخ
محمد را دستگیر کند. همچنین قطر از اف. بی. آی. برای ارعاب مخالفان استفاده
می کرد.
* ماجرای آشنایی با خبرنگار وال استریت و مرگ او
متأسفانه این پایان داستان نبود. در سال 1998 هنگامی که در فرانسه بودم
جوانی به نام "دانی پرل" از روزنامه وال استریت ژورنال تلفنی با من تماس
گرفت. در ژنو با یکدیگر ملاقات کردیم تا درباره خالد شیخ محمد و قطر صحبت
کنیم. او گوش میداد و نکته ها را یادداشت می کرد. پس از مدتی گفت که
داستان خالد شیخ محمد را مطرح کرده ولی اطلاعات کافی برای انتشار این ماجرا
وجود ندارد.
دو روز پس از 11 سپتامبر (2011) این نامه از طریق ایمیل از پرل به دست
من رسید: سلام اوضاع چطور است؟ هنوز کتابت منتشر نشده؟ امیدوارم که روز سه
شنبه نزدیک پنتاگون نبوده باشی؟ برخی از متهمان احتمالا گذرنامههای
اماراتی داشتند و یادآور می شوم که تو درباره این مسأله بسیار صحبت کرده
بودی. از تو میخواهم که درباره خالد شیخ محمد و قطر صحبت کنی.
برای اطلاع از این موضوع که آیا پرل برای اطلاع از خالد شیخ محمد به
کراچی رفته است، هیچ ابزاری نداشتم. ولی روزنامه وال استریت (در پاسخ به
سئوال نویسنده کتاب) اعلام میکرد که نه، او درحال بررسی پروندهای دیگر
است. پرل کشته شد و انگشتهای اتهام خالد شیخ محمد را نشانه رفت. از طریق
دوستی در لندن متوجه شدم که چند روز پس از 11 سپتامبر پرل با وزیر خارجه
قطر گفتگو کرد تا در خصوص این موضوع سئوال کند که آیا خالد شیخ محمد در پس
پرده این حملات قرار دارد. نیازی به اطلاع از پاسخ قطریها نداشتم. بدون شک
آنان به شدت هرگونه اطلاعت درخصوص 11 سپتامبر و خالد شیخ محمد را رد
کردند.
حال این سئوال مطرح است که آیا قطریها به خالد شیخ محمد گفتهاند که
پرل در راه است. بسیاری از سئوالهای ما بیجواب باقی ماند. دولتهای ما باید
به دنبال حقایق باشند و آن را در اماکنی مثل قطر و عربستان جستجو کنند.
باور کنید، پس از 11 سپتامبر سئوالها بیشتر از جوابها است.
یک قطری دیگر به من گفت که در اواخر سال 1990 "ایمن الظواهری" معاون بن
لادن در مصر و ده ها تن از یارانش در قطر بودند درحالیکه دولت (قطر) نیز از
این موضوع اطلاع داشت. عربستان سعودی نیز چنین وضعیتی داشت.
ما هنوز در خصوص این مسأله که چرا "عمر بیومی" در سان دیگو با صدها هزار
دلار ظاهر شد و به دو تن از ربایندگان سعودی کمک کرد، اطلاعاتی نداریم.
هنوز پرونده او در دفتر اف بی آی قرار دارد. درحالیکه در داخل عربستان با
آرامش زندگی میکند.
این سئوال بارها برای من مطرح شد که پولی که "کالین پاول" در سخنرانی
خود در دانشگاه "تافتس" دریافت کرد، از همان حسابی پرداخت شد که وزارت دفاع
عربستان از آن برای پرداخت پول به "عمر بیومی" استفاده میکرد. برای
درخواست واقعیتها از عربستان سعودی باید پیش از آن به خودمان واقعیتها را
بگوییم. زیرا در غیر این صورت حوادث بسیاری مانند 11 سپتامبر و قتل تأسفبار
دانی پرل روی خواهد داد.
* درمان خطرناک برای بیماریهای لاعلاج
پاسخهای واشنگتن به کشور عربستان مانند پاسخها به بقیه کشورهای
خاورمیانه بود: دموکراسی همه چیز را حل میکند. باید با خاندان حاکم صحبت
کرد تا حداقل از بخشی از قدرت خود دست بکشد، شاهزادگانی با تفکرات اصلاحی
روی کار بیایند، پارلمانی نمونه در این کشور تأسیس شود، دو حزب سیاسی تشکیل
شود، جیمی کارتر به عنوان ناظر بین المللی انتخابات به این کشور برود و
تغییراتی صورت بگیرد تا ریاض مانند آنکارا و یا شاید استکهلم شود.
"شاس فریمن" سفیر سابق (آمریکا) در عربستان سعودی گفت: عربستان سعودی
وارد جنگهایی به ویژه در زمینه مبارزه با تروریسم شد. "آنتونی کوردزمن"
کارشناس امور خاورمیانه در مرکز مطالعات راهبردی و بین المللی هم گفت:
عربستان سعودی عملیاتی گسترده را برای تغییرات اقتصادی و اجتماعی هدایت می
کند. به دلیل این تغییر است که اقلیتها به خشونت گرویدند. میتوان اینگونه
زمزمهها را در سراسر واشنگتن شنید حتی در خارج از آژانس اطلاعات مرکزی
عقیده بر این است که دموکراسی در صحرا پیروز خواهد شد زیرا در آمریکا و
اروپا به موفقیت رسید. همه این مطالب مزخرف است. هواداران دموکراسی در
عربستان از انتخابات آزاد و سالم در عربستان سعودی سخن می گویند. (!)
بیایید نگاهی به آخرین انتخابات واقعی در یک کشور عربی بیندازیم: در
الجزایر، در اواخر سال 1991 و اوایل سال 1992 هنگامی که بنیادگرایان درحال
پیروزی با رأی اکثریت قاطع بودند، ارتش وارد عمل شد و این کشور به سوی جنگ
داخلی رفت که در جریان آن صدها هزار نفر از مردم کشته شدند. چرا انتظار
داریم که وضعیت در عربستان متفاوت خواهد بود؟
"ند واکر" که درباره دموکراسی در عربستان همه چیز را میداند و رئیس
مرکز مطالعات خاورمیانه است، تا حدی از سوی شاهزادگان سعودی حمایت می شود.
شاهزادگانی که برای گرفتن آرای مردم حاضرند هر کاری انجام دهند. "ریچارد
پرل" رئیس شورای اداری (دولت آمریکا در دوران جرج دبلیو بوش)، شریک یکی از
کارخانه های فن آوری و تجهیزات امنیتی و دفاعی بود. در زمانیکه پرل میگفت
که سعودیها خواستار جنگ ضد عراق هستند، شرکای او در حال برگزاری نشست با
سرمایه داران ارشد سعودی بودند تا 100 میلیون دلار برای سرمایه گذاریهای
جدید جمع آوری کنند.
برای همه کسانی که به دنبال تغییر در واقعیتهای دنیا هستند:
اوضاع اینگونه است:
- دنیای صنعتی به ذخایر نفتی در کشورهای اسلامی اهمیت می دهد و برای
قراردادهای آتی نیازمند آن است، البته فرقی نمیکند این ذخایر از کشورهای
عربی تأمین شود یا آسیای میانه.
- از بین کشورهای نفت خیز اسلامی، عربستان از همه مهمتر است زیرا :
(الف) بزرگترین ذخایر نفتی را دارد (ب) به مثابه هیأت ناظر بر بازار صنایع
نفت جهانی است (ج) پول و اراده سیاسی دارد و همچنان به دنبال سلطه بر شبه
جزیره و آسیای میانه است.
- از بین کشورهای مصرف کننده نفت، هیچ کشوری به اندازه آمریکا نیست؛ درنتیجه هیچ کشوری مانند آمریکا به نفت عربستان وابسته نیست.
- اگر تانکهای عربستان سعودی بتوانند بر 4 خانواده عربی منطقه خلیج فارس
که مجموعا 60 درصد ذخایر نفتی را در اختیار دارند، چیره شوند، اقتصاد
صنعتی و از جمله آنها اقتصاد آمریکا دچار رکود نخواهد شد.
بخواهیم یا نخواهیم آمریکا و عربستان سعودی در یک قایق هستند. آینده
آنها (سعودیها) آینده ما (آمریکاییها) است. در نهایت ما نیازمند حکومت
قانون در عربستان سعودی و خاورمیانه هستیم. من از مشروعیت، آزادی مطبوعات،
آزادی دین یا حق حمل سلاح سخن نمیگویم. منظور من مسأله ای بسیار مهمتر
است. تحریم فعالیت افراطی ها و اخوان المسلمین و جرم دانستن سرقت و رشوه.
فقط از طریق حل این مشکلات میتوان به حقوق دیگران یا دموکراسی واقعی فکر
کرد. این دموکراسی می تواند موجب حاکمیت قانون شود. مانند تصویب قانون
مقابله با فعالیتهای فساد برانگیز خارجی، توقف رشوه و محدود کردن مسئولان
بازنشسته دولت آمریکا.
ما اکنون با موضوع انحلال آل سعود مواجه هستیم و چاره ای دیگر هم وجود
ندارد. حمله و انقلاب تنها کارهایی هستند که می توان با آنها صنایع غربی را
برای مدتهای طولانی حفظ کرد. واشنگتن ما را مجبور کرد که با شیطان تعامل
کنیم. در گوش او نجوا کرده و به او ابراز علاقه کنیم. هنگامی که مسائل
اشتباه پیش میرود، واشنگتن روی آن دست می گذارد و میگوید که همه چیز طبق
روال است. درحالیکه در تمام مدت چشمهای ما به کیفهای باز پول دوخته شده
است.