تو خانواده ما، فقط دو تا از دختر خاله هام چادري بودن.منم خيلي دوستشون داشتم.کلاس چهارم که بودم به مامانم گفتم که مي خوام چادري بشم.مامانم گفت: به شرطي برات چادر مي خرم که حتما سر کني، اگه بخواي يه وقتايي سرت نکنی، نميخرم.منم قول دادم که حتما سر ميکنم.اما وقتي سرم کردم پشيمون شدم! خيلي برام سخت و دست و پا گير بود. از متلکاي اطرافيانم بي بهره نبودم. بعضي وقتا که چشم مامانمو دور ميديدم چادر رو در مياوردم.
تا اينکه رفتم دبيرستان. داداشم عضو بسيج شده بود به منم گفت تو هم برو بسیج عضو شو . من دوست نداشتم با اکراه قبول کردم اما کم کم ازشون خوشم اومد و باهاشون دوست شدم.سال دوم دبيرستان بودم که قرار شد دخترها يه نمايش براي ايام فاطميه آماده کنن.کارگردان از بچه ها تست گرفته بود ولي هنوز بازيگر نقش حضرت زهرا سلام الله علیها رو پيدا نکرده بود.
همون روزا بود که امتحانا تموم شده بود و کارنامه گرفته بودم رفتم يه سري به بچه ها بزنم.همين که وارد شدم خانم کارگردان گفت تو براي اين نقش خيلي خوبي اما من قبول نکردم و گفتم نميتونم.گفت: تو که نميخواي ديالوگ بگي. يه پوشيه رو صورتت مي اندازي و فقط حرکت داري.از اون اصرار و از من انکار. ديگه بچه ها واسطه شدن و من تست دادم و قبول شدم.
نمايش خيلي سخت بود. يک ماه، 5ـ6 ساعت تمرين مي کرديم خیلي مشکلاتمون زياد بود. مکان مناسب براي تمرين نداشتيم، مسئولاي سالني که اجاره کرده بوديم همکاري نمي کردن، نور و دکور واتاق فرمان هيچ کدوم آماده نبود.اما همه چيزو خود حضرت زهرا درست کردند.
اونايي که خبري از محتواي نمايش نداشتن ميگفتن کسي نمياد نمايش شما رو نگاه کنن انقدر خودتونو خسته نکنيد، روز نمايش خودمون هم باورمون نميشد تو سالن 400 نفري، 500 نفر به زور جا شده بودن.ديالوگ نداشتيم، ذکر مصيبت بود و نور و حرکت.نمايش با رحلت پيامبر(ص) شروع ميشد و دسيسه سقيفه. بعد آتش زدن در خونه و به زور بردن حضرت علي(ع). سر صحنه کوچه و کتک خورن حضرت زهراهمه شيون ميکردن، پسر بچه اي که نقش امام حسن (ع) رو بازي مي کرد، گريه مي کرد چسبيده بود به من مجبور شدن واقعا کتکش بزنن تا زمين بخوره. بعد از اون صحنه مريضي و شهادت خانم بود و دختر بچه اي که دنبال تابوت مي دويد. بازيگراي نقش منفي از بس گريه کرده بودن حالشون بد بود، حال من که از همه بدتر بود.خلاصه بعد از اون يک ماه که نقش خانم رو بازي کردم خيلي ازشون خجالت کشيدم. حتي چادر سر کردنم تا قبل از اون با منت بود. وقتي ديدم چطور به خانم بي احترامي کردن و حقشونو خوردن و آزارشون دادن شرمنده شون شدم.
بعد از نمايش يه محبت عجيبي به چادرم پيدا کردم. ديگه با علاقه چادر سرم کردم هنوز همون اشتياق رو دارم. هر مراسمي که همه جلو نامحرم بي حجاب بودن من چادر رنگي سر کردم و بهش افتخار کردم و مطمئن بودم از همه پوشش بهتری دارم.محبت به چادرم رو از حضرت زهرا سلام الله علیها دارم و از خودشون مي خوام که هميشه گرماي اين عشق رو تو دل من حفظ کنن.