به گزارش گروه وبگردی باشگاه خبرنگاران، به حاكمیت رسیدن محمدرضا پهلوی به وسیله انگلستان
براى يك ملت براى ملت ايران هيچ ننگى بالاتر از اين نيست كه حكام، فرمانروايان، سياستمداران و سررشتهداران امور كشور را دولت انگليس به وسيلهى سفارتخانهى خود بياورد و ببرد! كدام ننگ براى يك ملت، از اين بالاتر است؟! خاطراتى را كه از عناصر دوران پهلوى نوشتهاند، بخوانيد! بعد از آنكه در سال ۱۳۲۰ رضا خان را بردند، پسر او محمد رضا تا چند روز نمىدانست كه آيا پادشاه خواهد بود يا نه! كسى را به سفارت انگليس فرستاد، آنها گفتند كه بله، عيبى ندارد، پادشاه باشد، به شرطى كه فلان كار را نكند و فلان كار را بكند! خوشحال شد. اينها حقايق اين كشور است. پنجاه سال حكومت ايران كه حكومت ديكتاتورى، سلطنتى، طاغوتى، فاسد و آنچنانى بود، به وسيلهى دو نفرى انجام گرفت كه آنها را بيگانگان بر سر كار آوردند و مردم هيچ نقشى نداشتند. قبل از آن هم كه حكومت قاجار و حكومت سلاطين بود. شرح حال اين سلاطين را ببينيد! مردم كه هيچ، مردم كه اصلا براى آنها قابل ذكر نبودند! عمال دولت را از صدر اعظم تا پايين، نوكران خودشان مىدانستند و به آنها مىگفتند شما در بين نوكران ما چنين هستيد، چنان هستيد! چنين حكومتهايى بر اين كشور حاكم بودهاند! اين براى اولين بار در طول قرون متمادى است كه به بركت انقلاب در اين كشور، حكومتهايى سر كار مىآيند كه ملاك مسئولان حكومتها، علم، تقوا، عدالت، مردمدوستى و گزينش مردم است. با مردمند؛ براى مردم و در خدمت مردمند؛ اهل سواستفاده، دزدى و سرسپردگى به دشمن نيستند. اين حقايق در تاريخ طولانى ايران، قرنها سابقه نداشته است. اينها را اسلام و انقلاب به اين ملت داد.
* جدایی از مردم؛ عامل وابستگی پهلوی به بیگانگان
آنها [حكومت پهلوی] وابسته بودند. وابستگيشان بهخاطر اين بود كه از مردم بهكلى بريده بودند. براى حفظ حكومت خودشان، خود را ناچار مىدانستند كه به خارجيها متكى شوند. رضاخان را انگليسيها سركار آوردند، كه جزو تواريخ مشخص و مسلم و روشن است. محمدرضا را هم انگليسيها تثبيت كردند. بعد از دورهى حكومت دكتر مصدق، كودتا را امريكاييها به راه انداختند و البته از دست انگليسيها ربودند و آنها خودشان تسلط پيدا كردند. اينها در اغلب امور اين كشور، وابسته بودند. مستشاران امريكايى و دهها هزار امريكايى ديگر در مهمترين مراكز نظامى، اطلاعاتى، اقتصادى و سياسى اين كشور شغلهاى حساس و درآمدهاى گزاف داشتند و آنها در حقيقت كارها را انجام مىدادند و به آنها خط مىدادند. دستگاه اطلاعاتى اين كشور را امريكاييها و اسرائيليها بهوجود آوردند. در سياستها، تابع نظرات انگليسيها و در اين اواخر، تابع نظرات امريكاييها بودند. در زمينهى منطقهاى و جهانى، حتى در زمينههاى اقتصادى - مثلا قيمت نفت چقدر باشد، فروش نفت چگونه باشد، وضع شركتهاى خارجى در نفت ايران به چه كيفيت باشد - در همهى اين مسائل مهم و حساس، آن چيزى كارى را انجام مىدادند كه از آنها خواسته شده بود! البته منافع خودشان را هم در نظر داشتند. براى خارجيها فداكارى نمىكردند، بلكه براى حفظ حكومت خودشان، صددرصد به بيگانگان ميدان مىدادند و به آنها تكيه مىكردند و دست آنها را در تطاول به اين كشور و اين ملت باز مىگذاشتند. حكومت آنها تحميلى و كودتايى بود. با كودتا سركار آمده بودند؛ هم رضاخان با كودتا سركار آمده بود، هم محمدرضا با كودتا سركار آمد. حكومت كودتايى، معلوم است چطور حكومتى است: بر مردم تحميل بودند و از آرا مردم، عقايد مردم، دلبستگيهاى مردم، فرهنگ مردم و درخواست و ارادهى آنهاهيچ نشانى نبود. آنها براى آرا مردم، براى خواست مردم، براى عقايد مردم، براى دين مردم و براى فرهنگ مردم، هيچ احترامى قائل نبودند؛ هيچ رابطهى صميمى و دوستانهاى با مردم نداشتند. رابطه، رابطهى خصمانه بود؛ رابطهى ارباب و رعيت بود؛ رابطهى آقايى و نوكرى بود؛ سلطنت بود ديگر! سلطنت و پادشاهى، معنايش همين است؛ يعنى حكومت مطلقهاى كه هيچ تعهدى در مقابل مردم ندارد. خانوادهى پهلوى، پنجاه سال در كشور ما اينگونه زندگى كردند.
* اجازه گرفتن محمدرضا شاه از بیگانگان برای تعیین نخست وزیر
از سال ۱۳۳۲ تا زمان پيروزى انقلاب اسلامى، انگليس و امريكا بر سر چاههاى نفت، و در واقع گنج نفت ايران نشستند و تا آنجا كه توانستند، برداشتند و بردند. ملت ايران چگونه دلش با اينها صاف شود؟! رژيم پهلوى، سر سپردهى انگليس و امريكا بود و محمدرضا، واقعا مثل يك مامور امريكا در ايران عمل مىكرد. يك عامل امريكا در راس يك رژيم وابسته، وظيفهاى نداشت جز اينكه وقتى بگويند فلان نخستوزير را بگذار و فلان نخستوزير را بردار، اطاعت كند. آنها هر كارى مىخواستند، مىكردند. اگر هم يك وقت خود او مىخواست نخستوزيرى را بركنار كند و امريكاييها راضى نبودند، به امريكا مىرفت و اين و آن را مىديد، تا اجازه دهند فلان نخستوزير را بردارد يا بگذارد! وضعيت اين گونه بود. سفراى امريكا و انگليس در تهران، تعيين كنندهى خطوط اساسى اين مملكت بودند...
اينها كسانى بودند كه روزگارى، شاه ايران - آن روسياه نگونبختى كه به اسم «شاه» در ايران بود - از سفر ايشان؛ يعنى سفير انگليس و سفير امريكا در تهران، حرفشنوى داشت و هر چه آنها در مسائل اساسى اين كشور مىگفتند، انجام مىداد. اما امروز با نظام و دولتى در ايران مواجهند كه از صد عامل در مسائل اساسى كشورش، يك مورد هم منطبق با خواست امريكا نيست. با نظامى مواجهند كه در بدو استقرار، اولين كارش قطع كردن امتيازات اينها بود. در واقع انقلاب اسلامى، اول كارى كه كرد اين بود كه به قطع امتيازات انگليس و امريكا در ايران پرداخت.
* خاشع در برابر بیگانه و خشن در مقابل مردم
اگر يك ملتى احساس عزت نكند، يعنى به داشتههاى خود- به آداب خود، به سنن خود، به زبان خود، به الفباى خود، به تاريخ خود، به مفاخر خود و به بزرگان خود- به چشم حقارت نگاه كند، آنها را كوچك بشمارد و احساس كند از خودش چيزى ندارد، اين ملت بهراحتى در چنبرهى سلطهى بيگانگان قرار مىگيرد...
وقتى يك چنين روحيهاى در ميان مردمى حاكم شد، دستگاه سياسى آن كشور و آن ملت هم به طور طبيعى نوكرمآب مىشود: در مقابل مردم خود مثل سگ درنده و گرگ خونخوار، اما در مقابل دشمنان مثل برهى رام؛ «اسد علی و فی الحروب نعامه». همان رضاخانى كه بخصوص در نيمهى دوم سلطنتش آنجور با مردم خود با خشونت رفتار كرده بود- كه مردم جرئت نفس كشيدن نداشتند؛ توى خانههاى خودشان پدر به فرزند و فرزند به پدر اعتماد نمىكرد- در مقابل يك پيغام سادهى انگليسىها كه گفتند «بايد از سلطنت كناره بگيرى»، مثل موش مرده از سلطنت كناره گرفت و از كشور خارج شد! همين طور محمد رضاى پهلوى؛ محمد رضاى پهلوى در سالهاى دههى چهل و دههى پنجاه شديدترين فشارها را بر اين ملت و بر مبارزان و بر آزادىخواهان- خشن؛ بدون اندك ملاحظهاى از مردم- وارد كرد؛ اما همين آدم در مقابل سفير آمريكا و سفير انگليس خشوع و خضوع مىكرد و از آنها حرف مىشنفت! ناراحت هم بود، اما مجبور بود. اين حكومت يك ملتى است كه از عزت ملى محروم است.
يكى از اساسىترين قلمهائى كه انقلاب اسلامى به ما ملت ايران عطا كرد، احساس عزت بود. امام بزرگوار ما مظهر عزت بود. آن روزى كه امام علنا فرمود «آمريكا هيچ غلطى نمىتواند بكند»، اوج اقتدار سياسى و نظامى آمريكا در دنيا بود. امام احساس عزت را به اين مردم برگرداند و انقلاب احساس عزت را به ملت ايران برگرداند.
* باقی ماندن ثروت میلیاردیِ شاهِ فراری نزد آمریكاییها
[آمریكایی ها] محمدرضا را كه فرارى ملت ايران بود، در آمريكا پذيرفتند و به عنوان يك ميهمان پناه دادند. اموالى كه در اختيار محمدرضا قرار داشت، بالغ بر ميلياردها دلار مىشد كه در امريكا سرمايهگذارى كرده بود. در همه جاى دنيا معمول است وقتى يك نفر كه در راس رژيمى قرار دارد، سرنگون شد، اموال شخصىاش كه از آن مردم و دولت جديد بر سر كار آمده است، به آن دولت برگردانده مىشود. اين در همه جا يك عرف است. اگر روزنامهها را در قضاياى گوناگون خوانده باشيد، مىبينيد كه همه جا اين كار را كردهاند. هيچ جا سابقه ندارد كه آن همه ثروت را كه متعلق به ملت ايران بود، در حسابهاى محمدرضا و كسانش در امريكا، نگه دارند. حتى يك ريالش را به مردم ايران ندادند و نگه داشتند و هنوز هم پيش آنهاست. هنوز هم طلب ملت ايران از رژيم امريكا، ميلياردها دلار است. آنها اموالى را كه دولت ايران در گذشته خريدارى كرده بود؛ پولش از كيسهى ملت ايران پرداخته شده بود و ملت به آنها احتياج داشت، نگه داشتند. هنوز هم در انبارهاى خودشان نگهداشتهاند و تا امروز هم تحويل دولت جمهورى اسلامى و ملت ايران ندادهاند. طلبهاى ايران كه در امريكا بود، بلوكه شد و اينها را برنگرداندند. چرا؟ به اين اميد كه شايد بتوانند نظام جمهورى اسلامى را منهدم كنند. با خود گفتند: امروز اين پولها را به آنها نمىدهيم كه مورد استفادهشان قرار گيرد. غرض اينكه، رژيم ايالات متحدهى امريكا، بعد از پيروزى انقلاب اسلامى، همان روش قبل از پيروزى را ادامه داد؛ يعنى اعمال كينه و خصومت با ملت ايران و نظام جمهورى اسلامى. در چنين شرايطى بود كه قضيهى سفارت اتفاق افتاد.