به گزارش مجله شبانه باشگاه خبرنگاران؛ شش سال بود که برای این شب خود را آماده میکرد. تمام این سالها را روزه گرفته بود و دعاهای توبه در قرآن و مفاتیح مونسش بودند. اما در آخرین دقایق قبل از اعدام به او دو ماه فرصت داده شد تا با تهیه پول برای ساخت مدرسه از اعدام رها شود.
دو ماه هم فرصتی برای زندگی دوباره به علیرضا و هم فرصتی برای خیرانی است که میخواهند در کار خیر پیش قدم شوند و فردی را از اعدام شدن رهایی بخشند.
از زندگیات بگو.حدود هفت سال بود که در طرحهای سدسازی، آسفالت و کارهای خارج از شهر برای مرحوم محمود کار میکردم. اما در آخرین طرح اختلاف پیدا کردیم. من آن زمان حدود 140 میلیون تومان متضرر شدم و آن همه هزینه و کار باید دوباره انجام میشد، ولی محمود زیر بار دوباره کاری نمیرفت.
از طرفی بدهکار شده بودم و طلبکاران فشار زیادی به من میآوردند. یک روز برای رفع این مشکل به دفتر مرکزی شرکت محمود که یک شرکت نیمه دولتی در ونک بود، رفتم.
حال روحی بدی داشتم. قبل از رسیدن به شرکت یک دستفروش جلوی راهم را سد کرد و از من خواست تا از او چاقو بخرم به خاطر اصرار زیادی که داشت و برای فرار از التماسهایش چاقو را خریدم. در پارکینگ شرکت، محمود را دیدم. ابتدا با همدیگر عادی صحبت کردیم اما کم کم کار به جر و بحث رسید، نمیدانم چه شد که وسط جر و بحث بیاختیار همان چاقو را از جیبم درآورده و او را زدم. قسم میخورم حال خودم را نمیفهمیدم. با آن همه بدهی از زندگی سیر شده بودم.
چند ضربه به او زدی و چگونه دستگیر شدی؟پزشکی قانونی اعلام کرده چهارده ضربه به محمود وارد شده است. بعد از اینکه با چاقو محمود را زدم، همانجا کنارش نشستم. پلیس بعد از تلفن اهالی ساختمان سر رسید و من هم بدون هیچ عکسالعملی خودم را تسلیم کردم. هیچ کس باور نمیکرد من قاتل هستم.
از کی در زندان هستی؟شش سال است زندانی هستم. قبل از اینکه به زندان بیایم لیسانس مکانیک داشتم در زندان هم ادامه تحصیل دادم و مدرک کاردانی از دانشگاه جامع علمی کاربردی گرفتم و اکنون هم دانشجوی سال آخر کارشناسی الهیات دانشگاه پیام نور هستم.
از ماجرای رضایت گرفتنت بگو؟چند روز قبل از ماه محرم گفتند باید آماده رفتن به سوییت شوم. فهمیدم که رفتن به سوییت یعنی نزدیک شدن به شب آخر زندگی. خانوادهام به دیدنم آمدند. خیلی گریه کردند اما نمیدانم چرا من آن قدر آرام بودم؟ شاید به خاطر قرآن و دعاهایی بود که در زندان حفظ کرده بودم.
آرامشی وصف ناپذیر داشتم، حتی دیدن طناب دار هم مرا وحشت زده نکرد. ساعت پنج و بیست دقیقه صبح بعد از نماز صبح و نوشتن وصیتنامه پای چوبه دار رفتم.
روحانی زندان آمد و با صدای گرفته گفت نتوانستیم برایت کاری کنیم، شهادتین خود را بخوان. شهادتینم را خواندم، فقط از خانواده محمود حلالیت میخواستم تا در آخرت عذابم کمتر باشد. چشمانم را بستم و هر لحظه منتظر خالی شدن زیر پایم بود. در یک لحظه صدای دختر محمود را شنیدم.
ناخودآگاه چشمانم را باز کردم و مدیر زندان را دیدم که با عجله به طرفم میآید، گفت: برای ساخت مدرسه پانصد میلیون تومان پول میخواهند. داری؟ جواب دادم: نه! او به طرف خانواده محمود برگشت بعد دوباره از من پرسید میتوانی تا دو ماه دیگر آماده کنی؟ گفتم: نه، چطور
می توانم آماده کنم؟ مگر در گلریزان میتوان برای من این همه پول جمع کرد؟ رییس زندان بالاخره با خانواده مقتول صحبت و آنها را راضی کرد تا 2 ماه به من فرصت دهند.
بعدش چه شد؟آقای مردانی کمک کرد تا از آن محوطه بیرون بیایم. حالا دو ماه فرصت دارم تا این پول را فراهم کنم. پولی که با فروش همه زندگیام حتی یک بخش کوچکش هم تأمین نمیشود.
فقط چشم به دست خیرانی دارم که در مراسمهای گلریزان به داد افرادی مثل من میرسند. رییس زندان در لحظهای که ممکن بود دختر مقتول پشیمان شود و زیر پایم را خالی کند، تلاش کرد فرصتی برایم بگیرد تا شاید فرجی شود.
آن روز خانوادهام با بی صبری کشندهای مقابل زندان در انتظار خبر مرگم بودند. در یک ناامیدی که همه مطمئن بودند رضایتی وجود ندارد، خبر فرصت دوباره زندگی برای من ناباورانه بود. حالا هم امیدم به خیران است تا شاید بتوانم زندگی دوبارهام را از سر بگیرم.
اگر امکان دارد اطلاعات بیشتری در مورد این موضوع بدهید تا مردم کمک خود را واریز کنند