وقتی شیعیان زائر و سوگوار به قتلگاه رسیدند، با صحنه‎های دلخراشی رو به رو شدند؛ قبرهای گمنام، خیمه‎های سوخته، زمین خون آلود و تفتیده، نیزه‎ها و شمشیرهای شکسته، همگی بیانگر اوج جنایت یزیدیان و منتهای مظلومیت عاشورائیان بود.

به گزارش خیمه گاه باشگاه خبرنگاران؛ وی از رجال علم و حدیث شیعه است که در کتاب های رجالی اهل سنّت نیز توثیق شده است. عطیّه در زمان خلافت امام علی(علیه‎السلام) (36 - 40 هجری) در کوفه به دنیا آمد و نامش هم توسّط آن حضرت انتخاب شده است.

 وی از شیعیان راستین و علمای بزرگ بوده که هماره به نشر معارف قرآنی و اهل بیتی می‎پرداخت؛ به گونه‎ای که از سوی عوامل حکومتی بنی امیّه مورد شکنجه و آزار قرار گرفته بود. عطیّه علاوه بر نقل احادیث - به ویژه خطبه فدکیّه فاطمه زهرا(علیهاالسلام) - از بزرگترین مفسّران بوده و تفسیری در 5 جلد به نگارش درآورده است.

وی بعد از آشنایی با جابر بن عبدالله، به رتبه شاگردی‎اش مفتخر گردید؛ که متأسفانه برخی در گفتار و نوشتار خود، عطیّه را غلام جابر معرفی کرده‎اند!

عاقبت این مفسّر و محدّث والامقام در سال 111 هجری، در زادگاهش(کوفه) چشم از جهان فرو بست.

«ما همراه جابر بن عبدالله انصاری به قصد زیارت قبر امام حسین(علیه‎السلام) حرکت کردیم؛ چون به کربلا رسیدیم، جابر نخست در کنار رودخانه فرات «غسل زیارت» نمود و پیراهن پاکیزه‎ای پوشید (همانند مُحْرِم، دو جامه سفید پوشید) و از کیسه‎ای عطرش را بیرون آورد (از من درخواست عطر کرد...) سپس لباس و بدنش را خوشبو ساخت و با پای برهنه به جانب قتلگاه حرکت کرد، در حالی که زبانش به نام و یاد الهی مترنّم بود.»

سفر زیارتی - سیاسی

یک روز «جابر بن عبدالله انصاری» با شاگردش «عطیة بن سعد» و گروهی از بنی هاشم و سادات علوی، تصمیم گرفتند مسیر طولانی حجاز تا عراق را - علی رغم خطرات راه و خفقان سیاسی حاکم - طیّ کرده و به «زیارت» امام حسین (علیه‎السلام) و شهدای کربلا نائل شوند. حرکت این کاروان زیارتی، آن هم با حضور صحابی کهنسال و گرانقدر پیامبر(صلی الله علیه و آله) و نیز همراهی عدّه‎ای از بنی‎هاشم، بازتاب گوناگونی را می‎تواند در افکار عمومی و نظام حکومتی بنی امیّه داشته باشد؛ که متأسّفانه حوادث و واکنش‎های مسیر این سفر، در منابع تاریخی و حدیثی بیان نشده است!

اربعین الحسین علیه السلام

به عبارت دیگر: رژیم سفّاک بنی امیّه برای پیشگیری و سرکوب انقلاب‎های مردمی، سیاست مکتوب و برنامه همه جانبه‎ای داشته؛ چرا که با انتشار واقعه جانسوز شهادت و اسارت خاندان پیامبر(صلی الله علیه و آله)، نخستین بازتاب مردمی‎اش ایجاد تنفّر، تظاهرات خیابانی و هجرت شیعیان به کربلا می‎باشد. از این رو، نیروهای اطلاعاتی و نظامی یزید، ورود و خروج افراد - به ویژه شخصیت‎ها - را تحت کنترل قرار داده و حداقل در شهر مدینه «حکومت نظامی و پلیسی» را برقرار می‎کنند. با این وجود، نوع برخورد کارگزاران و مأموران با حرکت سؤال برانگیز جابر بن عبدالله انصاری و بنی هاشم، در تواریخ و مقاتل، ثبت و ضبط نشده است.

البته می‎توان چنین نتیجه‎ای را نیز گرفت که:

الف) جابر و همسفرانش به شکل انفرادی و در زمان‎های مختلف، از مدینه بیرون آمده و در حوالی کربلا به هم پیوسته‎اند تا با آسودگی خاطر و امنیّت جانی، به زیارت شهیدان مشرّف شوند.

ب) احتمالاً جابر از کوفه و یا شهر دیگری عازم کربلا شده باشد.

احرام در میقات عشق

با نزدیک شدن کاروان زیارتی به منطقه کربلا، سیلاب اشک از دیدگان جاری شد و آوای مرثیه خوانی در فضای بیابان طنین افکند و دل‎های سوگواران در عطش زیارت قبور مطهر و تابناک شهدا، بی‎تاب شد...

بهتر آن است که قصّه ماندگار این مسافران «حریم نور» را از زبان عطیّه بشنویم:

«ما همراه جابر بن عبدالله انصاری به قصد زیارت قبر امام حسین(علیه‎السلام) حرکت کردیم؛ چون به کربلا رسیدیم، جابر نخست در کنار رودخانه فرات «غسل زیارت» نمود و پیراهن پاکیزه‎ای پوشید (همانند مُحْرِم، دو جامه سفید پوشید) و از کیسه‎ای عطرش را بیرون آورد (از من درخواست عطر کرد...) سپس لباس و بدنش را خوشبو ساخت و با پای برهنه به جانب قتلگاه حرکت کرد، در حالی که زبانش به نام و یاد الهی مترنّم بود.»

آری، «زیارت» آدابی دارد و «زائر» برای رسیدن به مقام قُرب الهی، بایسته است روح و جسم خویشتن را معطّر و پاکیزه سازد و با زمزمه نام معشوق آرام، آرام در مسیر وصال گام بردارد.

عطیّه عوفی در این باره نقل می‎کند: هنگامی که نزدیک قبر مطهّر سیدالشّهدا(علیه‎السلام) رسیدیم، جابر به من گفت: دستم را روی قبر بگذار.وقتی دستش را بر تربت آرامگاه امام نهادم، به یکباره از اعماق دل آهی کشیده و بی هوش شد؛ لذا بر سر و صورتش آب پاشیدم. چون به هوش آمد، سه بار فریاد برآورد: «یا حسین!»

آنگاه خطاب به آرامگاه امام، عرضه داشت: «حَبیبٌ، لا یُجیبُ حَبیبَه؛ آیا دوست، جواب سلام دوستش را نمی‎دهد؟!»

میهمان عرشیان

وقتی شیعیان زائر و سوگوار به قتلگاه رسیدند، با صحنه‎های دلخراشی رو به رو شدند؛ قبرهای گمنام، خیمه‎های سوخته، زمین خون آلود و تفتیده، نیزه‎ها و شمشیرهای شکسته، همگی بیانگر اوج جنایت یزیدیان و منتهای مظلومیت عاشورائیان بود. مشاهده همین تصاویر، خود روضه و مرثیّه‎ای است که دلها و چشم‎ها را با حال و هوای «کربلا و عاشورای محرّم 61 هجری» پیوند می‎دهد و «حماسه حسینی» را برای همیشه تاریخ ماندگار می‎سازد. عطیّه عوفی در این باره نقل می‎کند:

هنگامی که نزدیک قبر مطهّر سیدالشّهدا(علیه‎السلام) رسیدیم، جابر به من گفت: دستم را روی قبر بگذار.وقتی دستش را بر تربت آرامگاه امام نهادم، به یکباره از اعماق دل آهی کشیده و بی هوش شد؛ لذا بر سر و صورتش آب پاشیدم. چون به هوش آمد، سه بار فریاد برآورد: «یا حسین!»

آنگاه خطاب به آرامگاه امام، عرضه داشت:

«حَبیبٌ، لا یُجیبُ حَبیبَه؛ آیا دوست، جواب سلام دوستش را نمی‎دهد؟!»

ولی بعد از لحظه‎ای، با حالتی غمزده گفت:

«و إنّی لک بالجواب و قد شُحّطت اوداجک علی اثباجک و فرّق بین بدنک و رأسک؛ حسین جان! من خود، جوابم را می‎دهم؛ چرا که می‎دانم رگ‎های گردنت را بریده‎اند و بین پیکر و سرت جدایی افکنده‎اند. لذا پاسخ سلام دوستت را نمی‎دهی!»

 
زیارتنامه (مثنوی زیارت)

جابر در مرحله بعد، اینگونه به پیشگاه سیدالشهدا(علیه‎السلام) سلام کرد:

«... فأشهد أنّک ابن خاتم النّبیّینو ابن سیدالمؤمنینو ابن حلیف التّقوی و سلیل الهدی و خامس اصحاب الکساء و ابن سید النّقباء و ابن فاطمة سیدة النّساء...؛ من گواهم که تو فرزند بهترین پیامبران و پسر سرور مؤمنان می‎باشی. تو فرزند هم پیمان تقوا و سلاله هدایتی و پنجمین نفر از اصحاب کساء و فرزند سرور نقیبان و پسر فاطمه سیده بانوان هستی. و چرا چنین نباشی، که سالار پیامبران با دست خود غذایت داده و در دامان پرهیزگاران پرورش یافته‎ای و از سینه ایمان شیر خورده‎ای و از دامان اسلام بر آمده‎ای!

خوشا به حال تو در حیات و ممات که پاکیزه زیستی و پاک از دنیا رفتی! اما دل مؤمنان در فراق تو اندوهگین است؛ با این حال، شک ندارد که آنچه بر شما گذشت، خیر بوده است. فعلیک سلام الله و رضوانه، و أشهد أنّک مضیت علی ما مضی علیه اخوک یحیی بن زکریّا؛ پس سلام و رضوان الهی بر تو باد. و گواهی می‎دهم که تو همان راه را رفتی، که برادرت یحیی بن زکریّا (علیه‎السلام) پیمود.»

جابر پاسخ داد: ای عطیّه! من از حبیبم رسول خدا(صلی الله علیه و آله) شنیدم که می‎فرمود:

«من أحبّ قوماً حشر معهم، و من أحبّ عمل قوم اُشرک فی عملهم؛ هر کس گروهی را دوست بدارد، با آنان محشور می‎شود. و هر کس کار عدّه‎ای را دوست بدارد، در عمل آنها شریک خواهد بود.»

سپس به پیشگاه شهدای کربلا چنین سلام فرستاد:

«السّلام علیکم ایّتها الأرواح الّتی حلّت بفناء الحسینو اناخت برحله، أشهد أنّکم أقمتم الصّلوة و آتیتم الزّکوة و أمرتم بالمعروف و نهیتم عن المنکر و جاهدتم الملحدین و عبدتم الله حتّی أتاکم الیقین، والّذی بعث محمّداً بالحقّ نبیّاً لقد شارکناکم فیما دخلتم فیه؛ سلام بر شما ای جان‎های پاک که در آستان حسین(علیه‎السلام) نزول کرده و آرمیده‎اید! گواهی می‎دهم که شما نماز را برپا داشته، زکات را ادا نموده، امر به نیکی و نهی از پلیدی کرده و با ملحدان مبارزه کرده‎اید و خدا را تا هنگام شهادت، پرستش و عبادت نموده‎اید. سوگند به آن خدایی که محمّد(صلی الله علیه و آله) را به حقّ برگزیده و مبعوث کرد! ما نیز در آنچه شما شهیدان در آن وارد شده‎اید، شریک هستیم.»

 
پاداش همدلی

جابر در فراز پایانی زیارتنامه‎اش گفته بود: «سوگند به آن خدایی که محمد(صلی الله علیه و آله) را به حق برگزیده و مبعوث کرد! ما نیز در آنچه شما شهیدان در آن وارد شده‎اید، شریک هستیم.» از این رو، عطیّه و دیگر زائران شگفت زده شده بودند. گرچه آنها به صداقت صحابی سرشناس و عارف پیامبر اکرم باور داشتند، اما سزاوار است که پاسخی برای این ابهام و سؤال دریابند؛ لذا عطیّه می‎پرسد:

چگونه با آنان شریک هستیم و حال آن که نه دشتی پیموده‎ایم، نه از بلندی و کوهی بالا رفته‎ایم و نه در راه خدا شمشیری زده‎ایم؛ اما اینان کسانی هستند که بین سرها و پیکرشان جدایی افتاده و شهید شده‎اند، فرزندان آنها یتیم گشته و همسران آنان بیوه شده‎اند؟!

جابر گفت: ای عطیّه! من از حبیبم رسول خدا(صلی الله علیه و آله) شنیدم که می‎فرمود:

«من أحبّ قوماً حشر معهم، و من أحبّ عمل قوم اُشرک فی عملهم؛ هر کس گروهی را دوست بدارد، با آنان محشور می‎شود. و هر کس کار عدّه‎ای را دوست بدارد، در عمل آنها شریک خواهد بود.»

جابر بعد از بیان حدیث نبوی، گفت:

«والّذی بعث محمّداً بالحقّ نبیّاً انّ نیّتی و نیّة اصحابی علی ما مضی علیه الحسین علیه‎السلام و اصحابه؛ سوگند به خدایی که محمد را به پیامبری برگزید! نیّت و انگیزه من و یارانم همان چیزی است که حسین علیه‎السلام و یارانش داشتند.»

عطیّه عوفی در پایان گزارش «زیارت اربعین» می‎گوید:

جابر به من گفت: اکنون مرا به طرف خانه‎های مردم کوفه ببر. بعد از پیمودن مسافتی، خطاب به من گفت: ای عطیّه! آیا به تو سفارش و وصیّتی بکنم؟ چرا که گمان دارم پس از این سفر، دیگر تو را نبینم و با هم دیداری نداشته باشیم! [عرض کردم: بفرمایید. در این موقع، آن صحابی جلیل القدر گفت:]

«أحبب محبّ آل محمّد(صلی الله علیه و آله) ما أحبّهم، و أبغض مبغض آل محمّد ما أبغضهم و إن کان صوّاماً قوّاماً، و أرفق بمحبّ محمّد و آل محمّد فإنّه إن تزلّ له قدم بکثرة ذنوبه ثبتت له اُخری بمحبّتهم، فإنّ محبّهم یعود الی الجنّة و مبغضهم یعود الی النّار؛

دوستدار آل پیامبر(صلی الله علیه و آله) را دوست بدار مادامی که ایشان را دوست می‎دارد، و دشمن خاندان پیامبر(صلی الله علیه و آله) را دشمن بدار مادامی که با ایشان دشمنی می‎کند ولو این که فراوان روزه بگیرد و نماز بگزارد. با دوست محمّد و اهل بیتش مدارا کن؛ چرا که اگر در اثر زیادی گناهش یک پایش بلغزد، به واسطه دوستی‎اش با آنان، پای دیگرش استوار بماند. بنابراین، دوستدار پیامبر و آلش به سوی بهشت می‎رود و بازگشت و سرانجام دشمن آنها، دوزخ خواهد بود.»
برچسب ها: عطیه عوفی ، اربعین ، زائر
اخبار پیشنهادی
تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.
آخرین اخبار