به گزارش خیمه گاه باشگاه خبرنگاران؛ 1ـ در معانى الاخبار به یك طریق از ابى هاله تمیمى از حسن بن على علیهماالسلام و به طریق دیگر از حضرت رضا، از آباء گرامیش از على بن الحسین از حسن بن على(ع) و به طریق دیگرى از مردى از اولاد ابى هاله از حسن بن على(ع) روایت شده كه گفت: از دائى خود هند بن ابى هاله كه رسول خدا را براى مردم وصف مىكرد تقاضا كردم كه مقدارى از اوصاف آن حضرت را براى من نیز بیان كند، بلكه به این وسیله علاقه ام به آن جناب بیشتر شود او نیز تقاضایم را پذیرفت و گفت:
رسول خدا(ص) مردى بود كه در چشم هر بیننده، بزرگ و موقر مى نمود و روى نیكویش در تلألؤ چون ماه تمام و قامت رعنایش از قامت معتدل بلندتر و از بلند بالایان كوتاهتر بود، سرى بزرگ و مویى كه پیچ داشت و اگر هم گاهى موهایش آشفته می شد شانه مى زد، و اگر گیسوان خود را بلند می نمود، از نرمه گوشش تجاوز نمى كرد.
رنگى مهتابى و جبینى فراخ و ابروانى باریك و طولانى داشت و فاصله بین دو ابرویش فراخ بود، بین دو ابروانش رگى بود كه در مواقع خشم از خون پر مىشد و این رگ به طورى براق بود كه اگر كسى دقت نمى كرد خیال مىكرد دنباله بینى آن جناب است و آن حضرت كشیده بینى است، محاسن شریفش پُر پشت و كوتاه و گونه هایش كم گوشت و غیر برجسته بود، دهانش خوشبو و فراخ و بیشتر اوقات باز و دندانهایش از هم باز و جدا و چون مروارید سفید، و گردنش در زیبائى چنان بود كه تو گویى گردن آهو است، و از روشنى و صفا تو گویى نقره است، خلقى معتدل داشت.
فاصله بین دو شانهاش زیاد و به اصطلاح چهار شانه بود. بند دستهایش كشیده و محیط كف دستش فراخ و استخوان بندى آن و استخوان بندى كف پایش درشت بود. سرا پاى بدنش صاف و استخوانهایش باریك و بدون برآمدگى بود، و گودى كف پا و دستش از متعارف بیشتر و دو كف قدمش محدب و بیشتر از متعارف برآمده، و هم چنین پهن بود، به طورى كه آب بر آن قرار مىگرفت، وقتى قدم برمىداشت تو گویى آن را از زمین مى كند و به آرامى گام برمىداشت و با وقار راه مىپیمود، و در راه رفتن سریع بود، و راه رفتنش چنان بود كه تو گویى از كوه سرازیر مىشود، و وقتى بجائى التفات مىكرد با تمام بدن متوجه مىشد، چشمهایش افتاده یعنى نگاهش بیشتر به زمین بود تا به آسمان، و آن قدر نافذ بود كه كسى را یاراى خیره شدن بر آن نبود، و به هر كس برمىخورد در سلام از او سبقت مىجست.
راوى گفت پرسیدم: منطقش را برایم وصف كن، گفت: رسول خدا(ص) دائما با غصه ها قرین و دائما در فكر بود و یك لحظه راحتى نداشت، بسیار كم حرف بود و جز در مواقع ضرورت تكلم نمى فرمود، و وقتى حرف می زد كلام را از اول تا به آخر با تمام فضاى دهان ادا مى كرد، این تعبیر كنایه است از فصاحت، و كلامش همه كوتاه و جامع و خالى از زوائد و وافى به تمام مقصود بود. خُلق نازنینش بسیار نرم بود، به این معنا كه نه كسى را با كلام خود مى آزرد و نه به كسى اهانت مىنمود، نعمت در نظرش بزرگ جلوه مى نمود، اگر چه هم ناچیز مى بود، و هیچ نعمتى را مذمت نمىفرمود، و در خصوص طعام ها مذمت نمى كرد و از طعم آن تعریف هم نمىنمود، دنیا و ناملایمات آن هرگز او را به خشم در نمى آورد، و وقتى كه حقى پایمال مى شد از شدت خشم كسى او را نمى شناخت، و از هیچ چیزى پروا نداشت تا آن كه احقاق حق مىكرد، و اگر به چیزى اشاره مىفرمود با تمام كف دست اشاره مى نمود، و وقتى از مطلبى تعجب مىكرد دستها را پشت و روى مى كرد و وقتى سخن مى گفت انگشت ابهام دست چپ را به كف دست راست مىزد، و وقتى غضب مى فرمود، روى مبارك را مى گرداند در حالتى كه چشم ها را هم مى بست، و وقتى مىخندید خندهاش تبسمى شیرین بود به طورى كه تنها دندان هاى چون تگرگش نمایان مى شد.
صدوق(علیه الرحمه) در كتاب مزبور مى گوید: تا اینجا روایت ابى القاسم بن منیع از اسماعیل بن محمد بن اسحاق بن جعفر بن محمد بود، و از این پس تا آخر روایت عبد الرحمن است، در این روایت حسن بن على(ع) مى فرماید: تا مدتى من این اوصاف را كه از دایى خود شنیده بودم از حسین(ع) كتمان مى كردم، تا این كه وقتى برایش نقل كردم، دیدم او بهتر از من وارد است، پرسیدم تو از كه شنیدى، گفت من از پدرم امیرالمؤمنین (ع) از وضع داخلى و خارجى رسول خدا(ص) و هم چنین از چگونگى مجلسش و از شكل و شمایلش سؤال كردم، آن جناب نیز چیزى را فروگذار نفرمود.
امام حسین(ع) براى برادر خود چنین نقل كرد كه: من از پدرم از روش رفتار رسول خدا(ص) در منزل پرسیدم، فرمود: به منزل رفتنش به اختیار خود بود، و وقتى تشریف مى برد، وقت خود را در خانه به سه جزء تقسیم مى كرد، قسمتى را براى عبادت خدا، و قسمتى را براى به سر بردن با اهلش و قسمتى را به خود اختصاص مى داد، در آن قسمتى هم كه مربوط به خودش بود، باز به كلى قطع رابطه نمى كرد، بلكه مقدارى از آن را بوسیله خواص خود در كارهاى عامه مردم صرف مىفرمود، و از آن مقدار چیزى را براى خود ذخیره نمىكرد. از جمله سیره آن حضرت این بود كه اهل فضل را با ادب خود ایثار مىفرمود، و هر كس را به مقدار فضیلتى كه در دین داشت احترام مى نمود، و حوائج شان را برطرف مىساخت، چون حوائج شان یكسان نبود، بعضى را یك حاجت بود و بعضى را دو حاجت و بعضى را بیشتر، رسول خدا(ص) با ایشان مشغول مى شد و ایشان را سرگرم اصلاح نواقص شان مى كرد، و از ایشان درباره امورشان پرسش مى كرد، و به معارف دینی شان آشنا مى ساخت، و دراین باره هر خبرى كه مى داد دنبالش مى فرمود : حاضرین آن را به غائبین برسانند، و نیزمى فرمود:
حاجت كسانى را كه به من دسترسى ندارند به من ابلاغ كنید، و بدانید كه هر كس حاجت اشخاص ناتوان و بى رابطه با سلطان را نزد سلطان برد، و آن را برآورده كند، خداى تعالى قدمهایش را در روز قیامت ثابت و استوار مى سازد.
در مجلس آن حضرت غیر این گونه مطالب ذكر نمى شد، و از كسى سخنى از غیر این سنخ مطالب نمى پذیرفت، مردم براى درك فیض و طلب علم شرفیاب حضورش مى شدند و بیرون نمى رفتند مگر این كه دل هایشان سرشار از علم و معرفت بود و خود از راهنمایان و ادله راه حق شده بودند.
سپس از پدرم امیرالمؤمنین(ع) از برنامه و سیره آن جناب در خارج از منزل پرسیدم، فرمود: رسول خدا(ص) زبان خود را از غیر سخنان مورد لزوم باز مى داشت، و با مردم انس مىگرفت، و آنان را از خود رنجیده خاطر نمى كرد، بزرگ هر قومى را احترام مى كرد، و تولیت امور قوم را به او واگذار مى نمود، همیشه از مردم برحذر بود، و خود را مى پائید، و در عین حال بشره و خلق خود را درهم نمى پیچید، همواره از اصحاب خود تفقد مى كرد، و از مردم حال مردم را مى پرسید، و هر عمل نیكى را تحسین و تقویت مى كرد، و هر عمل زشتى را تق بیح مى نمود، در همه امور میانه رو بود، گاهى افراط و گاهى تفریط نمى كرد، از غفلت مسلمین و انحراف شان غافل نبود، و درباره حق، كوتاهى نمى كرد و از آن تجاوز نمى نمود، در میان اطرافیان خود كسى را برگزیده تر و بهتر مى دانست كه داراى فضیلت بیشتر و براى مسلمین خیرخواه تر بود، و در نزد او مقام و منزلت آن كسى بزرگتر بود كه مواسات و پشتیبانیش براى مسلمین بهتر بود.
سید الشهدا (ع) سپس فرمود: من از پدر بزرگوارم از وضع مجلس رسول الله (ص) پرسیدم، فرمود:هیچ نشست و برخاستى نمى كرد مگر با ذكر خدا،ودر هیچ مجلسى جاى مخصوصى براى خود انتخاب نمى كرد، و از صدرنشینى نهى مى فرمود، و در مجالس هر جا كه خالى بود مى نشست، و اصحاب را هم دستور مى داد كه چنان كنند.و در مجلس، حق همه را ادا مى كرد، به طورى كه احدى از همنشینانش احساس نمی كرد كه از دیگران در نزد او محترم تر است، و هر كسى كه شرفیاب حضورش مى شد این قدر صبر مى كرد تا خود او برخیزد و برود،و هر كس حاجتى از او طلب مى كرد برنمى گشت مگر این كه یا حاجت خود را گرفته بود، یا با بیانى قانع، دلخوش شده بود، خُلق نازنینش این قدر نرم بود كه به مردم اجازه مى داد او را براى خود پدرى مهربان بپندارند، و همه نزد او در حق مساوى بودند، مجلسش، مجلس حلم و حیا و راستى و امانت بود و در آن صداها بلند نمىشد، و نوامیس و احترامات مردم هتك نمىگردید، و اگر احیانا از كسى لغزشى سر مى زد، آن جناب طورى تادیبش مى فرمود كه براى همیشه مراقب مى شد، همنشینانش همه با هم متعادل بودند، و مى كوشیدند كه با تقوا یكدیگر را مواصلت كنند، با یكدیگر متواضع بودند، بزرگتران را احترام نموده و به كوچكتران مهربان بودند، و صاحبان حاجت را بر خود مقدم مى شمردند، و غریبها را حفاظت مى كردند.
و نیز فرمود: پرسیدم سیره آن حضرت در میان همنشینانش چطور بود؟ فرمود: دائما خوش رو و نرم خو بود، خشن و درشت خو و داد و فریاد كن و فحاش و عیب جو و همچنین مداح نبود، و به هر چیزى كه رغبت و میل نداشت بى میلى خود را در قیافه خود نشان نمى داد و لذا اشخاص از پیشنهاد آن مایوس نبودند،امیدواران را ناامید نمى كرد،نفس خود را از سه چیز پرهیز می داد:
1ـ مراء و مجادله
2ـ پر حرفى
3ـ گفتن حرفهاى بدرد نخور.
و نسبت به مردم نیز از سه چیز پرهیز مى كرد:
1ـ هرگز احدى را مذمت و سرزنش نمى كرد.
2ـ هرگز لغزش و عیبهایشان را جستجو نمى نمود.
3 ـ هیچ وقت حرف نمى زد مگر در جایى كه امید ثواب در آن مى داشت.
و وقتى تكلم مى فرمود همنشینانش سرها را به زیر مى انداختند گویى مرگ بر سر آنها سایه افكنده است، و وقتى ساكت مى شد، آنها تكلم مى كردند، و در حضور او نزاع و مشاجره نمى كردند، و اگر كسى تكلم مى كرد دیگران سكوت مى كردند تا كلامش پایان پذیرد، و تكلم شان در حضور آن جناب به نوبت بود، اگر همنشینانش از چیزى به خنده مى افتادند، آن جناب نیز مى خندید و اگر از چیزى تعجب مى كردند او نیز تعجب مى كرد، و اگر ناشناسى از آن حضرت چیزى مى خواست و در درخواستش اسائه ادب و جفایى مى كرد، آن جناب تحمل مى نمود، به حدى كه اصحابش در صدد رفع مزاحمت او برمی آمدند و آن حضرت مى فرمود: همیشه صاحبان حاجت را معاونت و یارى كنید، و هرگز ثناى كسى را نمىپذیرفت مگر این كه به وى احسانى كرده باشد، و كلام احدى را قطع نمى كرد مگر این كه مى دید كه از حد مشروع تجاوز مى كند كه در این صورت یا به نهى و بازداریش از تجاوز یا به برخاستن از مجلس كلامش را قطع مى كرد.
سید الشهدا(ع) مىفرماید: سپس از سكوت آن حضرت پرسیدم، فرمود:
سكوت رسول خدا(ص) چهار نوع بود:1ـ حلم 2ـ حذر 3ـ تقدیر 4ـ تفكر.
سكوتش از حلم و صبر این بود كه هیچ چیز آن حضرت را به خشم در نمىآورد و از جاى نمى كند، و سكوتش از حذر در چهار مورد بود:
1ـ در جایى كه مى خواست وجهه نیكو و پسندیده كار را پیدا كند تا مردم نیز در آن كار به وى اقتدا نمایند.
2ـ در جایى كه حرف زدن قبیح بود و مى خواست به طرف یاد دهد تا او نیز از آن خوددارى كند.
3 ـ در جایى كه مى خواست درباره صلاح امتش مطالعه و فكر كند.
4 ـ در مواردى كه مى خواست دست به كارى زند كه خیر دنیا و آخرتش در آن بود.
و سكوتش از تقدیر این بود كه مى خواست همه مردم را به یك چشم دیده و به گفتار همه به یك نحو استماع فرماید، و اما سكوتش در تفكر عبارت بود از تفكر در این كه چه چیزى باقى است و چه چیزى فانى.
این روایت را صاحب كتاب مكارم الاخلاق از كتاب محمد بن اسحاق بن ابراهیم طالقانى به طریقى كه او به حسنین(ع) دارد نقل كرده، مرحوم مجلسى هم در بحارالانوار فرموده ، كه این روایت از اخبار مشهور است، عامه هم آن را در بیشتر كتابهاى خود نقل كردهاند.
2ـ و در كتاب احیاء العلوم است كه: رسول خدا گفتارش از همه فصیح تر و شیرین تر بود ـ تا آنجا كه می گوید ـ و سخنانش همه كلمات كوتاه و جامع و خالى از زوائد و وافى به تمام مقصود بود، و چنان بود كه گویى اجزاى آنان تابع یكدیگرند، وقتى سخن مى گفت بین جملات را فاصله مى داد تا اگر كسى بخواهد سخنانش را حفظ كند فرصت داشته باشد، جوهره صدایش بلند و از تمامى مردم خوش نغمه تر بود.
3ـ و شیخ در كتاب تهذیب به سند خود از اسحاق بن جعفر از برادرش موسى بن جعفر از پدران بزرگوارش از على(ع) نقل كرده كه فرمود: از رسول خدا(ص) شنیدم كه مى فرمود: من مبعوث شدهام به مكارم اخلاق و محاسن آن.
4ـ و در كتاب مكارم الاخلاق است كه ابى سعید خدرى گفت: حیاى رسول خدا (ص) از عروس بیشتر بود، و چنان بود كه اگر چیزى را دوست نمى داشت ما از قیافهاش مى فهمیدیم.
5ـو در كتاب كافى به سند خود از محمد بن مسلم روایت مى كند كه گفت: شنیدم كه حضرت ابو جعفر(ع) مىفرمود: فرشتهاى نزد رسول الله (ص) آمد و عرض كرد: خدایت مخیر فرموده كه اگر خواهى بندهاى متواضع و رسول باشى و اگر خواهى پادشاهى رسول باشى، جبرئیل این صحنه را مى دید رسول خدا(ص) از راه مشورت به جبرئیل نگریست، او با دست اشاره كرد كه افتادگى را اختیار كن و لذا رسول الله (ص) در جواب آن فرشته فرمود: بندگى و تواضع را با رسالت اختیار كردم، فرشته مزبور در حالى كه كلید خزانه هاى زمین را در دست داشت گفت: اینك چیزى هم از آنچه در نزد خدایت دارى كاسته نشد.
6 ـ و در نهج البلاغه مى فرماید: پس باید كه تاسى كنى به نبى اطهر و اطیب ـ تا آنجا كه مى فرماید ـ از خوردنی هاى دنیا اندك خورد، و دهان خود را از آن پُر نكرد و به آن التفاتى ننمود، لاغرترین اهل دنیا بود از حیث تهى گاه و گرسنه ترین شان بود از جهت شكم، خزائن دنیا بر او عرضه شد، لیكن او از قبولش استنكاف نمود، وقتى فهمید كه خداى تعالى چیزى را دشمن دارد او نیز دشمن مىداشت، و هر چیزى را كه خداى تعالى حقیر مىدانست او نیز تحقیرش مى كرد، و ما بر عكس آن جنابیم و اگر از معایب چیزى در ما نبود جز همین كه دوست مىداریم دنیائى را كه خدا دشمن داشته و بزرگ مىشماریم دنیائى را كه خدایش تحقیر كرده، همین براى شقاوت و بدبختى و نافرمانیمان بس بود، و حال آن كه رسول الله (ص) روى زمین غذا مىخورد، و چون بندگان مىنشست، و كفش خود را به دست خود مىدوخت، و بر مرکب ساده سوار مىشد، و شخص دیگرى را هم پشت سر خود بر آن حیوان سوار مىكرد. آرى به قلب و از صمیم دل از دنیا اعراض كرده بود، و یادش را در دل خود كشته و از بین برده بود، تا جایى كه دوست مىداشت زینت دنیا را حتى به چشم هم نبیند و دنیا را خانه قرارنمی دید. از این رو دنیا را به كلى از دل خود بیرون كرده، و یاد آن را از قلب كوچ داده، و از نظر دوربین خود هم پنهان نموده بود. آرى وقتى شخصى از چیزى بدش آید نظر كردن به آن را هم دوست نمىدارد، حتى دوست نمىدارد كه كسى نزد او اسم آن چیز را ببرد.
7 ـ و در كتاب احتجاج از موسى بن جعفر از پدرش و از پدرانش از حسن بن على از پدرش على (ع) روایت كرده كه در ضمن خبرى طولانى فرمود: رسول خدا (ص) از خوف خداى عزوجل آنقدر مىگریست كه سجاده و مصلایش از اشك چشم او تر مىشد، با این كه جرم و گناهى هم نداشت.
8 ـ و در كتاب مناقب است كه رسول الله (ص) آنقدر مىگریست كه بیهوش مى شد، خدمتش عرضه مى داشتند مگر خداى تعالى در قرآن نفرموده كه خداوند از گناهان گذشته و آینده تو، در گذشته است پس این همه گریه براى چیست؟! مىفرمود: درست است كه خدا مرا بخشیده، لیكن من چرا بندهاى شكرگزار نباشم، و همچنین بود بیهوشى هاى على بن ابى طالب وصى آن حضرت در مقام عبادتش.
گویا سائل خیال مى كرده كه به طور كلى عبادت براى ایمنى از عذاب است، و حال آن كه چنین نیست، بلكه روایاتى وارد شده كه عبادت از ترس عذاب مانند عبادت بندگان از ترس موالى است، بناى پاسخ آن جناب هم بر این است كه عبادت از باب شكر خداى سبحان است، و این چنین عبادت، عبادت كرام و قسم دیگرى است از عبادت.
و در ماثور از ائمه اهل بیت(ع) هم وارد شده كه بعضى از عبادتها از ترس عقاب است و این عبادت نظیر عبادتى است كه غلامان براى آقاى خود و از ترس او انجام مى دهند، و بعضى از عبادات عبادتى است كه به طمع ثواب انجام مى شود، این عبادت نظیر عبادت تجار است كه از هر كارى سود آن را در نظر دارند، و بعضى از آنها عبادتى است كه به خاطر اداى شكر نعمتهاى خداى سبحان انجام مىشود.
و در بعضى روایات از این قسم عبادت تعبیر شده به این كه به خاطر محبت خداى سبحان انجام مى شود، و در بعضى از روایات دیگر دارد كه به خاطر این انجام مى شود كه خدا را اهل و سزاوار عبادت مى بیند.
و ما در تفسیر جمله " سیجزى الله الشاكرین" در جلد چهارم ص 75 این كتاب درباره معناى این روایات به طور مفصل بحث كردیم، و در آنجا گفتیم كه شكر در عبادت خدا، عبارتست از اخلاص نیت براى خدا، و شاكرین همان مخلصین(به فتح لام)از بندگان خدایند، و مقصود از آیه شریفه"سبحان الله عما یصفون. الا عباد الله المخلصین و امثال آن، همین مخلصین مىباشند.
9ـو در كتاب ارشاد دیلمى است كه ابراهیم خلیل(ع) وقتى به نماز مىایستاد جوش و خروشى نظیر هیجان و اضطراب اشخاص ترسیده، از او شنیده مىشد، و رسول الله (ص) هم همین طور بود.
10 ـ و در تفسیر ابى الفتوح از ابى سعید خدرى روایت شده كه گفت: وقتى آیه شریفه " و اذكروا الله كثیرا؛ و خدا را بسیار ذكر كنید" نازل شد رسول الله (ص) مشغول به ذكر خدا گشت تا جایى كه كفار مى گفتند این مرد جن زده شده است..
11 ـ و در كتاب كافى به سند خود از زید شحام از امام صادق(ع) نقل مى كند كه فرمود: رسول خدا(ص) در هر روز هفتاد بار توبه مى كرد، پرسیدم آیا هفتاد بار مى گفت "استغفر الله و اتوب الیه"؟ فرمودند: نه، بلكه مى گفت: "اتوب الى الله" عرض كردم رسول خدا(ص) توبه مى كرد و گناه مرتكب نمى شد و ما توبه مى كنیم و باز تكرار مى نمائیم، فرمود: "الله المستعان؛ باید از خدا مدد گرفت."
12ـ و در كتاب مكارم الاخلاق از كتاب: "النبوة" از على (ع) نقل مىكند كه آن جناب هر وقت رسول خدا(ص) را وصف مى كرد مى فرمود: كف دستش از تمامى كفها سخى تر و سینه اش از همه سینهها جرأت دارتر و لهجه اش از همه لهجهها و زبان ها راستگوتر و به عهد و پیمان از همه مردم وفادارتر و خوى نازنینش از خوى همه نرم تر و دودمانش از همه دودمانها كریمتر و محترم تر، اگر كسى ناگهانى می دیدش از او هیبت مىبرد و اگر كسى با او از روى معرفت همنشین بود دوستش مى داشت، قبل از او و بعد از او من هرگز كسى را مثل او ندیدم.
13ـ و در كتاب كافى به سند خود از عمر بن على از پدر بزرگوارش نقل مى كند كه فرمود: از جمله سوگندهاى رسول خدا این بود كه مىفرمود: "لا و استغفرالله ؛ نه، و از خدا آمرزش مى خواهم".
14ـ و در احیاء العلوم است كه آن جناب وقتى خیلى خوشحال مىشد زیاد دست به محاسن شریف خود مى كشید.
15ـ و نیز در همان كتاب است كه: رسول خدا(ص) سخىترین مردم بود، به طورى كه هیچ وقت درهم و دینارى نزدش نمى ماند، حتى اگر وقتى چیزى نزدش زیادى مىماند و تا شب كسى را نمى یافت كه آن را به او بدهد، به خانه نمى رفت تا ذمه خود را از آن برى سازد و آن را به محتاجى برساند، و از آنچه خدا روزیش مىكرد بیش از آذوقه یك سال از خرما و جوى كه در دسترس بود براى خود ذخیره نمى كرد و ما بقى را در راه خدا صرف مى كرد، كسى از آن جناب چیزى درخواست نمى كرد مگر این كه آن حضرت حاجتش را هر چه بود برآورده مى نمود، و همچنین مىداد تا آن كه نوبت مى رسید به غذاى ذخیره یك سالهاش از آن هم ایثار مى فرمود، و بسیار اتفاق مى افتاد كه قبل از گذشتن یك سال قوت خود را انفاق كرده و اگر چیز دیگرى عایدش نمى شد خود محتاج شده بود.
غزالى سپس اضافه مىكند كه: رسول خدا(ص) حق را انفاذ مىكرد اگر چه ضررش عاید خودش و یا اصحابش مى شد.
و نیز مى گوید: رسول خدا(ص) دشمنان زیادى داشت و با این حال در بین آنان تنها و بدون نگهبان رفت و آمد مى كرد.
و نیز مى گوید: كه هیچ امرى از امور دنیا آن جناب را به هول و هراس در نمى آورد.
و نیز مى گوید: رسول خدا(ص) با فقرا مى نشست و با مساكین هم غذا مى شد و كسانى را كه داراى فضائل اخلاقى بودند احترام مى كرد، و با اشخاص آبرومند الفت مى گرفت، به این معنى كه به آنان احسان مى نمود، و خویشاوندان را در عین این كه بر افضل از آنان مقدم نمى داشت صله رحم مىكرد، به احدى از مردم جفا نمى نمود، و عذر هر معتذرى را مى پذیرفت.
و نیز مىگوید: رسول خدا(ص) هیچ دقیقهاى از عمر شریفش را بیهوده و بدون عملى در راه خدا و یا كارى از كارهاى لازم خویشتن نمىگذراند، و گاهى براى سركشى به اصحاب خود به باغات ایشان تشریف مىبرد، و هرگز مسكینى را براى تهى دستى و یا مرضش تحقیر نمىكرد و از هیچ سلطانى به خاطر سلطنتش نمىترسید، آن فقیر و این سلطان را به یك نحو دعوت به توحید مى نمود.
16ـو نیز در كتاب مزبور مى گوید:
رسول خدا(ص) از همه مردم دیرتر به غضب در مىآمد و از همه زودتر آشتى مىكرد و خشنود مىشد و از همه رؤوف تر به مردم بود و بهترین مردم و نافعترین آنان براى مردم بود.
17ـو نیز در آن كتاب مىگوید: رسول خدا(ص) چنان بود كه اگر مسرور و راضى مىشد مسرت و رضایتش براى مردم بهترین مسرتها و رضایتها بود، اگر موعظه مىكرد موعظهاش جدى بود نه به شوخى، و اگر غضب مىكرد ـ و البته جز براى خدا غضب نمىكرد ـ هیچ چیزى تاب مقاومت در برابر غضبش را نداشت، و هم چنین در تمامى امورش همین طور بود، وقتى هم كه به مصیبتى و یا به ناملایمى برمىخورد امر را به خدا واگذار مىكرد، و از حول و قوه خویش تبرى مىجست و از خدا راه چاره مى خواست.
معانى توكل بر خدا و تفویض امر به او و تبرى از حول و قوه خویشتن و راه چاره از خدا خواستن همه به هم مربوط و برگشت همه آنها به یك اصل است و آن این است كه براى امور استنادى است به اراده الهىاى كه غالب بر هر اراده دیگرى است و هرگز مغلوب نمى شود و قدرت الهى اى كه مافوق هر قدرت و غیر متناهى است، و این خود معنا و حقیقتى است كه كتاب خدا و سنت رسول گرامیش متفقاً مردم را به اعتقاد بر آن و عمل بر طبق آن دعوت كرده اند، قرآن كریم مى فرماید: " و على الله فلیتوكل المتوكلون." و نیز مى فرمود:
"و افوض امرى الى الله" و نیز مى فرمود: "و من یتوكل على الله فهو حسبه." و نیز مى فرماید: "الا له الخلق و الامر" و نیز مى فرماید: "و ان الى ربك المنتهى" و غیر از اینها آیات، و روایات در این باره از حد شمارش افزون است.
و متخلق به این خلقها و متادب به این آداب شدن علاوه بر این كه آدمى را در مسیر حقایق و واقعیات قرار داده و عملش را منطبق بر وجهى مىسازد كه بر حسب واقع باید آن طور واقع شود و علاوه بر این كه آدمى را مستقر در دین فطرت كرده، كه حقیقت هر چیزى و نشانه حقیقت بودن آن برگشت حقیقى آن است به خداى سبحان، كما این كه خود فرمود: "الا الى الله تصیرالامور" علاوه بر این، فائده مهم دیگرى دارد، و آن این است كه اتكا و اعتماد انسان بر پروردگارش ـ در حالتى انسان را آشناى به پروردگارى مىكند كه داراى قدرت غیر متناهى و ارادهاى قاهر غیر مغلوب است ـ ارادهاش را چنان كشش داده و عزمش را چنان راسخ مىكند كه موانعى كه پیش مىآید، در او رخنه نكرده و رنج و تعبى كه در راه رسیدن به هدف مىبیند خللى در او وارد نمى سازد و هیچ وسوسه شیطانى كه به صورت خطورهاى وهمى در ضمیر انسان خودنمائى مى كند آن را از بین نمى برد.