به گزارش مجله شبانه باشگاه خبرنگاران، حرفهایش را با التماس شروع می کند: «به خدا دخترم ملیکا مادر می خواهد، دخترم در یکی از روستاهای شمال نزد خانواده عمویش زندگی میکند. چون کسی را در کرج نداشتیم که از او مراقبت کند. درست است که عمو و زن عمویش خیلی مراقبش هستند ولی به هر حال او در یک شهر بزرگ به دنیا آمده و حالا در یکی از روستاهای شمال دور از پدر و مادر زندگی میکند و سالی یک بار بیشتر همدیگر را نمیبینیم.»
از زندگی و خانواده ات بگو؟نوجوان بودم که پدرم فوت کرد. او کشاورز بود و برادرانم بعد از مرگش، نتوانستند تحصیلاتشان را ادامه دهند. به خاطر فقر خانواده، در 17 سالگی مجبور شدم با حسن ازدواج کنم. سه برادرم از من کوچکتر بودند. من باید با رفتارهای شوهرم که راننده بیابان است، میسوختم و میساختم. خواهر ندارم و مادرم هم دو سال پیش زمانی که در زندان بودم، با غصه من از دنیا رفت.
چه مشکلاتی در زندگی با همسرت داشتی؟او مرد مسئولیت پذیری نبود. حتی وقتی ملیکا هفده روزه بود، رفت و دو سال و نیم بعد برگشت و به دروغ گفت پشیمانم. من که برادر بزرگتر از خود یا پدر نداشتم، مجبور به تحمل زورگوییهایش بودم. فهمیدم در زنجان زن دوم گرفته ولی باز هم کاری از دستم برنمیآمد.
تحصیلاتت چه قدر است؟تا کلاس چهارم ابتدایی درس خواندم. پدرم میگفت درس برای پسرهاست. تو خواندن و نوشتن بلد باشی، کافی است.
چگونه به سمت موادمخدر رفتی؟من نه معتاد هستم و نه کوچکترین نقشی در خلافهای شوهرم داشتم. همان طور که گفتم زن دومش در زنجان زندگی میکند. حسن با یک شیشه مشروب و یک کیلو تریاک در آن خانه دستگیر شده بود. مأموران که میدانستند خانه زن اولش در شاهین ویلای کرج است، همراه همسرم ناگهان وارد خانه شدند و با راهنمایی خودش، 96 کیلو تریاک و یک کیلو و 740 گرم هروئین را از کمد دیواری درآوردند.
از وجود مواد اطلاع داشتی؟بله، ولی چه کار میتوانستم انجام دهم؟ خودم که نه تحصیلاتی دارم و نه کاری بلد بودم تا درآمدی برای سیر کردن شکم دخترم داشته باشم. مجبور بودم سکوت کنم. حسن گاهی به زنجان میرفت و گاهی در کرج میماند. هیچ رفاهی برای من و ملیکا فراهم نمی کرد. وقتی مرا دستگیر کردند، افسر پرونده گفت از هفت ماه پیش شوهرت تحت تعقیب ما بود تا بتوانیم آدرس خانه را شناسایی کنیم که دیدیم مواد را در این دو خانه نگهداری میکند. ما مجبور به دستگیری شما هستیم چون شوهرت شما را شریک جرم و نگهدارنده مواد معرفی میکند.
چه حکمی برای شوهرت صادر شده؟ده سال حبس، 35 میلیون تومان جریمه و اعدام.
دخترت را میبینی؟سالی یکی دو بار. البته هر روز تلفنی با او صحبت میکنم. دختر توداری است. برای این که من ناراحت نشوم، خودش را خیلی خوشحال نشان میدهد ولی میدانم عمو و زن عمویش هر قدر هم که مهربان باشند، نمیتوانند جای پدر و مادر را برایش بگیرند. در ثبت نام یارانه ها، سرپرست معرفی شده بودم. پدرش که برایش مهم نبود. حالا یارانه من و ملیکا که ماهی نودهزار تومان است با وکالتی که دادهام برادرم به حساب دخترم واریز میکند تا کمک خرج زندگیش باشد. از برادرانم که ازدواج کردهاند، توقعی ندارم، خودشان زن و بچه و کلی گرفتاری دارند.
همسرت کدام زندان است؟قزلحصار است. شش سال است که از او خبر ندارم و نمی خواهم داشته باشم. اگر شوهرم از بی پناهی من سوءاستفاده نمیکرد، این طور مرا در دام خلافهایش نمیانداخت.
چه صحبت دیگری داری؟از قاضی پروندهام خواهش می کنم به خاطر آینده دخترم، به من رحم کند و مجازاتم را کم کند. من فقط از خلافهای شوهرم خبر نداشتم و به خاطر بی پناهی، نه میتوانستم طلاق بگیرم و نه میتوانستم منبع درآمدی داشته باشم و با دخترم تنها زندگی کنم. التماس می کنم به خاطر دخترم، مرا آزاد کنند. با زندانی شدن پدر و مادر، آینده بچه ویران می شود. من که خودم از موادمخدر متنفر بودم ولی چارهای جز ماندن در آن خانه نداشتم.