وقتی سجاد هشتم آذرماه در مانور زلزله در کنار دوستان و همکلاسی‌هایش با خنده‌های کودکانه خود و با همان شور کودکی به دنبال سرپناه می‌گشت تا در زیر آوار این زلزله فرضی نماند هیچ کس فکر نمی‌کرد که زودتر از تمام دوستان، همسالان و همکلاسی‌هایش اتفاق تلخ و دردناکی از یک حادثه شوم در انتظارش باشد.

به گزارش خبرنگار باشگاه خبرنگاران قم، 


او آن روز بالاخره هرگونه بود توانست در کنج کلاس درس خود را از فروریختن احتمالی ساختمان محفوظ کند و شاد و خندان بعد از مانور در کلاس درس بنشیند تا هر چه زودتر زنگ آخر به صدا در آید و به خانه برود و با ساناز خواهر کوچولوی شش ساله خود بازی کند.

خانه سه طبقه و نیمه ساخت سجاد هشت ساله در کوچه 20 خیابان بعثت در شهرک فاطمیه قرار دارد که تنها طبقه زیر زمین آن برای زندگی تکمیل شده و خانواده چهار نفره سجاد با خوبی و خوشی در آن زندگی می‌کردند و پدر تلاش می‌کرد هر چه زودتر سه طبقه خانه را تکمیل کند.


آن روز و روزهای بعدی آن به تندی گذشت تا صبح دوازدهم آذرماه که پدر و مادر از خواب بیدار شدند و بعد هم سجاد و ساناز، پدر از خانه بیرون رفت و مادر در آشپزخانه در حال آماده کردن غذا برای نهار بود ساعت حدود 11:20 را نشان می‌داد که ناگهان صدای مهیبی بلند شد سپس جیغ مادر و گرد و غبار که همه جا را فرا گرفته بود.

اما ساعتی بعد نه دیگر از گرد و غبار خبری بود و نه سجاد و ساناز! سقف خانه فروریخته و حادثه‌ای دردناک اتفاق افتاده بود، حادثه‌‌ای که خسارت جبران‌ناپذیری بر جای گذاشت.

سجاد و ساناز که در پذیرایی خانه مشغول بازی و تماشای تلویزیون بودند در زیر آوار سقفی فرورفتند که قرار بود پدر آن را محل امن و سرپناه خانواده بسازد اما همه چیز در یک چشم به هم زدن تمام شد.

دقایقی نگذشت که اطراف ساختمان پر شد از جمعیت و بعد از آن خودروهای امدادی،‌ آمبولانس،‌ آتش‌نشانی و نیروی انتظامی که هر کدام برای انجام وظیفه در کمک به حادثه‌دیدگان این اتفاق تلخ خود را رسانده بودند.

جمعیت زیاد مردم مزاحمت‌هایی برای امدادگران به وجود آورده بود که نیروی انتظامی اطراف ساختمان را از افراد غیر مسئول خالی کرد که هر چه زودتر اقدامات لازم انجام شود.


مسئولان شهر نیز خود را به محل حادثه رسانده بودند تا در همان سر صحنه حادثه دستورات لازم برای پیگیری و اجرا داده شود تا زمان از دست نرود.

هر کس در آن اطراف بود در مورد حادثه سخن می‌گفت و آنچه بیشتر در بین صحبت‌های همسایگان و حتی مسئولان بود «احداث غیر اصولی بنا» در این ساختمان سه طبقه بود که باعث شد سقف طبقه سوم بر اثر سنگینی مصالحی که بر روی آن قرار داشت به روی سقف طبقه دوم فرو ریزد و در ادامه سقف طبقه دوم روی طبقه اول و در نهایت آنچه نباید اتفاق می‌افتاد، رخ داد.

تلاش‌ها برای آوار برداری و نجات سجاد و ساناز آغاز شد و سگ‌های تجسس امداد و نجات هلال احمر نیز به دنبال یافتن کودکان بودند و پدر و مادر قرار ماندن نداشتند خود را به در و دیوار می‌زدند تا بروند و کودکان خود را نجات دهند که البته جلوی آنها گرفته شده بود تا امدادگران در کار خود تمرکز داشته باشند.

پدر و مادر سجاد و ساناز آرام و قرار نداشتند و همانند اسپند بالا و پایین می‌پریدند و گریه و زاری می‌کردند، آخر جگرگوشه‌هایشان در زیر خروارها خاک مدفون شده بودند و برای نجات آنها جز صبر و انتظار و دعا چاره‌ای نداشتند.


بالاخره پس از ساعت‌ها تلاش حدود ساعت پنج و نیم عصر بود که پیکر ساناز کوچولو با آن گوشوارهای ساده و موهای مشکیش از میان آوار‌ها بیرون کشیده شد در حالی که آرام به خواب ابدی فرورفته بود و پدر و مادر را در حسرت شیرین زبانی‌های خود گذاشت.

پس از اینکه ماموران هلال احمر و آتش‌نشانی کار خود را انجام دادند اورژانسی‌ها اقدامات اولیه را شروع کردند اما نفسی در سینه ساناز نمانده بود و قلب کوچکش دیگر کار نمی‌کرد تا داغی شود بر دل پدر و مادرش...

اما همچنان تلاش‌ها برای بیرون آوردن سجاد ادامه داشت و لحظه به لحظه نیز بر جمعیت مردم در محل حادثه افزوده می‌شد مردمی که نوع ساخت و سازها در منطقه حکایت از این دارد که این خطر در کمین آنها نیز هست.

یکی گریه می‌کرد و دیگری دعا و یکی به کندی کار اعتراض داشت و هر چند نیروی انتظامی دو سمت ساختمان محل حادثه را به وسیله نرده‌های آهنی مانع ایجاد کرده بود که امدادگران دچار مشکل نشود اما باز هم در اطراف محل حادثه پر از افراد غیر مسئول بود.

نیروهای امدادی که به خوبی وظایف خود را می‌دانستند با تلاشی خستگی ناپذیر و توام با خونسردی که نشان از آمادگی آنها برای حضور و امدادرسانی در حوادث احتمالی را داشت همچنان به دنبال سجاد می‌گشتند.


ساعت به حدود نه و نیم شب رسیده بود که ناگهان پای سجاد هم خود را به امدادگران نشان داد و آنها نیز با احتیاط کامل خاک‌ها و میلگردهایی که بر روی پیکرش ریخته بودند کنار زدند و سجاد را با بدنی خونین بیرون آوردند در حالیکه جان در بدن نداشت.

کارهایی که لازم بود از سوی اورژانس برای سجاد هم انجام گرفت اما او کسی نبود که خواهر کوچک خود را در سفر ابدی تنها بگذارد و با هم به دیار باقی رفتند در حالی که سوز این داغ، بر دل پدر و مادر ماند.

پدر بالای سر سجاد نشست با چشمانی اشکبار بر سر و صورت خود می‌زد و از پسر می‌خواست که از جا بلند شود و در آغوش گرم پدر جای بگیرد اما دیگر کار از کار گذشته بود و روح بر بدن سرد فرزند نبود که بخواهد با لبخندی دل پدر را به دست بیاورد.


سجاد و ساناز رفتند و کتاب زندگی آنها برای همیشه در دوازدهمین روز آذر ماه بسته شد اما حکایت خانه‌هایی که شبانه و بدون نظارت و در نظر گرفتن شرایط ایمنی و استحکام ساختمان و تنها برای مقداری هزینه کمتر ساخته می‌شوند همچنان ادامه دارد.

خانه‌هایی که نه تنها از زلزله بلکه از شنیدن نام زلزله نیز لرزه بر تن آنها خواهد افتاد و بالقوه کانون بحران‌هایی هستند که در صورت وقوع زلزله‌ای بسیار کمتر از زلزله برازجان خسارات جبران‌ناپذیری بر جای خواهند گذاشت.

نام سجاد و ساناز به عنوان قربانیان بیگناه و معصوم «ساخت و ساز غیر اصولی» به ثبت خواهد رسید اما آیا اینان آخرین قربانیان اینگونه بی‌احتیاطی‌ها خواهند بود؟ و آیا روزی می‌شود مانورهای زلزله‌ای که در مدارس اجرا می‌شود به جای جنبه تبلیغاتی، بر روی جنبه آموزشی آن تکیه شود تا دانش‌آموزان بدانند در مواقع ضروری چه کاری باید انجام دهند؟/س
برچسب ها: قم ، سقف ، سرپناه ، زندگی
اخبار پیشنهادی
تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.
نظرات کاربران
انتشار یافته: ۱
در انتظار بررسی: ۰
Iran (Islamic Republic of)
ناشناس
۲۳:۳۶ ۱۳ بهمن ۱۳۹۴
واقعا در این شرایط ادم چی می تونه بگه