امام زين العابدين عليه السلام مى فرمايد: من آن شب نشسته بودم و عمه ام زينب عليها السلام نزد من بود. پدرم حسين عليه السلام عليه السلام اين ابيات را انشاء فرمود...

به گزارش خیمه گاه؛

امام زين العابدين عليه السلام مى فرمايد: من آن شب نشسته بودم و عمه ام زينب عليها السلام نزد من بود. پدرم حسين عليه السلام عليه السلام اين ابيات را انشاد فرمود و من آن را حفظ كردم و گريه در گلوگاه من گره گشت و بر آن صبر نمودم و اظهار جزع نكردم، اما عمه ام زينب كه اين كلمات را بشنيد نتوانست خود را كنترل كند و اشك از ديدگانش مى ريخت.

يا دهر اف لك من خليل
كم لك بالا شراق و الا صيل
من صاحب او طالب قتيل
و الدهر لا يقنع بالبديل
و انا الامر الى الجليل
و كل حى سالك السبيل

اى روزگار، تف بر تو از اين دوستى تو. چقدر تو را صبح هاى روشن و شام هاى تيره است كه بر كشته هاى ياران من يا دوستان من مى گذرد، آرى روزگار به دل نمى پذيرد. كارها بر دست خداى بزرگ است و بس و هر زنده اى بايد اين راه را بپيمايد.

پدرم دو يا سه بار اين شعر را بخواند تا من مقصودش را فهميدم

هنگامى كه عمه ام زينب اين اشعار را شنيد، خوددارى نتوانست كرد از جاى پريد و دامن كشان و سر برهنه به سوى پدرم دويد وقتى به او رسيد شيون آغاز كرد و گفت: اى واى از داغديدگان، اى كاش مرگ زندگى مرا نابود مى كرد.

حسين عليه السلام نظر عميقى به زينب انداخت و به او گفت: خواهر عزيزم، حلم و بردبارى تو را شيطان نبرد. زينب گفت: يا ابا عبدالله، پدر و مادرم به فداى تو، جانم به قربان تو حسين اندوه خود را فرو برد ولى اشك در چشمانش مى درخشيد و در زير زبان چنين گفت:
و لو لا المزعجات من الليالى
لما ترك القطا طيب المنام
اگر قطا را در شب وامى گذاشتند مى خوابيد.

قطا مرغى كوچك و سياه رنگ و كاكل دار است به اندازه كبوتر كه سنگ ريزه مى خورد و در فارسى آن را سنگ خوار گويند. در عرب معروف بوده كه اين مرغ در شب خواب خوشى دارد و تا خطرى او را تهديد نكند دست از خواب شيرين بر نمى دارد و از جاى خويش نمى جنبد.

زينب گفت: واى بر من! آيا مى خواهد تو را از من بگيرند، اين كه دل را بيشتر مى سوزاند. آن گاه سيلى به صورت خود نواخت و گريبانش را دريد و بى هوش افتاد. امام حسين عليه السلام كنار خواهر آمد، آب به صورت وى پاشيد و گفت: خواهر عزيزم، از خداى بپرهيز و صبر كن، صبرى كه براى خدا باشد.

 هنگامى كه زينب به هوش آمد امام حسين عليه السلام به او گفت: خواهر عزيزم، تو را سوگند مى دهم كه وقتى من كشته شدم بهر من گريبان چاك مكن، صورتت را مخراش، ناله مكن، شيون مزن. على بن الحسين مى گويد: آنگاه پدرم عمه ام را نزد من آورد و بنشانيد و خود نزد يارانش رفت.

برگرفته از کتاب چهره درخشان حسین بن علی(ع)
اخبار پیشنهادی
تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.
آخرین اخبار