امروز کودکان کار را برای تماشا و گردش به برج میلاد بردند با کلی رنگ و بو و کلی سر و صدا .... ولی این پایان بدبختی این کودکان نیست.

به گزارش خبرنگار باشگاه خبرنگاران؛ شب‌های پر از درد ، ناله‌هایی که شنیده نمی‌شود(البته شاید) و زمزمه‌هایی که به سختی به گوش می‌رسد.

این مواردی که گفته شد تنها تیتر‌های مبهمی بود که هرشب با کودکان کار هم راه است ، کودکانی که شاید برای زندگی مجبورند کفش آهنی بپوشند و به خیابان‌های تهران قدم بگذارند( ای کاش به راستی کفشی از جنس فولاد وجود داشت).

کودکان کار تعداد نامعلومی دارند چراکه شاید در هر شهر در هر منطقه در هر مغازه و یا در هر خانه وجود داشته باشند. این کودکان فرق دارند البته نه در باطن بلکه در ظاهر و نوع زندگی. . .

دیگر بگذریم از جمله‌های معروف " خانم فال می‌خری" " آقا یک شاخه گل بخر" " مهندس گفشایت را واکس بزنم" و کلی جمله‌های دیگر که در طول روز آن ها را می‌شنویم ولی به راحتی از کنار آنان می‌گذریم.

یک بار هم نشد که توجه به این صدا بکنیم شاید این صدا از زبان کودکی باشد که محتاج یک هزار تومانی است تا با آن دل مادر مریضش را شاد کند و یا دنبال یک لقمه نان حلال . . .

خلاصه کودکان کار فرق دارند با بقیه، منظورم از بقیه افرادی هستند که در خانه‌های پر از پول و تخت‌های نرم و گرم به دنیا می‌آیند، منظورم افرادی است که تا به حال محتاج نان شب نشدند.

این حرف‌هایی که الان می‌خواهم بزنم تنها استنباطی از عکس‌هایی است که  خبرگزاری فارس از مراسم امروز منتشر کرده است.

شاید نگاه کودکان به دور دستی باشد که آن را در رویا می‌بینند و به آن می‌خندند.
 


"به گزارش خبرنگار باشگاه خبرنگاران؛ روز گذشته یکی از کودکان کار در یکی از گونی دوزی‌های اطراف تهران می‌گفت: کاش می‌شد، امروز صاحبکارم زودتر مرا مرخص کند تا هرچه زودتر به پیش خواهر مریضم بروم. کاش می‌شد در آینده دیگر دردی نباشد تا خواهرم از آن غصه بخورد و رنج بکشد و من می‌توانستم در آینده زندگی بهتری برای خودم و خانواده‌ام فراهم کنم.»

واقعا نمی‌توان تصور کرد که کودکان با دیدن منوی باز غذای برج میلاد چه فکر می‌کنند، شاید به دنبال بهترین غذا می‌گردند تا بتوانند برای اولین و آخرین بار آن را میل کنند و مزه‌اش را چندین سال زیر زبان داشته باشند.


"به گزارش خبرنگار اجتماعی باشگاه خبرنگاران؛ کودک کار در گونی دوزی به هر سختی که بود خود را به خانه و بر بالین خواهر 18 ساله‌اش که از دردی نامشخص رنج می‌برد، گشاند. همین آمد صحبتی کند خواهرش به گریه افتاد و دستای پر مهر برادر 13 ساله‌اش که به خاطر خانواده پینه بسته بوسه زد و در آغوش کشید."

تعجبی ندارد که لباس نو کودکان را شگفت زده کند.

"بر اساس گزارش خبرنگار ما، این کودک گونی دوز دستش را از آغوش خواهر بیرون کشید و به سراغ بخچه لباس ها رفت تا لباسی گرم بپوشد و به سراغ کار دوم خود در پشت چراغ‌های قرمز برود ولی نه لباسی بود نه غذایی که بتواند خودش را سیر کند."

شاید این کودک هم برای کودک گونی دوز نگران بود چونکه می‌دانست، شاید دوستانش امشب گرسنه و با دلهره و با درد پا خواهند خوابید ، شاید به همین دلیل است که این کودک در اوج شادی سایرین غمناک است.
 


"ساعت از 10 شب گذشته بود که کودک گونی دوز به خانه آمد ولی لبخندی بر لب داشت چونکه توانسته بود 2 تا نان و کمی سیب زمینی برای خواهرش با پولی که کار کرده بود بخرد. این کودک نان و سیب زمینی را در کنار بستر خواهر گذاشت و با همان دستانی که از سرما خشک شده بودند و بدون آنکه از درد پا و گرسنگی ناله‌ای کند ، به خواب فرو رفت."

این تنها ذره‌ای بود از زندگی یکی از کودکان کار که ما توانستیم ببینیم. اما یک سوال واقعا زندگی سایر کودکان چگونه می‌گذرد؟ آن‌ها هم روزی می‌رسد که با منوی باز غذا ، شکم خود را سیر کنند و از  اعماق وجود بخندند؟ /گزارش از ندا فاضلی/

انتهای پیام/

اخبار پیشنهادی
تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.
آخرین اخبار