به گزارش خبرنگار وبگردی باشگاه خبرنگاران؛ وبلاگ قطعه 26 در آخرین پست خود نوشت:
در پی انتشار شش هزار و هفت صد و سی و هشتمین نامه محمد نوری زاد، علیرضا نوری زاده با انتشار یک نامه سرگشاده به محمد نوری زاد، وی را بیکار، و در عین حال، عامل رژیم دانست. متن این نامه بدین شرح است…
نچ! این ۲ تا لیاقت این را ندارند که درباره شان طنز بنویسیم. فی الحال، شانی دارد قلم ما! اونی که لایقه، یکی دیگه اس. پس بخوانید نامه «نوری زاده» اصل کاری را به «نوری زاد» اصل کاری… قلابی ها را وللش!
سلام داداش. منم «ف. ه». «ق. ق» برام حبس بریده ۶ ماه! این در حالی است که من، آقازاده نیستم، بلکه «نوری زاده» هستم و بابای ما دامت برکاته، فی الواقع نوری است از انوار بهشت که البته شعاع هیچ کدامش به نام ما نیست! آن محی الدین که واقعا انواری از انوار برین است، بابای ماست! حاج شیخ محمد باقر، بابای ماست! آقای جنتی، فالدخلی فی عبادی، و بلکه وادخلی جنتی اش بابای ماست! راضیه و مرضیه، بابای ماست! عباس دوران که شهید شد، اما پهلوان این دوران، بابای ماست! قهرمان لیگ برتر بابای ماست! برنده سیمرغ بلورین بهترین بازیگر نقش اول فتنه در جشنواره فیلم عمار، بابای ماست! استوانه نظام، بابای ماست! انتخابات، مال بابای ماست! جمهوری اسلامی مال بابای ماست! آن صندلی ای که امام در بهشت زهرا روی آن نشست، چوب درختش، مال بابای ماست! متن سخنرانی امام، ویرایشش کار بابای ماست! آقایان؛ ناطق نوری و مفتح و مطهری و ملت و وزیر شعار، بابای ماست! اون کسی که اول دست زد، بعد تکبیر فرستاد، بابای ماست! اون هلی کوپتر، مال بابای ماست! زمانی که بابای ما خلبان بود، هنوز سریال «شوق پرواز» ساخته نشده بود! شهاب حسینی، شهاب سه، علیرضا خمسه، خمسه خمسه، ماهواره امید و ماهواره همسایه مایلی کهن اینا، مال بابای ماست! «RQ170» بیانگر گوشه ای از آی کیوی بابای ماست! علی دایی، داداشش، حسن عمو، محسن زن دایی، مترجم دنیزلی، زننده گل به آمریکا، و خشکبار تواضع، بخشی از غرور بابای ماست! عباس بابایی، بابای ماست! بابای ما قبل از جنگ، در جبهه بود و قبل از فتنه، آماده بود!! لندکروز حاج بخشی، کروزش مال بابای ماست! این یارو کارگردان خارجیه که مسعود دهنمکی می گفت، روی دیوار خانه اش، عکس بابای ماست! اون نامه ای که توی سکانس آخر «آژانس شیشه ای»، احمد داد دست سلحشور، اون دستخط بابای ماست! این فقط بابای ماست که می تواند در نماز جمعه دهه ۷۰ علیه ظاهر حاج بخشی موضع بگیرد، اما به مناسبت فوتش هم پیام تسلیت بدهد!! دامت بابای ما کلا برکاته است همیشه! زید بابای ما، عزه ای دارد که «انجز وعده» ندارد، وای به حال «نصر عبده». اخبار ساعت ۱۴ نور امواج فرکانسی اش، را مدیون بابای ماست و موج FM ردیف امگاسه، ملک طلق بابای ماست، اما به نامش نیست!!
داداش! اگر من «نوری زاده» باشم، پس تو که مذکری، می شوی «نوری زاد». ما ۲ تا هر چند که تخم و ترکه مان به روستایی از توابع رفسنجان برمی گردد، اما عمرا بوق مان را خلاصه در «نوق» کنیم. ما در اصل، و گذشته از دروغ، زاده نوریم، نه نوق، منتهی نوری که به نام آدم نباشد، از اشعه ماورای بنفش هم بدتر است. در ساده زیستی ما همین بس که الان عینک «ری بن» هم «یو وی» دارد، ولی ما، نه فقط خودمان نوریم، بلکه در «نور» ویلا هم داریم، لیکن مسئله اینجاست که به نام ما نیست و هر کسی چیزی از ما پیدا کرد، ما حاضریم به نامش کنیم، آنچه را که به نام ما نیست!! و همه باید به قول بابا وحدت را حفظ کنند و در انتخابات، شرکت، اما تحریمش را تکذیب کنند!! من که پاچه خوارتر از این صادق زیباکلام ندیده ام! اینقدر که این شخص به بابای ما ارادت دارد، بابای ما به خودش اینهمه دامت برکاته نیست!!
داداش! من نوری زاده ام، تو نوری زاد. با این حساب، «غفلت» می شود «نوری هم زاد» و طفلک، عموی مان ممد که چیزی نمی شود؛ فوق فوقش «نوری هم ذات پندار».
داداش! اون نوری زاده و این نوری زاد، جفت شان عامل رژیم اند برای اینکه نور خاندان ما را تحت الشعاع قرار دهند. یکی می گوید و از خارج، ناله می کند و یکی فرت و فرت از همین داخل، نامه می نویسد و این هر ۲ دست در دست رژیم داده اند که نور خاندان ما دامت برکاته، به چشم های حقیقت بین نیاید! اما نوری زاد کیست؟! تو! نوری زاده کیست؟! من! کی خسته است؛ بتمن!!
داداش! اگر نوری زاد قلابی(تو را نمی گویم ها!) یکی از این نامه هایش را خطاب به بابا دامت برکاته می نوشت، الان بابا ۴ جلد کتاب، جوابش را داده بود؛ آنهم دفتر نشر معارف ضد انقلاب! عبور از بحران، با روغن ترمز بهران! جلد کوفتم، با ویرایش جدید و تعلیقات!! بابا، یکی بهش نامه نمی نویسه، کلی کتاب در جوابش می نویسه، وای به حال اینکه یکی بهش نامه بنویسه!
داداش! ای «م. ه» که اختصار نامت، گواهی به احتضار حالت می دهد! بلا به دور! برای من ۶ ماه حبس بریدند تعلیقی! اما ساندویچ را تعلیقی نخوردم، بلکه یک تحقیقی کردم و دیدم ساندویچ فروشی های نیاوران، یک هات داگ را ۱۰ هزار تومان حساب می کنند، لذا رفتم خیابان انقلاب اسلامی تا در راسته کتاب فروشی ها، کباب ترکی بخورم، تحقیقی! تو هم بیایی، برایت یک سال حبس می برند تعلیقی! این تعلیق یعنی که؛ هر وقت عشق مان کشید، می رویم و معلق می کنیم عدالت را. تبعیض، حق ماست. حق خسروپرویز بود، که او هم از نور بود و ریز می دید کفاش جانباز سایت فاش نیوز را. ما محکوم می کنیم ویز ویز پشه را در دماغ نمرود، و درود می فرستیم به آن دسته از اصحاب اخدود که دودشان نور داشت، اما به نام شان نبود و به نام یکی دیگه بود. رای ما مثل «پرویز» است، اما نه خسرو، که مظلومی!! و باید «سوبله چوبله» حساب شود! ما یک رای به صندوق می اندازیم، اما باید چند بار خوانده شود، چرا که خون ما از خون سایر مردم، رنگین تر است و نیازی به حجامت ندارد! و زالو هم نمی خواهد، چرا که ما خودمان زالوصفت اقتصادی هستیم!!!
داداش! اصلا گور بابای سیاست. خداییش قلم من بهتره یا سعدی؟!! شیخ اجل، کلا یک «بوستان» داشت، اما ما چند بوستان داریم که هیچ کدامش به نام ما نیست متاسفانه و الا حالی می کردیم به سعدی!! الپسته! بعد از ۹ دی، این هم شاخ شده برای ما. سعدی تاجر بود، اما زیر پل حافظ، ما ورشکسته شدیم. با یک پل معلق، روی خیابان عدالت، تلافی می کنیم و تلاقی می کنیم و به آقای سعدی خواهیم گفت:
-تاجر! ما پسته، اما تو چه تجارت می کنی؟!
-به تو چه که چه تجارت می کنم!! هر چه تجارت می کنم، حکما از خرید و فروش عدالت بهتر است!!
***
نگفتم داداش! این سعدی هم برای ما شاخ شده، اون هم زیر پل حافظ!… شیخ مصلح الدین! به زودی تشخیص می دهیم مصلحتت را…