ای خوزستان! رؤسای جمهور و اعضای دولت‌ها هی آمده و رفته‌اند و من و ما نیز همچنان در رکابشان، ولی هنوز تو درد داری؛ یکی از ویژگی‌ها و آموزه‌های ماندگار توست که با این زخم‌های عمیق همچنان اخم نمی‌کنی حتی اگر هرگز نخندی.

به گزارش گروه وبگردی باشگاه خبرنگاران، محمدکاظم روحانی نژاد خبرنگار صداو سیما در وبلاگ شخصی خود با عنوان توشه قلم نوشت: سلام خوزستان... بی‌آنکه بگویم تو که بودی و کیستی؟ چه کسی خون داد تا تو  بایستی؟ چه کسی دست و پا و چشم داد تا  تو بمانی؟ چه کسی سیلی خورد تا تو خاطراتش باشی؟ چه کسی اشک ریخت تا تو بخندی؟ حالا پس از 5 سال باز هم همراه رئیس جمهور جدید ولی نام آشنا برای تو آمدم به دیدنت.

این بار انگار نسل‌ها بیشتر عوض شده‌اند خیلی از همراهان این کاروان  از جمله جوانانی که قرار است این سفر را ثبت و ضبط کنند نسلی جدیدترند، پس عجیب نیست که از کنار زخم‌های تنت که بر دیوار و سقف و کف مسجد جامع خرمشهر خود نمایی می‌کند بی‌تفاوت بگذرند یا حتی با نیم نگاهی در آن تأمل نکنند و نپرسند چرا نوای «ممد نبودی ببینی شهر آزاد گشته ...» در کنار برخی نواهای امروز پسند پخش می‌شود.

طبیعی است جمله «بدون وضو وارد نشوید» برایشان غریب  است... تابلو «خدا قوت رزمنده» را نشناسد، جمله سراسر معنی «خرمشهر را خدا آزاد کرد» برایش مفهوم نیست، البته  از نسلی که دغدغه‌اش حرف‌های این و آن برای گرم کردن بازار رسانه و خوشایند بازیگران عرصه سیاست است نمی‌توان انتظار داشت به دنبال جای راحت خواب و غذای گرم و دلچسب نباشد.

آنقدر هوش و حواسش به حرف‌‌اش درگیر است که عطر نفس‌های معطر تو را در مشام حس نمی‌کند، حق بده که تفاوت حرکت در جاده آبادان به خرمشهر با سرعت‌گیرهای فراوان و دست اندازهای آزاردهنده‌اش را با آمد و شد در جاده‌های معمولی نداند.

ای خوزستان، حالا تو از ما می‌پرسی می‌دانی چرا؟ چون سال‌هاست حرف‌ها، سخن‌ها و خواسته‌ها بر محور نیاز و کمبود می‌چرخد و در لابلای نامه‌های لاغر و چاق دست به دست می‌شود و صدای درد نداری، فقر و آب و اشتغال و بیرق‌های رنگارنگ عشیره‌ای و رقابت‌های قبیله‌ای از نجواهای عارفانه رزمندگان بلندتر است.

نی‌های قد کشیده در هورها سرگرم تماشای شیرین کاری سنجاقک‌ها و غوکان شده‌اند؛  آری ای خوزستان! روسای جمهور و اعضای دولت‌ها هی آمده و رفته‌اند و من و ما نیز همچنان در رکابشان، ولی هنوز تو درد داری؛ من هم یادم رفته بود، اما یک لحظه چشمم به هیبت اروند افتاد که مرغانش با بال‌های مرمرین بر پهنه رود جولان می‌دهند.

یادم آمد که هنگام انتقال یک رزمنده  یا همان مرغ مهاجر به شدت مجروح عملیات والفجر هشت به این سوی آب، گوشم را به دهانش نزدیک کردم تا نجوایش را بشنوم  وقتی می‌گفت «به مادرم بگویید من خیلی خوب رفتم» و دقایقی بعد واقعاً رفت که رفت ...!

خدا را شکر ای خوزستان که این از ویژگی‌ها و آموزه‌های ماندگار توست که با این زخم‌های عمیق همچنان اخم نمی‌کنی حتی اگر هرگز نخندی ...!
اخبار پیشنهادی
تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.
آخرین اخبار