به گزارش مجله شبانه باشگاه خبرنگاران، روزی مردی به خانه یکی از آشنایان خود رفت. صاحبخانه برای او کاسهای آش داغ آورد. میهمان هنوز دست به کاسه آش نبرده بود که دندانش بشدت درد گرفت. او دست روی دهان خود گذاشته بود و از درد به خود میپیچید.
صاحبخانه به خیال آنکه او از آن آش داغ خورده و دهانش سوخته است، گفت: بهتر بود صبر میکردی تا آش کمی سرد میشد و دهانت نمیسوخت. میهمان که هم از درد دندان رنج میبرد و هم از حرف صاحبخانه شرمگین شده بود، گفت: بله، آش نخورده و دهان سوخته
این مثل در مورد کسی به کار میرود که گناهی نکرده و کار بدی انجام نداده است اما مردم بیدلیل او را گناهکار میدانند.
البته تفسیر دیگری هم بر این مثل نوشته اند که می گوید:
در زمانهاي دور، مردی در بازارچه شهر حجره اي داشت و پارچه مي فروخت . شاگرد او پسر خوب و مودبی بود وليكن كمي خجالتی بود. مرد تاجر همسری كدبانو داشت كه دستپخت خوبی داشت و آش های خوشمزه او دهان هر كسی را آب می انداخت.
روزي مرد بيمار شد و نتوانست به دكانش برود. شاگرد در دكان را باز كرده بود و جلوی آنرا آب و جاروب كرده بود ولی هر چه منتظر ماند از تاجر خبری نشد.قبل از ظهر به او خبر رسيد كه حال تاجر خوب نيست و بايد دنبال دكتر برود.
پسرک در دكان را بست و دنبال دكتر رفت . دكتر به منزل تاجر رفت و او را معاينه كرد و برايش دارو نوشت پسر بيرون رفت و دارو را خريد وقتي به خانه برگشت ، ديگر ظهر شده بود. پسرک خواست دارو را بدهد و برود ، ولی همسر تاجر خيلی اصرار كرد و او را برای ناهار به خانه آورد.همسر تاجر برای ناهار آش پخته بود سفره را انداختند و كاسه های آش را گذاشتند .
تاجر براي شستن دستهايش به حياط رفت و همسرش به آشپزخانه برگشت تا قاشق ها را بياورد، پسرک خيلی خجالت می كشيد و فكر كرد تا بهانه ای بياورد و ناهار را آنجا نخورد . فكر كرد بهتر است بگويد دندانش درد می كند. دستش را روی دهانش گذاشتش.
تاجر به اتاق برگشت و ديد پسرک دستش را جلوي دهانش گذاشته به او گفت : دهانت سوخت؟ حالـا چرا اينقدر عجله كردی ، صبر می كردی تا آش سرد شود آن وقت می خوردی ؟ زن تاجر كه با قاشق ها از راه رسيده بود به تاجر گفت : اين چه حرفی است كه می زنی ؟ آش نخورده و دهان سوخته ؟ من كه تازه قاشق ها را آوردم.