به گزارش مجله شبانه باشگاه خبرنگاران، ایمان جوان 23 سالهای که فرزند طلاق است و مدعی است که در اثر یک اشتباه به زندان افتاده است. اعتماد نا بجا به دوستی که سارق بوده باعث شده تا بخشی از سالهای جوانی ایمان در پشت میلههای زندان سپری شود. بی تفاوتی پدر خانواده بعد از ازدواج باعث رویگردانی وی از خانواده و زندگی در خانه مجردی شده است.
از خانواده ات صحبت کن!من اولین فرزند خانواده هستم. پدرم در تهرانسر به صافکاری و نقاشی ماشین مشغول است. تازه به دنیا آمده بودم که پدر و مادرم از هم جدا شدند و من در کنار نامادری بزرگ شدم. پدرم در ازدواج دوم صاحب سه پسر شد و از همان ابتدا، هرگز طعم محبت خانواده را نچشیدم. نامادری چشم دیدن مرا نداشت و پدرم هم تابع او بود. در مقابل چشمم دست نوازش بر سر فرزندان همسر دومش می کشید و من آن قدر سختی کشیدم و کتک خوردم تا بالاخره دنبال زندگی خودم رفتم.
تنها زندگی می کردی؟بله، به عنوان شاگرد در یک مغازه پرده و تزیینات داخلی خانه در بلوار فردوس آریاشهر کار پیدا کردم. بعضی شبها در مغازه می خوابیدم ولی بعد از مدتی صاحب مغازه دیگر اجازه نداد شبها در مغازه بخوابم. مدتی هم شبها در خانه دوستم ماندم تا توانستم خانه کوچکی در سلسبیل اجاره کنم.
خانوادهات را دیگر ندیدی؟نه، البته برای پدرم فرقی نداشت که کجا هستم و چه میکنم؟ حتی وقتی در خانهاش زندگی میکردم، خیلی وقتها مرا از خانه بیرون میانداخت.
چه شد که به زندان افتادی؟تمام تلاشم را میکردم تا با حقوقم زندگی آرامی داشته باشم، یک روز از دوستم خواستم مرا به آریاشهر ببرد. میخواستم برای نصب پرده به خانه یکی از مشتریان بروم. او قبول کرد. بین راه موتورش را متوقف کرد تا از مغازه آب معدنی بخرد. در حالی که منتظر برگشتنش بودم، ناگهان او را دیدم که با سرعت از مغازه خارج و روی موتور پرید.اما قبل از آنکه بخواهد فرار کند، مردم دورمان جمع شدند و هر دوی ما دستگیر شدیم. دوستم سارق بود و گردنبند خانمی را در داخل مغازه قاپیده بود. من هم که بی خبر از همه جا بودم به عنوان شریک جرم تحویل پلیس داده شدم.
آن خانم رضایت داد؟بله، همان لحظه دستگیری توسط مردم، گردنبندش را پس گرفت و چند روز بعد هم در دادگاه با دریافت یک میلیون و خوردهای خسارت رضایت داد.
پس چرا هنوز زندانی هستی؟چون تعداد شاکیها زیاد بود. شاکیها 29 نفر بودند که با تلاش مددکاران زندان، 20 نفرشان رضایت دادند و حالا 9 نفر ماندهاند. من که نه در دزدیها بودم و نه کسی مرا شناسایی کرده است، به آتش دوستم سوختهام. فقط همان خانم شاکی آخر، مرا شناسایی کرد که خودم هم میدانم روی موتور منتظر دوستم بودم تا آب بخرد و برگردد. بقیه شاکیها گفته بودند راکب موتور یک نفر دیگر بوده و قیافه من با او خیلی تفاوت دارد. اما دوست نامردم برای آنکه جرمش کمتر شود مرا شریک جرم اعلام کرده بود.
چه مدت است که زندانی هستی؟از شانزدهم خرداد 90 تا حالا.
خانوادهات میدانند اینجا هستی؟نه، فقط عمهام می داند. آن قدر تلفنی به او اصرار کردم تا شماره تلفن مادرم را پیدا کرد و به من داد. مادرم را ندیده بودم، اصلا نمیدانستم چه شکلی است. وقتی با هم تلفنی صحبت کردیم، فکر میکردم خواب میبینم. باورم نمیشد. روز تولد امام رضا (ع) به دیدنم آمد. برای اولین بار همدیگر را همان روز دیدیم. آن روز انگار تازه به دنیا آمده بودم. اگر تا آن روز هیچ امید و دلگرمی نداشتم، احساس کردم حالا مادری دارم که برای آزادیم دعا میکند و دنبال پروندهام می رود.
از زندگیاش حرفی زد؟گفت که دبیر آموزش و پرورش است. شوهر دومش فوت کرده و حالا دو دختر 21 و 8 ساله دارد. خوشحالم که دو خواهر دارم، هر چند ناتنی هستند.
چقدر محکومیت داری؟سه سال و چهار ماه برایم حکم دادهاند اما هنوز یک سال دیگر از حبسم باقی مانده که اگر شاکیها رضایت دهند، زودتر آزاد میشوم.
مبلغ باقی مانده ردمال چقدر است؟قبلا 60 میلیون تومان بود که شاکیها با مبلغ کم رضایت دادند و حالا حدود 15 میلیون تومان برای 9 نفر مانده که مصر به گرفتنش هستند. البته باید بگویم مادرم هم خیلی برای آزادیام تلاش کرده و با گرفتن وام از اداره و کمک همکارانش مقداری از بدهیهای شاکیان را پرداخت کرده و اگر کمک او نبود، این بیست نفر هم رضایت نمیدادند.
بعد از آزادی چه برنامهای داری؟آرزو دارم که خوشبخت شوم. من که سایه پدر و مادر را بر سر نداشتم، می خواستم با نان حلال، زندگی آرامی برای خود فراهم کنم و یک روز با ازدواج، خانوادهای را که نداشتم، برای خودم تشکیل دهم ولی نتوانستم. آرزو میکنم یک نفر کمکم کند تا این مبلغ باقی مانده را به شاکیان بپردازم و آزاد شوم. میخواهم بعد از آزادیام پیش مادرم بروم. گفته که منتظر من است. هنوز هم به دیدنم میآید و منتظر آزادیام است. میخواهم به همسنهایم بگویم به راحتی فریب دوستان ناباب را نخورند. در انتخاب آنان دقت کنند و مثل من به سادگی در چنین دامهایی نیفتند.