3خواهر و برادر با اختلاف سني اما اشتراك در بي‌نصيب بودن از دستاني به نام دستان پر مهر پدر. تا خود را شناختند خواهر و برادران بزرگ و كوچكي را دور و بر خود ديدند كه هيچ كدام سواد خواندن و نوشتن نداشتند اما اين سه آرزوي با سواد شدن را سوار بر بال قاصدك‌ها كرده بودند تا شايد روزي به ايستگاه اجابت برسد.

به گزارش مجله شبانه باشگاه خبرنگاران، چشمان دختران رنگ غم داشت و پنجره دل پسران به روي ظلمت باز مي‌شد اما هميشه سياهي‌ها پيروز نخواهند شد،‌ قرار نبود همه روزها و شب‌ها اين‌گونه سپري شوند. از راه خواهد رسيد روزي كه در دل بي‌تفاوتي‌ها، دل‌هايي بلرزد و دستاني براي گشودن پنجره‌هاي اميد بالا رود. قلب‌هاي افسرده دختران و پسران خراساني كه روزي جز سياهي و بي‌تفاوتي سهمي نداشت سايه باني از اميد يافت.

سه خواهر و برادر با اختلاف سني اما اشتراك در بي‌نصيب بودن از دستاني به نام دستان پر مهر پدر. تا خود را شناختند خواهر و برادران بزرگ و كوچكي را دور و بر خود ديدند كه هيچ كدام سواد خواندن و نوشتن نداشتند اما اين سه آرزوي با سواد شدن را سوار بر بال قاصدك‌ها كرده بودند تا شايد روزي به ايستگاه اجابت برسد.

محدثه 7 ساله، آرزو 10 ساله و اميد 9 ساله زماني با مربيان خانه علم قلعه ساختمان آشنا شدند كه پدر رهايشان كرده بود و نمي‌دانستند مهر پدري يعني چه، مادر عاطفه چنداني را خرجشان نمي‌كرد اما با اين وجود از طريق هر كاري كه شده، حتي خريد و فروش مواد مخدر بخشي از هزينه‌هاي زندگي را تأمين مي‌كرد.

با ترحمي، يكي از مربيان خانه كه صحبت مي‌كني، به ياد روزي كه اين سه خواهر و برادر به خانه علم قلعه ساختمان آمدند مي‌گويد: به راحتي مي‌شد شوق و ذوق را در چهره آن‌ها ديد اما با چنين محيط‌هايي آشنايي نداشتند، بر قرار كردن ارتباط با آن‌ها مشكل بود. سر هر موضوع ناچيزي دعوايشان مي‌شد و پرخاشگري جزئي از وجودشان بود و مربيان ساعات زيادي را به اميد بهبود رفتارشان با آن‌ها سپري مي‌كردند.

به ياد دارد كه محدثه به مربيان اعتماد نداشت و همكاري نمي‌كرد اما به وضوح مي‌شد به علاقه او براي تغيير روزهايش پي برد. برادرش اميد هم بازيگوش بود و رفتارهاي پرخاشگرانه‌اش باعث مي‌شد ارتباط خوبي با مربيان برقرار نكند اما مي‌شد فهميد كه نياز به كسي دارد تا حرف‌هايش را بشنود و او را درك كند. آرزو خواهر بزرگتر اميد و محدثه استعداد خوبي براي گذراندن كلاس دوم يا سوم ابتدايي داشت اما خبري از انگيزه درس خواندن نبود و مربيان بايد اين انگيزه را به روش‌هاي مختلف در او زنده مي‌كردند تا آرزو را به آرزوهايش نزديك‌تر كنند.

مربيان خانه علم قلعه ساختمان مي‌گويند اين سه خواهر و برادر جزو كودكاني هستند كه در تمام جلسات حاضر مي‌شوند و با وجود اين‌كه مادر، همراهي چنداني با اعضاي خانه علم ندارد اما آن‌ها با علاقه هر چه بيشتر كلاس‌ها را دنبال مي‌كردند تا بالاخره به آرزويشان يعني نشستن سر كلاس درس آن هم در مدرسه واقعي برسند. ترحمي مي‌گويد:‌ انگيزه‌اي كه در اين سه خواهر و برادر ايجاد شده بود هر روز آن‌ها را نسبت به روز قبل متفاوت مي‌ساخت محدثه اعتماد به نفسش را پيدا كرده و نسبت به روز نخست كه حتي از ابتدايي‌ترين توانايي‌ها بي‌بهره بود و قادر به پاسخگويي ساده‌ترين سؤالات نبود تغيير چشمگيري كرده است.

روابط اجتماعي اميد خيلي بهتر شده و اطمينان به مربيانش و آرامشي كه از اين طريق به دست آورده است باعث شده تمركز خوبي داشته باشد. آرزو هم مدام ابراز محبت و قدرداني مي‌كند.

نقطه اوج اين شادماني‌ها زماني بود كه قرار شد هر سه آن‌ها سال تحصيلي جديد را در مدارسي كه ثبت نام شده‌اند آغاز كنند. جشن رسيدن به آرزوهاي محدثه با جشن شكوفه‌ها پيوند خورده بود و از شدت هيجان چهره بهت زده او بعد از ديدن فضاي مدرسه همه را به خود جلب كرده بود و اميد و آرزو هم خوشحال از اين بودند كه خواهر كوچكشان مسير پر از اميد و آرزويش را به اين زيبايي آغاز كرده است. مربيان اين خانه علم اول به خودشان و بعد به كودكان آسيب ديده قول داده‌اند تنهايشان نگذارند و ديدن لبخند شادي آن‌ها بهترين هديه‌اي است كه مي‌توانسته‌اند از اين مسير پر از فراز و نشيب بگيرند.

ساحل آرامش

قصه زندگي رامين شايد با اميد و آرزو و محدثه متفاوت باشد اما حلقه گمشده زنجير زندگي همه آن‌ها در سنين كودكي، آنجا كه نهاد وجودشان شبيه يك لوح سفيد مي‌درخشد جا مانده است. رامين در خانواده‌اي به دنيا آمده است كه پدر و نامادري‌اش معتاد بودند و همين كه در قبال تهيه مواد مخدر فرزندشان را نفروخته‌اند جاي شكرش باقي است.

آن‌ها شناسنامه رامين را فروخته‌اند و اكنون نمي‌دانند شناسنامه‌اش كجاست. اما همه محنت‌ها به اينجا ختم نمي‌شود. هنوز دليلش مشخص نشده است اما رامين در سن سه يا چهار سالگي از پشت بام خانه پرت شده است و پس از اين‌كه از حالت كما خارج شد متوجه آسيب ديدگي جدي او از ناحيه چشم و مشكلات ذهني‌اش شدند. رامين در خانه‌اي بزرگ شد كه تنها خانه آن‌ها نبود بلكه پاتوق معتاداني بود كه مدام به خانه آن‌ها مي‌آمدند و كار را به جايي رساندند كه تنگي نفس مهمان هميشگي سينه او شد. كسي به او و شرايطش اهميتي نمي‌داد تا اين‌كه موج نگراني‌هاي مربيان خانه علم او را به ساحلي امن رساند.

 مربيان به فكرجهش ذهني و آماده‌سازي رامين براي ثبت نام در مدرسه بودند و براي رسيدن به اين هدف زمان زيادي را صرف او كردند. ترحمي مي‌گويد:‌ با اين حال كه زمان زيادي طول كشيد تا رامين آواها را بشناسد اما آنقدر به مدرسه علاقه داشت كه با اصرار فراوان از پدرش پول تهيه يك دفتر را گرفته بود و با همان يك دفتر احساس شادي وصف ناپذيري داشت تا اين‌كه با ديدن لوازم التحريري كه در خانه علم برايش تهيه شده بود به خصوص كوله پشتي، ديگر سر از پا نمي‌شناخت و لحظه شماري مي‌كرد با كيفي كه تنها مال خودش است خود را در روز جشن شكوفه‌ها و صف دانش‌آموزان مدرسه ببيند.

 با وجود اين چهره‌هاي شاد بي‌نقاب، آن زمان دل به تنگ مي‌آيد كه پدر و مادر حتي به غنچه‌هاي خنده‌اي كه روي لبان اين كودكان شكفته است رحم نمي‌كنند و حاضر مي‌شوند كيف مدرسه فرزندشان را در عوض تأمين مقدار بيشتري مواد مخدر، بفروشند و همين ناملايمتي‌ها است كه اعضاي جمعيت امام علي(ع) را بر آن مي‌دارد تا اين كودكان بي‌پناه را به حال خود
وا مگذارند.

دير اما زود

رضا هم كودك بي‌هويت ديگري از اين ديار است كه دل مهربان‌ترين آفريده‌هاي خدا يعني پدر و مادر هم به حالش نسوخته است. آن‌ها مهرباني شان را در بند سياه افيون جا گذاشته‌اند و حتي حاضر نيستند با مربيان خانه علم همكاري كنند تا رضا را چند قدمي به آرزوهايش نزديك‌تر كنند. پدر رضا مدتي است آن‌ها را ترك كرده و تلاش‌هاي كمرنگ مادر هم تاثيري در صاحب هويت شدن رضا نداشت تا اين‌كه همت مربيان خانه علم رضا را به زندگي اميدوار كرد. رضا عزت نفس گمشده‌اش در دالان پر پيچ و خم سياهي را دوباره پيدا كرده بود و ديگر از دايره دوستاني كه ممكن بود او را از سنگفرش آرزوهايش دور كنند جدا شد تا پازل الگوهاي زندگي‌اش را دوباره بچيند.

به گفته ترحمي رضا 9 ساله است و درست 10 روز پيش از اين‌كه سال تحصيلي جديد آغاز شود پرسنل خانه علم موفق به دريافت شناسنامه برايش شدند تا او هم به ابتداي جاده آرزوهايش گام نهد و روشنايي‌ها را به حريم قلبش مهمان كند. به‌طور حتم رضا روز اول مدرسه رفتنش را فراموش نمي‌كند، چرا كه سه سال را در حسرت اين روز پشت سر گذاشته بود و اكنون با وجود سه سال تاخير روي نيمكت كلاس اول دبستان زيبايي‌ها را مشق مي‌كند.
اخبار پیشنهادی
تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.