ریشه نظری روابط خارجي آمريكا و حمايتها و مخالفتهاي آمریکا با كشورهاي مختلف را میتوان در آموزههای ماکیاول پیرامون "هدف، وسیله را توجیه میکند"، و تعریفی که دولتمردان آمریکایی از منافع خود ارائه میدهند، جستجو کرد.
منطق ماکیاول در سیاست خارجی دولتهای غربی خصوصاً آمریکا، تضمینکننده منافع آنان است. در منطق ماکیاول ویژگیهای شیر - روباه، حفظ منافع و قدرت به هر قیمت، بهرهگیری از «راهبرد دروغ» در تامین هدف به روشنی بیان شده و جزء لاینفک اخلاق «قدرت وسیاست» است.
در عصر جدید نظریات لئواشتراوس از شاگردان مکتب ماکیاول در سیاست خارجی آمریکا نفوذ قابل توجهی داشته است. وی اعتقاد زیادی به موثر و مفید بودن دروغ در سیاست داشت. "ويليام بولوم" يكي از كارمندان سابق وزارت خارجه آمريكا و از بنيانگذاران و سردبيران روزنامه "واشنگتنپرس"، در خصوص سياست خارجي آمريكا مينويسد: «سياست خارجي ايالات متحده آمريكا در هيچ مقطع زماني از پايه اخلاقي خاصي برخوردار نبوده است.» اكثر دولتهاي انقلابي و مستقلي كه به واسطه دسيسههاي پنهان يا عمليات مداخلهجويانه واژگون شدند، به جاي آنها دولتهاي دستنشانده مستبد و هماهنگ با سياستها و منافع آمريكا روي كار آورده شد.
با سقوط "آلنده"، "پينوشه" در شیلی روي كار آورده شد و با سقوط "سوكارنو" در اندونزی، "سوهارتو" آمد. بنابراین میتوان نتیجه گرفت هیچ اصل انسانی و اخلاقی در سیاست خارجی آمریکا وجود ندارد.
آنچه برای سیاستمداران این کشور اصل خدشهناپذیر بوده، کسب و افزایش قدرت و منافع مادی به هر قیمت است. در اين راستا حمایت از دموکراسی و يا حمايت از دیکتاتوری، هیچ رجحانی نسبت به یکدیگر ندارند و آنچه این دو را از هم متمایز ساخته و در اولویت قرار میدهد، عنصر قدرت و منافع بدون هر گونه اصل اخلاقی، انسانی و حقوق بشری است.
بر اين اساس تاریخ نيز گواه خوبي است و تنها کشورهایی در اثر بهبود روابط با آمریکا به موفقیتهای بیشتر دست یافتهاند که در این بهبود روابط از موضع قدرت رفتار کردهاند، نه موضع ضعف.
از این رو حمایت آمریکا از ایده دموکراسی، تنها به عنوان ابزاری است که منافع و برتری قدرت این کشور را حفظ و گسترش دهد زیرا بدون چنین ایدهای برای آمریکا، کشورهای دیگر مقاومت بیشتری در برابر او از خود نشان میدهند و راحتتر میتوانند خود را با او به تعادل برسانند.
در واقع ترویج ادبیات و گفتمان دموکراسی به سبک آمریکایی موجب بازتولید ارزشهای آمریکا، تضعیف کشورهای رقیب و اثبات قدرت این کشور در گوشه و کنار جهان شده است؛ چراكه معیار دموکراتیک دانستن کشورها از نظر آمریکا پایبندی به اصول و هنجارهای لیبرالیسم است و ترویج اصول دموکراتیک همواره همراه و ملازم ترویج اصول لیبرالیسم بوده است، در نتیجه اثرات ناشی از ترویج دموکراسی در کشورها، بازیگرانی را رقم میزند که همسویی با ارزشهای آمریکا را حس میکنند و چالش جدی برای منافع حیاتی آمریکا ایجاد نمیکنند.
پذیرش لیبرال دموکراسی باعث میشود که بازیگران منافع خود را در جهت منافع آمریکا بازتعریف کنند و خود خواسته به سمت تامین منافع هژمونی آمریکا قدم بردارند.
نکته اساسی دیگر این است که کارنامه حمایت آمریکا و اروپا از ترویج ایده دموکراسی زمانی تجلی بیشتری پیدا میکند که دیگر از دیکتاتورها به جهت حرکتهای غیر قابل کنترل مردمی و در آستانه سقوط بودن نتوان حمایت کرد.
به تعبیر نوام چامسکی الگو و روش استاندارد آمریکا در حمایت از دیکتاتورها این است که پس از تاریخ مصرف دیکتاتورها و غیر قابل دفاع بودن آنها، سمت و سوی رفتارهای خود را تغییر داده و به محو کردن و سرپوش نهادن بر حمایتهای بی دریغ خود از این دیکتاتوریها می پردازد. بنابراین آمريكا در راستاي منافع ژئوپولتيك خود همچنانکه هیچ دشمن دائمی ندارد، هیچ متحد مادام العمری نیز نداشته و به راحتي به متحدان خود خيانت ميكند.
آمریکا حداقل در یکصد سال اخیر در کنار ادعای سیاست ترویج دموکراسی و تبلیغ پیرامون حقوق بشر و آزادی، هیچگاه عملاً حمايت بيدريغ خود را از حكومتهاي غيرمردمي و ديكتاتوري برنداشته است و همواره در بزنگاههايي كه منفعتي از جانب همپيمانان نصيبش نشده، به راحتي آنان را فداي منافع خود کرده است.
در واقع بايد گفت آمريكا همواره به دو گروه ضربه زده است؛ يكي آنان كه از ابتدا مطيع بوده و خود را همپيمان اين كشور دانستهاند و گروه دوم كشورهايي كه از مخالفان سياسي و تئوريك آمريكا بوده ولي در مقطعي تحت فشارهاي سياسي، نظامي و اقتصادي براي مدتي كرنش کرده و زهر اين كرنش را چشيدهاند.
در ادامه فقط برای نمونه به بررسي تاريخ معاصر و البته قابل تأمل تعدادي از كشورها ميپردازيم كه در اين دو قالب خود و مردمانشان طعم خيانت آمريكاييها را چشيدهاند:
الف) آمریکای لاتین
کشورهای آمریکای لاتین به سبب قرار گرفتن در حیاط خلوت آمریکا همواره از جهات مختلف به دنبال ایجاد و حفظ ارتباط با این کشور بودهاند.
این کشورها به سبب در امان بودن از تهدیدات نظامی آمریکا و به طمع رسیدن به اقتصادی پویا و حفظ قدرت، به صورت داوطلبانه خود را تحت استعمار آمریکا قرار میدادند که این ارتباط نهایتاً به تشکیل حکومتهای خودکامه و دیکتاتور میانجامید و نتیجه آن برای مردم چیزی به غیر از فقر و فساد و کشتار نداشت.
ایجاد و حمایت از نظامهای غیرمردمی و دیکتاتورهای خشن و سرکوبگر در آمریکای لاتین توسط آمریکا داستان بسیار غمانگیزی است که همواره بوي خون و خيانت از آن به مشام ميرسد.
شاید آمریکای لاتین در اذهان مردم به نام حکومتهای کمونیستی شناخته شود، ولیکن آمریکای لاتین بیش از آنکه سرزمین دیکتاتوری چپ باشد، دیکتاتورهای نظامی راستگرا به خود دیده است.
حمايت از حكومت پادشاهي "فولجنسيو واتيستا" در كوبا، حمايت از ديكتاتور "آناستاسيو سوموزا" در نيکاراگوئه، حمايت از ديكتاتور معروف "پينوشه" در شيلي، حمایت از "رینالدو بنیونه" دیکتاتور نظامی آرژانتین، حمایت از "دوواليه" در هاییتی، حمایت از "ژنرال مدیسی" دیکتاتور برزیلی، "فرناندز مارتينز" در السالوادور،" نوريهگا" در پاناما، "استرسنر" در پاراگوئه و حمایت از "ویدلا"، "باتیستا" و... در کارنامه سیاست خارجی آمریکا است.
حمايتهايي كه طي دهههاي گذشته جان دهها ميليون نفر از مردم بيگناه اين كشورها را به خاطر منافع يك كشور به نام آمريكا گرفته است كه در ادامه به چند مورد اشاره میشود:
1 - نیکارگوئه:
ریشه حاكميت يافتن نظام دیکتاتوری خاندان "سوموزا" در نيكاراگوئه به غيرقابل توجيه شدن حضور و مداخله نظامي آمريكا در اين كشور برميگردد.
با بازگشت نيروهای آمریکایی در سال 1933 از این کشور و تشكيل گارد ملي نيكاراگوئه تحت رهبري "آناستاسيو سوموزا"، خاندان "سوموزا" به عنوان حافظ منافع آمريكا به مدت 45سال در نيكاراگوئه حكومت كردند.
طی این سالها با اجرای سیاستهای ایالات متحده در نیکاراگوئه و سرکوب شدید مردم توسط سوموزا، خفقان شدیدی در این کشور حاکم بود و طی این سالیان افراد بسیاری کشته شدند.
در سال 1978 ساندنیتها دیکتاتوری سوموزا را سرنگون کردند، واشنگتن از بیم ايجاد انقلابي مردمي و پايدار به وحشت افتاد.
رئیسجمهور کارتر، مصرانه در تلاش بود تا به شکلهای اقتصادی یا سیاسی در کار انقلابیون اخلال ایجاد کند، اما متد انتخابی رئیسجمهور بعدی یعنی ریگان، خشونت بود.
در آن هشتسال دهشتناک مردم زیر ضرب کنتراها (به نمایندگی از آمریکا) که باقیماندههای گارد ملی بدنام سوموزا و سایر حامیان دیکتاتور بودند، بدترين و مرگبارترين دوران را به خاطر دارند.
این جنگ بیوقفه برنامههای پیشرفته اجتماعی و اقتصادی دولت را نقش برآب کرد، مدارس و بیمارستانها را از بین برد، قتل و تجاوز و شکنجه از پیامدهای ناگزیر آن بود. آنها «جنگجویان آزادی» رونالد ریگان بودند.
دولت آمریکا از روزهای اول کودتای ساندنیتها، سیاستهای حمایتی خود از حکومت سوموزا را تغییر داد و به راحتی به 45سال همپیمان بودن با این خاندان خیانت کرد.
جیمی کارتر، رئیس جمهور ایالات متحده از یک سال پیش از شروع کودتا، کمک به سوموزا را متوقف کرده بود، کارتر برای نفوذ در انقلابیون و تعیین مسیر انقلاب به دلخواه خود، در بدو امر اقدام به اعطای کمک به دولت نوپا در نیکاراگوئه کرد، اما هر چه از دوران ریاست جمهوری وي میگذشت از میزان کمک ایالات متحده به نیکاراگوئه کاسته میشد و در نهایت در زمان ریاست جمهوری ‹‹رونالد ریگان›› به سبب کشف مدارکی دال بر حمایت ساندینیستا از شورشیانFMLN در کشور ال سالوادور، این کمک به طور کامل قطع شد.
قبل از انصراف ایالات متحده از کمک به نیکاراگوئه، یکی از رجال سیاسی FMLN به نام ‹‹بایاردو آرشه›› گفته بود: ‹‹نیکاراگوئه تنها کشوری است که سوسیالیسم خود را با دلارهای امپریالیسم بنا کرده است.»
جبهه آزاديبخش ملي ساندينيستها که در سال ۱۹۷۹، بر بستر نارضايتي عمومي از ديكتاتوري سوموزا، قدرت را به دست گرفته بود، "دانيل اورتگا" را به رياستجمهوري اين كشور انتخاب کرد.
ساندینیستاها پس از استراحت و فراغت بال کوتاهی با جنگ داخلی فزاینده و تضعیفکنندهای مواجه شدند که توسط چریکهای کنترا، شورشیان نماینده رونالد ریگان، رئیسجمهور ایالات متحده، توطئهریزی شده بود.
ایالات متحده مخالفان را آموزش میداد و آنها را تامین مالی میکرد تا بر ضد ساندینیستاها بجنگند و علاوه بر آن انتقادات گستردهای در نقاط زیادی از ایالات متحده، از جمله کنگره ملی، بر ضد ساندینیستاها به راه میانداختند. وقتی کنگره ملی ایالات متحده تصمیم گرفت کمک به مخالفان را قطع کند، یکی از نزدیکان ریگان، به نام کلنل اولیور نورث، طرحی را دسیسهچینی کرد تا از طریق فروش مخفیانه سلاح به ایران مخالفان دولت حاکم نیکاراگوئه را تامین مالی کند و توانست کمکهای خوبی از این طریق به کنتراها برساند، اما در نهایت این اقدام نورث منجر به رسوایی ‹‹ایران کنترا›› شد.
آمریکا در صد سال گذشته به شکلهای مختلف سلطه منفعتطلبانه خود را بر نیکاراگوئه حفظ کرده است و بر سر منافع خود حتی به همپیمانان خود نیز پشت پا زد. "روزولت" سی و دومین رئیسجمهور آمریکا در مورد "سوموزا" ميگفت: «سوموزا يك موجودي ملعون اما از خود ماست.» زماني كه حكومت ديكتاتوري و مورد حمايت آمريكا رو به افول نهاد، مقامات آمريكا از جمله "برژينسكي" و نمايندگان وزارت خارجه آمريكا معتقد بودند تا زماني كه جايگزين بهتري براي "سوموزا" پيدا نشده است نبايد گامي در جهت وادار ساختن سوموزا به كنارهگيري برداشت، اما به محض آن که جاسوسان آمریکا از ضعف هویتی تعدادی از فرماندهان ساندینیستاها خبر آوردند بهترین زمان برای قطع حمایت از سوموزا برای جلب اعتماد انقلابیون و نفوذ حساب شده بین آنان و تغییر مسیر انقلاب به سمت قهقرا بود، به طوریکه تا به امروز هم نفوذ منفعتطلبانه ایالات متحده آمریکا بر این کشور حاکم مانده است.
2 - هاییتی:
از زمان اعلام دکترین مونرو (وزیر امور خارجه آمریکا) در سال ۱۸۲۳ توسط ایالات متحده، آمریکاییها پیوسته به دنبال سلطهجویی و همگون کردن سیاسی و فرهنگی کشورهای آمریکای لاتین بودهاند.
آمریکا تلاش کرده تا دست نیروهای خارجی را تا جایی که ممکن است از این منطقه کوتاه کند. نمونهاش جلوگیری از نفوذ اتحاد جماهیر شوروی در دوران جنگ سرد است.
هاییتی اما اهمیت ویژهای برای ایالات متحده داشته است؛ نیروی دریایی ایالات متحده هاییتی را بین سالهای ۱۹۱۵ تا ۱۹۳۴ به تصرف خود داشت. هدف از آن تصرف خلع رژیم مردمی به رهبری چارامان پرالت بود.
آمریکا با این دخالت نظامی ۲۰ ساله نشان داد که حرف آخر را در منطقه چه کسی خواهد زد. در طول این بیست سال، حدود ۳۲۵۰ نفر از مردم هاییتی توسط نیروهای آمریکا کشته شدند و بعد از اشغال نیز آمریکا متهم به ایجاد یک سیستم مالی فاسد در این منطقه شد. با همه اینها، آمریکاییها هیچ تلاشی برای از بین بردن فقر عمومی به کار نبردند.
آمریکاییها همچنین برای حفظ موقعیت در منطقه کارائیب به هاییتی نیاز مبرم داشتند. با تداوم جنگ سرد و پیروزی بزرگ فیدل کاسترو در کشور همسایه کوبا در سال ۱۹۶۰، اهمیت هاییتی بیش از پیش شد.
دیکتاتوری خونین پدر و پسر دووالیه بین سالهای ۱۹۵6 تا ۱۹۸۶ به كمك ارتش آمريكا در هاییتی شكل گرفت. دوواليهها با تفكر دوستان آمريكايي خود براساس ارزشگذاری به فرهنگ آفریقایی و رد فرهنگ فرانسوی به حكومت رسيدند اما به مرور حکمرانی دووالیه پسر، به تعبیر "جرج فاریول" پژوهشگر سیاسی هاییتی با کنترل سختگيرانه سیاسی، فساد، نابرابریهای درآمدی، بیسوادی و تخریب محیط زیست و هائیتیزه کردن روحانیت کلیسا و احیاء مجدد رسومات قدیمی مربوط به انتصابات و مناصب سلسله مراتب کلیسا در هايیتی به پیش رفت.
در دوران دووالیهها، تعداد زیادی از مردم هاییتی کشته شدند و تعداد فراوانی به کشورهای کانادا و آمریکا مهاجرت کردند.
دووالیهها در دوران حكومت خود به كمك آمريكا افزون بر صد هزار نفر را در طول رژيم خانوادگي خود به قتل رساندند. ايالات متحده به سابقه سياه حقوق بشري آنان هيچ اعتراضي نميکرد. بعدها «دان كلود دوواليه» یا همان دووالیه پسر، به واسطه کمک آمریکاییها حاكم مادامالعمر هاييتي شد كه در اواخر سال 1986 پس از مبارزات گسترده مردم كشورش، به ناچار با 300 نفر از همراهانش با يك هواپيماي آمريكايي به فرانسه گريخت.
بعد از دیکتاتوری دووالیهها، نوبت به انتخابات دموکراتیک هاییتی رسید. در سال ۱۹۹۰، کشیش سابق "ژان برتراند آریستید" به پیروزی چشمگیری دست یافت. وي از جناح چپ بود و بیشترین طرفدارانش فقرا و حاشیهنشینان بودند. در اواخر سال ۱۹۹۱، آریستید توسط کودتای نظامی "رائول سدراس" خلع شد. وي مردمی نبود و حکومتش به موج جدیدی از مهاجرت به آمریکا دامن زد. رئیسجمهور بیل کلینتون به بهانه کمکهای انساندوستانه، نیروهای آمریکایی را وارد هاییتی کرد، درگیری نظامی اتفاق نیفتاد و آمریکا با نظامیان هاییتی به توافق رسید. آریستید دوباره به رهبری گماشته شد تا این بار اجراکننده اهداف آمریکا در منطقه باشد.
آریستید اما چنین نکرد. وي در مقابل خواستههای آمریکا ایستاد. آريستيد برای مثال درخواست آمریکا برای خصوصیکردن صنعت برق و مخابرات هاییتی را نپذیرفت زیرا معتقد بود با این کار فقرا فقیرتر خواهند شد و ثروتمندان آمریکایی ثروتمندتر، اما ایستادگی در مقابل خواستههای جرج بوش هزینهدار بود.
اینبار و در سال ۲۰۰۴ آریستید با همکاری نیروهای آمریکایی ربوده شد و به مناطق مرکزی آفریقا فرستاده شد و نيروهاي آمريكايي همچنان در اين كشور حضور منفعتطلبانه خود را حفظ كردند.
3 - شيلي:
"ژنرال آگوستينو پينوشه" از مشهورترين ديكتاتورهاي جهان بود كه 11 سپتامبر 1973 با حمايت مستقيم آمريكا، دولت مردمي و قانوني "سالوادور آلنده" را در شيلي با كودتاي نظامي سرنگون و تا سال 1990 بر شيلي حكومت كرد. شهرت حكومت استبدادي پينوشه که حدود دو دهه به طول انجامید به دليل خشونت فراوان، كشتار و ارتكاب جنايات غيرانساني و سركوب شديد مردم كشورش بود.
طی آن سالها قبل از روی کار آمدن پینوشه، سالوادور آلنده بدترین سناریو ممکن برای آمریکا به شمار ميرفت. دولتمردان آمریکایی همیشه یک جمله را تکرار میکردند و میگفتند تنها یکچیز از یک مارکسیست در قدرت بدتر است: «مارکسیستی که با انتخابات به قدرت رسیده باشد.» کودتای خونین 1973 علیه آلنده، نقطه نهایی کارشکنیهای چندین ساله واشنگتن بود. نتیجه این کودتای نظامی با حمایت مستقیم آمریکا، بیش از سههزار اعدام و 27هزار مورد شکنجه و ناپدیدشدن بود.
آمريکا با آنكه هميشه خود را حامي مردم شيلي معرفي ميكرد ولي تا سال 1970 تمام تلاش خود را کرد تا از روي کار آمدن دولت سوسياليستي سالوادور آلنده پيشگيري کند. براساس اسناد منتشرشده، ريچارد نيکسون به ريچارد هلمس، مدير وقت سيا دستور داده بود "براي جلوگيري از تشکيل کوباي دوم" هر چه در توان دارد عليه قدرتگيري آلنده به کار ببندد. اما سالوادور آلنده در نهايت در روز چهارم سپتامبر 1970 به قدرت رسيد و دست به اصلاحات اقتصادي گستردهاي از جمله دولتيکردن بانکها و شرکتها زد. دو سال پس از آن مقاومت طبقه مرفه و متوسط شيلي در برابر سياستهاي اقتصادي دولت سوسياليست آلنده به اوج رسيد؛ سرمايهگذاران ديگر در کشور سرمايهگذاري نميکردند و خاليشدن خزانه دولت اعتصابهاي گستردهاي را به دنبال آورد.
ايالات متحده آمريکا تلاش کرد دولت آلنده را بهويژه با کمکهاي مالي به مخالفانش بيثبات کند. اسنادي که از گفتوگوهاي نيکسون و دولتمردان وقت آمريکا از جمله هنري کيسينجر، مشاور امنيتي وي منتشر شده است، علاقه دولت آمريکا به سقوط دولت آلنده را نشان ميدهند.
براساس اسناد منتشرشده، کيسينجر 5 روز پس از کودتا گلايه ميکند که روزنامههاي آمريکايي به جاي آنکه سقوط دولتي نزديک به تفکر کمونيسم را "جشن بگيرند" از آن اظهار تأسف ميکنند: «در زمان آيزنهاور [اگر چنين ميشد] تبديل به قهرمان ميشديم». ريچارد نيکسون به کيسينجر ميگويد: «ما اين کار را نکرديم. دست ما در اين ماجرا ديده نميشود». کيسينجر هم به رئيس جمهور پاسخ ميدهد: «ما آن را انجام نداديم، مسلم است، ما به آنها [کودتاگران] کمک کرديم…تا جايي که شد بهترين شرايط را فراهم کرديم»
هنري کيسينجر در عين حال در خاطرات خود هر گونه نقشآفريني دولت ايالات متحده در کودتاي نظامي شيلي سال 1973 شيلي را رد ميکند و اين مدعا را "اسطورهاي" ساخته و پرداخته کمونيستها ميخواند.
شيلي رفتهرفته به آزمايشگاه اقتصادي "بچههاي شيکاگو" (Chicago Boys) تبديل شد؛ بچههای شیکاگو گروهي از کارشناسان اقتصادي شيليايي به سرپرستي ميلتون فريدمن، اقتصاددان نئوليبرال آمريکايي بودند.
در نهايت سياست خصوصيسازي در تار و پود اقتصاد شيلي تنيده شد و براي دولت هيچ نقشي باقي نماند غير از سرکوب، به طوريكه نرخ بیكاری كه در سال ۱۹۷۳ به میزان ۳/۴ درصد بود در سال ۱۹۸۳ به ۳۳ درصد افزایش یافت و این در حالی بود كه نرخ دستمزد واقعی ۴۰ درصد تنزل یافت.
خصوصیسازی كه موجب حذف پرداختهای دولتی و اتخاذ سیاستهای ضد اتحادیهای شده بود تاثیرات منفی بسياري بر طبقه كارگر شیلی داشت، اما بر عكس، این امر به نفع قشر ثروتمند تر این كشور تمام شد.
بالاخره پنجم اکتبر 1988 پينوشه در پي اعتصاب و اعتراضهاي سراسري با برگزاري يک همهپرسي پيشبينيشده و هدايت شده در قانون اساسي موافقت کرد. در اين همهپرسي نزديک به 55 درصد مردم شيلي به بازگشت به دموکراسي رأي دادند.
حدود يک سال بعد و در 14 دسامبر 1989، "پاتريسيو آيلوين" مسيحيدموکرات در نخستين انتخابات آزاد پس از سرنگوني دولت سالوادوره آلنده پيروز شد و مدتي بعد هم زمام امور را بهطور رسمي در دست گرفت. پينوشه با وجود جنایات عظیم انسانی که مرتکب شده بود، تا سال 1998 فرمانده کل ارتش باقي ماند و پس از آن هم بهعنوان نماينده مادامالعمر به سنا رفت.
وي در نهايت در دهم دسامبر 2006 و در سن 91 سالگي درگذشت، بدون اينکه به اتهامهاي ضد حقوق بشري عليه خود در دادگاه پاسخ دهد و تنها يك دادگاه در اواخر عمر، او را متهم به ناپدید شدن ۹ نفر از فعالان اپوزیسیون و قتل یكی از آنها در دوران حكومتش كرد.
4 - ونزوئلا:
با سير كوتاهي در تاريخ سياسي معاصر ونزوئلا مشاهده ميشود اوج روابط آمريكا و ونزوئلا به زمان شکلگیری رژيک صهيونيستي برميگردد. در ۲۷ نوامبر ۱۹۴۷، نماینده این کشور در سازمان ملل متحد، به سبب حكومت ديكتاتوري و روابط حسنه آمريكا و ونزوئلا رأی به عضویت صهيونيستها در سازمان ملل داد و به این ترتیب روابط دیپلماتیک دو کشور بیش از پیش شدت گرفت.
در جریان جنگ شش روزه اعراب با رژيم صهيونيستي نیز گروهی از یهودیان ونزوئلا به جهت حضور در جنگ، به ارتش صهيونيستها پیوستند.
کشور ونزوئلا تا سال ۱۹۵۸ داراي حكومت ديكتاتوري و دست نشانده آمريكايي "مارکوس پرز جیمنز" بود. البته ایالات متحده آمريكا پس از آن دوران نيز، تلاش میکرد تا سیاستهای نئولیبرالیستی خود را از طریق صندوق بینالمللی پول و بانک جهانی بر این کشور تحمیل کند.
این موسسات، برنامههای موسوم به "تعدیل ساختاری" را به عنوان شرایط لازم برای اعطای وامهای توسعه بر کشورهای مختلف تحمیل میکردند و پس از آن اين كشورها را با ورشکستگی و بدهی كلان تحت فشار قرار ميدادند و در ادامه این بدهی به عنوان اهرمی برای کنترل سیاستهای دولت و طرفداری هر چه بیشتر آنان از منافع ایالات متحده مورد سوءاستفاده قرار ميگرفت كه سبب ايجاد فقر مضاعف در اين كشورها ميشد.
حتي "کارلوس آندرس پرز" نيز كه با وعدههاي مخالفت با نئولیبرالیسم در سال 1988 براي چندمين بار بر منسب رياست جمهوري نشست سیاستهای نئولیبرالیستی مورد نظر واشنگتن از جمله خصوصیسازی و کاهش نقش دولت در خدمات اجتماعی را در دستور کار خود قرار داد.
وي حتي پرداخت یارانه برای نفت را نيز حذف كرد كه سبب شد قیمت بنزین دو برابر شود و هزینههای حمل و نقل عمومی به شدت افزایش یابد و اين تصميم وي باعث تظاهرات گستردهاي شد. در جريانات اين اعتراضات نیروهای امنیتی به دستور رئيسجمهور، معترضان را سرکوب کردند و در جریان این اعتراضات بیش از ۳۰۰۰ نفر جان خود را از دست دادند. این واقعه در ونزوئلا "کاراکازو" به معنای فریاد کاراکاس شناخته شد و در عمل نشان داد که رئیسجمهور در کنار الیگارشی حاکم آمريكا ایستاده و نه در کنار مردم.
پرز در سال 1992 هوگو چاوز را كه در پي كودتا علیه وی ناكام مانده بود به زندان انداخت. چاوز پس از آزادی، در دورههاي متمادي به رياستجمهوري رسيد ولي با اين حال هنوز سياستهاي واشنگتن بر كشور ونزوئلا حاكم بود.
دولت ونزوئلا همواه با آمريكا مناسبات اقتصادي بالايي داشت به طوريكه طي ساليان متمادي اين كشور اكثر نفت خود را به آمريكا صادر ميكرد. اوج صادرات نفت ونزوئلا به آمريكا 2 ميليون بشكه در روز بوده است.
اما پس از کودتای ونزوئلا در آوريل سال ۲۰۰۲ که به منظور سرنگونی دولت هوگو چاوز صورت گرفت و نشانههایی که از دست داشتن سيا و موساد در هدایت کودتا به دست آمد، روابط دو کشور به تیرگی انجامید و حتي در صادرات نفت اين كشور به آمريكا نيز تأثير زیادی گذاشت به طوريكه براساس گزارش اداره اطلاعات انرژی آمریکا در ماه نوامبر 2011، میزان صادرات نفت ونزوئلا به آمریکا به پایینترین حد خود در 9 سال اخیر يعني به کمتر از 764 هزار بشکه در روز رسید.
طي اين كودتا، آمریکايیها تلاش داشتند تا نسخه کودتای ژنرال پینوشه در شیلی درسال 1973 را دقیقاً در ونزوئلا پیاده کنند. همه اعتصاباتی را که علیه دولت آلنده سازماندهی کرده بودند، در ونزوئلا علیه دولت «چاوز» نیز به راه انداخته و همان تحریمها را علیه دولت قانونی وی وضع کردند.
همان برچسبها، اتهامها و فشارهای سیاسی را برای به زانو درآوردن حکومت چاوز اعمال کردند و از همان نظامیان بریده از مردم و ژنرالهای سرسپرده لائیک که در شیلی در اختیار داشتند، در ونزوئلا نیز برخوردار بودند. همان نقشهها و برنامهریزیهای زمانبندی شدهای را که در تدوین کودتای شیلی تدارک دیده بودند در ونزوئلا نیز دقیقا طراحی کرده بودند.
خطای محاسبه آمریکايیها در ونزوئلا فقط غفلت از بالا رفتن درک و شعور سیاسی مردم جهان طي 30ساله اخير بود. به همین دلیل اگر در آن روز مردم شیلی پس از کودتای ژنرالها، به خانههای خود رفتند، در ماجراي کودتای ژنرالها در ونزوئلا از خانه بیرون آمده و یکصدا علیه آمریکا، علیه رژیم کودتایی و به نفع حکومت منتخب خویش فریاد زدند، کشته دادند و توانستند کمتر از 48 ساعت پس از آنکه نظامیان ناراضی ونزوئلا با برخورداری از حمایت آمریکا علیه «هوگوچاوز» رئیسجمهور این کشور کودتا کرده و حکومت قانونی وی را برانداختند، نظامیان شورشی را به پادگانهایشان بازگردانند و كودتا را شكست دهند.
در اين كودتا با اعترافات خود دولتمردان آمريكايي مشخص شد، مشوق توطئهگران در كودتا بهمنظور سرنگوني پرزيدنت چاوز كارشناسان "جنگهاي كثيف" دهه80 بودند.
كودتاي شكستخورده ونزوئلا كاملاً وابسته به كارشناسان ارشد دولت آمريكا بود، بهخصوص آنهايي كه سابقه طولاني در درگيريهاي دهه 80 موسوم به جنگهاي كثيف داشته و بهطور فعال با "جوخههاي مرگ" در آمريكاي مركزي و لاتين در زمان رياستجمهوري ريگان ارتباط داشتند.
حكومت بوش اگرچه سعي داشت خود را از كودتا دور نگهدارد، اما بلافاصله حكومت جديد به رهبري مرد تاجرپيشه، "پدرو كارمونا" را تأييد كرد.
طبق سخنان دولتمردان آمريكايي در قبل و پس از كودتا؛ آمريكا نه تنها از وقوع كودتا اطلاع داشت و آن را تأييد كرد، بلكه پيروزي آن را مسلم تصور كرده بود.
از چند ماه قبل از كودتا، كودتاگران ونزوئلايي ازجمله كارمونا ملاقاتهايي با مقامات آمريكايي داشتند و اين ديدارها تا پايان هفتهاي كه كودتا صورت گرفت، نيز ادامه داشت.
ملاقاتشدگان به كاخ سفيد دعوت شده بودند و با مشـاور اصلـي جــورج بــوش يعنــي اوتــو رايــش (Otto Rich) كه از بقاياي دوران ريگان و سياستگذار دولت بوش در آمريكاي لاتين بود، ملاقات ميكردند.
در آن زمان رايش طي ماهها، ديدارهايي با كارمونا و ديگر رهبران كودتا داشت و جزئيات كودتا را با آنان مورد بحث قرار میداد. زمان و امكان پيروزي آنچنان بود كه كودتا به عاليترين شكل خود موفق شد. روزي كه كارمونا اعلان پيروزي کرد، رايش همه سفيران آمريكاي لاتين و كارائيب را به دفتر خود دعوت کرد و گفت: "سرنگوني چاوز نقض قواعد دموكراتيك نبود. همانگونه كه خود استعفا داده، خودش مسئول سرنوشتش است.
وي اضافه كرد: آمريكا حامي كارمونا است." بعدها مشخص شد اوتو رایش به صورت مستقیم گزارشات خود را در اختیار كلنل اوليور نورث مشاور امنيت ملي ريگان قرار میداد و مشخص شد اولیور نورث که در ماجرای ايران ـ كنترا رسوا شده بود در پشت پرده کودتای ونزوئلا جزء بازیگران اصلی بوده است.
اما در محفل كودتاگران، آقاي اليوت آبرامز از اصلیترین چهرهها بود؛ يعني كسي كه
در كاخ سفيد مدير ارشد و مشاور امنيت ملي براي دموكراسي و حقوق بشر و عمليات بينالمللي
بود. وي نظريهپرداز اصلي مكتبي بهنام نيمكرهگرايي (Hemis Pherism) است كه اولويت اصلي را به مبارزه عليه ماركسيسم در آمريكاي لاتين ميدهد.
وي در سال 1973 كودتاي شيلي را رهبري كرد و سپس سركرده جوخههاي مرگ در آرژانتين، ونزوئلا، السالوادور، گواتمالا و هندوراس شد و در زمان شورش كنتراها در نيكاراگوئه، مستقيماً با آنها در شمال ارتباط داشت.
تحقيقات كنگره نشان داد آبرامز در جمعآوري وجوه غيرقانوني براي شورشيان فعاليت داشته و به خاطر پنهان نگهداشتن اطلاعات از هيئت تحقيق محكوم شد، ولي بعدها توسط جورج بوش پدر بخشيده شد.
اما با بازگشت پیروزمندانه هوگوچاوز رئیسجمهوری ونزوئلا به قدرت، رخدادی مهم در آمریکای لاتین یا سرزمین کودتاها به وقوع پیوست.
از نظر تاریخی، قطعا شکست کودتا در ونزوئلا رخدادی بینظیر بود. در سالیان نه چندان دور، این کشور نه تنها پیرو سیاستهای آمریکا محسوب میشد، بلکه کشوری غیر مؤثر در صحنه تعاملات و تحولات منطقهای بوده است.
ونزوئلای قبل از چاوز در پایینترین مراتب از نظر تاثیرگذاری در تصمیمگیریهای منطقهای تقسیمبندی میشد، اما با شروع دوره ریاستجمهوری چاوز تحرکات و تاثیر گذاری ونزوئلا سرعت چشمگیری یافت و بازگشت وي پس از شکست کودتای مورد تایید آمریکا، ضمن ایجاد تحولاتی در درون این کشور قطعا جایگاه بلندی را در حوزه آمریکای لاتین و حتی آمريكاي مرکزی برای ونزوئلا ایجاد کرد.
پس از ماجراي شكست كودتاي آمريكايي در ونزوئلا، چاوز به شخصيت ديگري مبدل شد. وي براي اولين بار در يك برنامه تلويزيوني نسبت به بمبارانهای آمریکا در افغانستان واكنش نشان داد و گفت: «باید همگی علیه چنین کشتاری فریاد برآوریم.»
اين اظهارات در حالي انجام ميگرفت که چنین موضعگیریهایی در بین دولتهای آمریکای لاتین امر معمولی نبود. در دهههای اخیر واشنگتن دولتهاي آمريكاي لاتين را به شدت کنترل میکرد و با چنگ زدن به هر وسیلهای اجازه نمیداد که شورش علیه سیاستهای کاخ سفید جان گیرد و دوام یابد.
52 سال محاصره کوبا، سرنگونی دولت انقلابی نیکاراگوئه در پایان دهه شصت هجری شمسی، حمله نظامی به پاناما و دستگیری رئیسجمهوری این کشور در اوايل دهه گذشته و دهها مورد مداخله نظامی و به راه انداختن کودتا، بیانگر سیاست آمریکا در منطقه بود.
چاوز به عنوان رهبر آزاديخواهان در آمريكاي لاتين معرفي ميشد. وي در جمع برخی از رهبران منطقه در پایتخت اروگوئه سخنراني آتشيني كرد و گفت: «آمریکای لاتین در قرن بیست و یکم دو راه بیشتر ندارد یا وحدت یا مذلت.»
وی افزود: ناکامی در وحدت منطقه باعث خواهد شد که فقر، فلاکت، گرسنگی وناامیدی بیش از پیش بین کشورهای منطقه گسترش یابد.
چاوز با ذکر سابقه اندیشههای وحدت منطقه گفت: «متاسفانه تاکنون برای تحقق این امر، اقتصاد به عنوان محور برگزیده شده است در حالی که برای یکپارچگی کشورهای منطقه به اراده قوی سیاسی نیاز داریم.»
دولت ونزوئلا در ادامه و در سال ۲۰۰۶ به هنگام بروز جنگ رژيم صهيونيستي و لبنان، قاطعانه کاردار خود را به نشانه اعتراض به تهاجم صهيونيستها فراخواند و بعد از آن و در زمان جنگ غزه تمام روابط سیاسی و اقتصادی خود را یکجانبه قطع کرد.
انتخاب مجدد چاوز و قانون اساسی جدید در کنار غلبه مردم بر کودتا، ونزوئلا را در مسیر رهایی از بند امپراطوری آمریکا در منطقه آمریکای لاتین قرار داد.
این تغییرات به تحقق حاکمیت ملی، دموکراسی اقتصادی و دولت مشارکتی در ونزوئلا ضرب آهنگ تندتری بخشید. ونزوئلا کل بدهی خود به صندوق بینالمللی پول را پنج سال جلوتر از جدول پیشبینیشده پرداخت کرد و در سال ۲۰۰۷ از صندوق بینالمللی پول و بانک جهانی خارج شد و بدین ترتیب حلقه وابستگی به واشنگتن را قطع کرد.
5 - گوآتمالا:
در این کشور آمریکا پس از سرنگون "جاکوب آربنز" در 1954 از طریق کودتاي نظامي، يک رشته ديکتاتورهاي دست راستي مورد حمایت خود را جایگزین کرد که سياستهاي خونريزانه آنها در طول چهل سال، جان بالغ بر صد هزار گوآتمالايي را گرفت.
ب ) آفریقا
آمریکا و اروپا به خاطر اینکه بتوانند منافعشان را در قاره آفریقا حفظ کنند، دهههاست که از رژیمهای دیکتاتوری به ویژه در شمال آفریقا حمایت میکنند.
1 - مصر:
حمایت آمریکا از مصر از جنبههایی مختلفی دنبال میشد. مصر برای ثبات منافع آمریکا در منطقه بسیار حائز اهمیت بود. آمريكا با پشتیبانی مالی، نظامی و دیپلماتیک از مصر طي ساليان متمادي هر نوع حرکت انقلابی در این کشور و كشورهاي منطقه را با سرکوب شدید روبرو میساخت.
علیرغم سرکوب مخالفان در این کشور و نقض آزادیها و حقوق بشر در مصر، اين كشور هیچگاه تحت فشار غرب و آمریکا قرار نگرفت. برعکس همواره کمکهای بلاعوض مالی و تسلیحاتی از سوی آنها به مصر انجام میشد، چراكه مصر به دلایل سیاسی، جغرافیایی، تاریخی و فرهنگی، از روزگاران گذشته بخشی جداییناپذیر از معادلات خاورمیانه و جهان بوده است.
مصر پرجمعيت ترين كشور عربي مسلمان در خاورميانه و شمال آفريقا محسوب ميشود كه صاحب مرجعیت دینی و علمی اهل تسنن در جهان اسلام است.
اين كشور داراي بزرگترين پايگاه اسلامي به نام جامعه الازهر است كه علما و اندیشمندان مسلمان بزرگي را پرورش میدهد. همچنين تمدن مصر از معدود تمدنهای باستانی چند هزار ساله جهان است که به فرهنگ و مردم این سرزمین اعتبار میبخشد.
علاوه بر اين مسائل، کشور مصر به لحاظ ژئوپولتیک با در اختیار داشتن گذرگاه آبی سوئز، در واقع شاهراه ترانزیت و تجارت جهانی را در اختیار دارد و از سوی دیگر بهدلیل همجواری با فلسطین و اشغالگران صهیونیست، یکی از طرفهای مناقشه هفتاد ساله فلسطین بوده است.
بر همين اساس آمریکا با تکیه بر تجربیات بیش از نیم قرن خود در تعامل استکباری با منطقه، همواره مصر را کشوری کلیدی برای اجرای نقشههای بلندمدت خود ديده است، اولین اولویت مصر برای آمریکا حفاظت از امنیت صهيونيستهاست.
همچنین مصر از نگاه آمريكا خاکریز استراتژیک جهان عرب و جهان اسلام است.
آمریکا با توجه به بحران در سیاست خارجی و اختلاف دیدگاههای داخلی، هيچگاه یک سیاست واحد در قبال تحولات مصر نداشته و مسائل را عمدتاً بهصورت روزمره مدیریت کرده است.
همه اين روابط در حالي است كه مصر تا دوراني نه چندان دور دشمن درجه يك صهيونيستها و سياستهاي آمريكا در منطقه به شمار ميرفت.
مصر و کشورهای عربی ديگر به طور رسمی ۴ بار در سالهای ۱۹۴۸، ۱۹۵۶، ۱۹۶۷ و ۱۹۷۳ با اسرائیل وارد جنگ شدند و جز در یک مورد که موفقیت جزئی داشتند در بقیه موارد شکست خوردند و از اينرو روابط بین کشورهای مصر و رژيم صهيونيستي در طول تاریخ فراز و نشیبهای بسیاری داشته است.
"محمد انور سادات" رئيسجمهور نظامی مصر، رهبري آخرين جنگ ميان صهيونيستها و اعراب را در كنار سوريه برعهده داشت. مصر در اين جنگ متحمل شكست خفيفي شد و طرفين خسارات شديدي ديدند، ولي اين شكست به همراه فشارها و رايزنيهاي بينالمللي آمريكا مقدمهاي شد بر نرمش و سپس چرخش سياستهاي اين كشور، تا جايي كه سبب شد انور سادات پاي ميز مذاكره با طرفين صهيونيستي– آمريكايي بنشيند.
انور سادات با حضور در كمپ ديويد (استراحتگاه ییلاقی رئیسجمهور آمریکا) پس از انجام دوازده روز مذاكرات مخفي با مناخیم بگین، نخست وزیر وقت رژي صهيونيستي و جیمی کارتر، رئیس جمهور وقت ایالات متحده آمریکا، پیمان صلح میان طرفین جنگ اعراب و صهيونيستها را امضا كرد.
پذيرش پيمان كمپ ديويد از طرف مصر به عنوان رهبر اعراب در جنگ با رژيم صهيونيستي تعجب جامعه جهاني را همراه داشت چرا كه رئيس جمهور مصر در چرخشي سريع اولین حاکم یک کشور عرب بود که پیمان سازش را با صهيونيستها امضاء ميكرد و این کشور را بیچون و چرا به رسمیت ميشناخت.
انور سادات به دلیل همین تلاشها برای برقراری سازش، موفق به دریافت جایزه صلح نوبل توسط بنیاد نوبل در همان سال گردید. هرچند این پیمان در افکار عمومی غرب و رژيم صهيونيستها یک موفقیت جدی برای صهيونيستها محسوب میشد و انورسادات به عنوان فردی صلحطلب معرفی میشد اما افکار عمومی اغلب اعراب مسلمان و مردم مصر مخالف این قرارداد بود، به طوريكه در سپتامبر سال ۱۹۸۱ میلادی، سادات اقدام به سرکوب شديد گروههای مختلف سیاسی در جهت آرام کردن و کنترل کامل اوضاع مصر کرد و دستور دستگیری اعضای حزب کمونیست مصر، ناصریست (ملی گراهای عرب)، فمینیست، اسلامگراها و همچنین گروههایی از دانشجویان فعال سیاسی را صادر کرد.
آمار کاملی از تعداد دستگیر شدگان سپتامبر ۱۹۸۱ وجود ندارد اما آگاهان تعداد آنان را حدود یک هزار و 600 نفر تخمین میزنند. موج مخالفتها در خارج از مصر نيز بسيار بالا گرفت و کشورهاي عربي بر این عقیده بودند که تصمیم صلح انور سادات به انسجام کشورهای عربی، زیان وارد میکند، باعث قدرت، هیمنه و نفوذ صهيونيستها در امور کشورهای عربی میشود و مردم فلسطین تنها خواهند ماند.
اغلب شخصیتهای مصری و عربی بر این باور هستند که اهداف سیاسی و انگیزههای باطنی سادات از این سفر تاریخی محقق نشد و اين پيمان را شكست تاريخي مصر قلمداد ميكنند، چنانچه وزیر مشاور امور خارجه وقت در اين باره اظهار كرد: «نتایج و اهداف سفر که پایان بخشیدن به جنگ میان اعراب و صهيونيستها و اشغالگری سرزمینهای عربی و احقاق حق فلسطینیها بوده، محقق نشد.»
جداي از مسائل سياست خارجي، جریان مردمسالاری هم در دوره سادات با موانع و کشمکشهای سخت و جدی مواجه بود. در آن سالها آشوب و تظاهرات غذا علیه سیاستهای اقتصادی دولت، تمام کشور را در برگرفت.
سیاستهای اقتصادی سادات به بیثباتی سیاسی و فاصله بیشتر طبقاتی منجر شده بود و ادامه این وضعیت به شدت عمل مخالفان و کندی روند مردمسالار شدن مصر منجر شد.
بالاخره سادات در 6 اکتبر سال 1981 توسط "خالد اسلامبولی" وابسته به سازمان جهاد اسلامی که به شدت مخالف معاهده کمپ دیوید و نفوذ سياسي آمريكا و رژيم صهيونيستي بود، ترور شد.
پس از انور سادات، حسني مبارك رئيسجمهور مصر شد. مبارك در آخرين جنگ با رژيم صهيونيستي به خاطر رشادتهاي فراواني كه از خود نشان داده بود لقب "قهرمان ملي" را گرفت. اما وی نیز با چرخش از مواضع قبلی خود سیاستهای سادات را ادامه داد و به آغوش آمریکا پیوست.
مبارك در دوران خود مبارزین مذهبی را سرکوب میکرد، همه سندیکاهای حرفهای همانند کانون وکلا را بست و فعالان حقوق بشر را مورد آزار و اذیت قرار میداد.
مبارك در ظاهرِ دموكراسي و در حمايت آمريكا و رژيم صهيونيستي يك
حكومت ديكتاتوري تشكيل داد. وي با برگزاري چهار انتخابات فرمايشي، بدون اینکه
رقیبی در برابرش باشد به پیروزی ميرسید و بدين صورت 30 سال بر مصر حكومت كرد.
رژيم مبارك واهمه شديدي از اسلامگرايان داشت و طبق آخرین آمار ارائه شده توسط "محمد بدیع" رهبر جنبش اخوانالمسلمين تاکید شده که طی یک دهه گذشته بیش از سیهزار عضو این جنبش در زندانهای رژیم مبارک بودهاند و اموال اعضای این جنبش مصادره شده است.
در دوران مبارك اختلافات طبقاتي شدت گرفت و در اواخر حكومت ديكتاتوري مبارك ميزان بيكاري به 20درصد رسيده بود. اين در حالي بود كه حسني مبارك سالانه حدود 3 ميليارد دلار مساعده و وام بلاعوض از آمريكا دريافت ميكرد و آمريكاييها بازسازي و تجهيز نيروهاي مسلح مصر را نيز برعهده داشتند و به سبب معاهده كمپ ديويد به هر شكل ممكن از حسني مبارك حمايت ميكردند.
اما سرانجام حكومت ديكتاتوري مبارك در حالي كه كسي انتظارش را نداشت سرنگون شد. حسني مبارك در پی هفده روز اعتراضات سراسری در مصر، که عمدتاً در میدان التحریر قاهره برپا شد در تاریخ ۱۰ فوریه ۲۰۱۱ و در اقدامي دور از انتظار از حكومت استعفا داد، اين اقدام از انجايي دور از انتظار بود كه همه منتظر حمايتهاي هميشگي آمريكا از وي بودند.
بر همين اساس برخورد دولت آمریکا نسبت به رویدادهای اخير مصر غیر منتظره خوانده شد. مبارک براي مدت طولانی یکی از مطمئنترین و پیگیرترین شرکای غرب و آمریکا و یکی از شخصیتهای کلیدی برای حفظ وضع موجود در منطقه به شمار ميرفت.
مصر به طور نزدیک و تنگاتنگ با صهيونيستها همکاری میکرد. آمریکا سناریوهای خود در خاور نزدیک را با کمک قاهره به پیش میبرد.
با اين وجود واشنگتن به
راحتي مبارک را تسلیم اپوزيسيون کرد. آمریکا میتوانست برای جلوگیری از
رویدادهای آن زمان یا کاهش شدت تشنج، مذاکرات پشت پردهای
را با مبارک انجام دهد اما سخنگویان کاخ سفید با بيانيههاي خود فقط باعث
تشویق
اپوزیسیون مصر شدند.
چنانچه "ماک فول" دستیار رئیسجمهور آمریکا در امور اروپا و اوراسیا درباره برخورد کشور وی نسبت به رویدادها در مصر گفت: «واشنگتن از یک سو مناسبات بین دولتی را حفظ میکند و از سوی دیگر با اپوزیسیون کار میکند.» و اينگونه بود كه مبارك پس از 30سال خوش خدمتي به راحتي كنار گذاشته شد.
در تحليل خيانت آمريكا به همپيمان قديمي خود بايد گفت؛ تلاش آمريكا همواره براي دستيابي به منافع ژئوپولتيك خود است و بر همين اساس با مشاهده فوران امواج ضدحكومتي در مصر خيلي سريع پوستاندازي كرد و روابط 30 ساله خود را فداي مصلحت جديد کرد تا بتواند موجسواري لازم بر امواج خروشان مردم مصر را انجام دهد.
در واقع آمریکا دو تصمیم بیشتر جلوی خود نداشت؛ یا حمایت از مبارک برای ابقای او در حکومت که به معنای انتخاب ايستادن مقابل اسلام استوار بر اصول بود و يا حذف کردن مهره سوخته مبارک و ایجاد حُسن نیت دروغین در دل انقلابیون و انتخاب اسلام معتدل اخوانالمسلمين و تجزيه آن به مرور زمان.
با داشتن این دو فرض و علم بر تضعیف نفوذ آمریکا در منطقه در سالهاي اخير، کاملا مشهود بود که آمریکا فرض دوم را میپذیرد و به همپیمان 30ساله خود خیانت میکند.
بنا به شواهد موجود، دو گروه در وزارت امور خارجه و دیگر نهادها در آمریکا وجود دارند که دارای دیدگاههای گوناگونی درباره چگونگی حفظ نفوذ آمریکا در مصر هستند. گروه اول خواهان حفظ وضع فعلی بوده و بر اين باور بودند آمریکا خواهد توانست نقش برتر خود را در منطقه حفظ کند و بسان گذشته از مبارک حمایت نماید.
گروه دوم به خطر اسلامگرایی در منطقه اشاره کرده و معتقد بودند آمریکا حتی در صورت حفظ حضور نظامی خود نخواهد توانست جلوی اسلامگرایان را بگیرد.
این گروه معتقد است سازش با اسلامگرایان میانهرو و حتی وارد کردن آنها به حکومت امکانپذیر است و میتوان با کمک آنها اسلامگرایان رادیکال را مهار کرد.
در این رابطه بخش میانهروی جمعیت "اخوان المسلمین" در مصر به عنوان بازيگر اصلي مناقشات از سوي آمريكا انتخاب ميشود. با وجود اینکه در زمان حکومت مبارک سرویسهای اطلاعاتی مصر به همراه آمریکاییها پیروان "اخوان المسلمین" را بیرحمانه سرکوب میکردند، آمريكا توانست طي مذاكرات پشت پرده با سران معتدل اخوانالمسلمين، وعده وسوسهانگيز حكومت را به اين اپوزيسيون تضعيف شده و جوياي قدرت بدهد و در اين راستا با معرفي گزينه اشتراكي "محمد مرسي"، اين گروه اسلامگراي ميانهرو تلاش خود را براي حفظ نظام سیاسی تازه شده و خطمشی مصر در راستای هواداری از آمریکا را انجام ميدهد و مسير جنبش مردمي و ضد استكباري مصر را برعكس ميکند.
چنانچه مشاهده شد، مرسي كه گزينه به توافق رسيده از سوي اخوانالمسلمين و آمريكا بود به حكومت رسيد و با اين تاكتيك موج عظيم انقلابي و آزاديخواهي مصر از بين رفت.
مردم مصر تنها يك سال زمان ميخواستند تا متوجه حيله آمريكاييها شوند ولي اين فهم زماني حاصل شد كه شور انقلابي مردم و اتحاد آنها در اين زمان با دسيسههاي آمريكايي از بين رفته بود.
حكومت مرسي به دست بازماندگان حكومت ديكتاتوري مبارك سرنگون شد و سران اخوانالمسلمين كه با چرخش از مواضع سابق خود به دنبال رسيدن به قدرت و حكومت بودند به زندان و دادگاه كشانده شدند.
2 - اوگاندا:
"ايدي امين" از معروفترین ديكتاتورهای دست نشانده اوگاندا توسط آمریکا و اروپا بود که با بررسی سیر روی کار آمدن وی میتوان به ماهیت او پی برد. امین در سال ۱۹۵۲ به عضویت ارتش انگلستان درآمد و در سرکوبی انقلاب کنیا شرکت کرد.
در سال ۱۹۶۱ وی به درجه ستوان یکی رسيد که به جز امین تا آن زمان تنها یک اوگاندایی دیگر توانسته بود به چنین درجهای در ارتش انگلستان دست پیدا کند.
در سال ۱۹۶۲ ، امین در قتل عام مردم تورکانا، یکی از مناطق مرزی کنیا شرکت کرد که طبق گزارشات سازمان ملل بسیاری از کشتهشدگان این قتل عام شکنجه و در مواردی زنده به گور شده بودند.
نخستوزیر اوگاندا در آن زمان شخصی به نام «میلتون اوبوته» بود. در سال ۱۹۶۳ ، امین مدارج ترقی را به سرعت پیمود و به درجه ژنرالی و بعدا جانشین فرماندهی نیروی هوایی اوگاندا رسید، مدتی را هم در رژيم صهيونيستي به تمرین چتربازی گذراند.
در سال ۱۹۷۱ بعد از مدتی اختلاف با اوبوته، زمانی که اوبوته خارج کشور بود، امین کودتا کرد، کودتایی که بعدها اسنادی از حمایت ویژه رژيم صهيونيستي و انگلستان از آن به دست آمد.
به قول خود غربیها امین آدم نالایق و شهرتطلبی بود، اما با مشورتهای حامیان غربی خود تشکیل توانست حکومت تشکیل دهد، وی به کمک مشاوران انگلیسی خود قول آزادی همه زندانیان و ایجاد اصلاحات اقتصادی را به مردم داده بود و همین باعث حمایت مردم اوگاندا از امین در ماجرای کودتا شد.
اما خیلی زود بیلیاقتی وی اثبات شد و دولت وی دولت ناموفقی در زمینههای مختلف نام گرفت. وی نتوانست یک نظام مالی سالم ایجاد کند، دموکراسی را سرکوب کرد و نتوانست در اجرای قانون موفق باشد.
حتی در زمان خود هیچ انتخاباتی برگزار نشد. وی در ابتدای حکومت، ارتشیهای وفادار به اوبوته را اعدام کرد، دو سوم از ۹ هزار سربازی که زمان حکوت امین به قتل رسیدند، در سال اول حکومت دست نشانده وی کشته شدند.
در زمینه سیاست خارجی، امین در ابتدا متمایل به آمریکا و کشورهای غربی بود، به طوریکه نخستین سفر خارج کشور وی به رژيم صهيونيستي و سفر بعدی وی به لندن صورت گرفت.
در دوران حکومت خود در زمینه نقض حقوق بشر از جمله اعدامهای خودسرانه، سرکوبی مخالفان سیاسی و اقلیتهای قومی و اخراج آسیائیان از کشور کارنامه سیاهی از خود به جای گذاشت.
تخمین زده میشود که در این دوره اختناق حکومت امین، بین ۱۰۰ تا ۵۰۰ هزار اوگاندایی به وسیله نیروهای امنیتی اوگاندا شکنجه شده و به قتل رسیده باشند. کشتهشدگان این دوره از همه اقشار بودند، از شهروندان عادی و کشاورزان گرفته تا اعضای کابینه دولت، پزشکان، روزنامهنگاران و دپیلماتها.
در مواردی کل یک روستا نابود میشد و ساکنانش به رود نیل انداخته میشدند، تا حدی که ماهیگیران مجبور میشدند برای جلوگیری از مسدود شدن کانالها، کشتهشدگان را با تور ماهیگیری، از آب درآورند.
اما با وجود کشتارهای فراوان و نقض بیرویه حقوق بشر توسط امین در اوگاندا، اقدامات وی هیچگاه مورد اعتراض صریح آمریکا و بلوک غرب قرار نگرفت.
وظیفه امین طی این سالها آن بود که همه انقلابیون و انسانهای صاحب فکر و ضد استعمار و امپریالیسم را سرکوب نماید. در واقع عملکرد امین خواسته اصلی آمریکا بود و امین به خوبی توانست این خواسته آمریکاییها را که خود به طور مستقیم امکان اجرای آن را نداشتند اجرا کند.
در زمان امین ارتش گسترش چشمگیری پیدا کرد، بیشتر بودجه کشور از شهرها متوجه ارتش میشد و به علاوه امین تشکیلات امنیتی اختصاصی خود را با ۱۸ هزار عضو برای عملی کردن نیتهای آمریکایی خود تأسیس کرده بود.
در سال ۱۹۷۵ امین به خود درجه فیلد مارشالی داد و خود را رئیسجمهور مادام العمر ناميد.
سرانجام در ۱۱ آوریل ۱۹۷۹، ارتش تانزانیا، کامپالا را تصرف کرد و امین از کشور فرار کرد و به لیبی گریخت. بعد از لیبی وی مدتی در عراق ساکن شد و سرانجام در شهر بندری جده اقامت گزید. دولت عربستان با نظر آمریکا، برای وی تسهیلاتی فراهم آورد که شامل ۱۴۰۰ دلار حقوق ماهانه، خانه، غذا، اتوموبیل و راننده میشد.
امین پس از 8سال در حالی اوگاندا را ترک کرد که نرخ تورم به ۲۰۰ درصد رسیده بود، اوگاندا ۳۲۰ میلیون دلار بدهی مالی داشت، بخش کشاورزی نابود شده بود و کارخانهها و صنعت ورشکسته شده بودند.
3 - گینه استوایی:
"تئودورو اوبیانگ انگوئما" حدود سه دهه پیش در یک کودتای خونین، روی کار آمد. با وجود اینکه این فرد بهعنوان یک دیکتاتور شناخته شده است اما از حمایت دولت آمریکا برخوردار است و طبق گزارش مجله پرد، در سال 2008 آمریکاییها بیش از 3 میلیارد دلار محصولات نفتی از این کشور وارد کردهاند.
4 - چاد:
در گزارش سال 2010 سازمان عفو بینالملل، فضای حاکم بر چاد اینگونه به تصویر
کشیده شده است: غیرنظامیان و فعالان حقوقبشری دستگیر یا کشته میشوند. دختران و
زنان قربانیان خشونتهای جنسی هستند. از کودکان بهعنوان سرباز جنگ استفاده میشود.
مقامات در تأمین امنیت غیرنظامیان در برابر سارقان و گروههای مسلح ناموفق بودهاند. با مخالفان دولت به شکلی ناعادلانه رفتار میشود و بازداشتهای بیدلیل و شکنجه و رفتار غیرقانونی در انتظار آنهاست.
خبرنگاران و فعالان حقوقبشر در خطر هستند. تخریب ساختمانها و منازل مسکونی از سال 2009 آغاز شده و تاکنون ادامه دارد که هزاران نفر از مردم را بیخانمان کرده است.
با این همه، دولت آمریکا هنوز هم دولت چاد را مورد حمایت خود داشته و به آموزش کماندوهای چاد مشغول است.
5 - کنگو:
"موبوتو سسه سکو"، دیکتاتور این کشور با حمایت CIA به قدرت رسید. وی از سرکوب رقبا و رهبران مخالفان خود هیچ ابایی نداشت و با حمایت آمریکا و فرانسه به ماجراجویی در کشورهای دیگر منطقه مثل آفریقای مرکزی هم دست میزد و مخالفان سیاستهای ابرقدرتها در آن کشور را سر جایشان مینشاند.
6 - اتیوپی:
"هايله سلاسي" دیکتاتور اتيوپي مورد حمایت جدی آمریکا بود. بر همین اساس آمريكا تا قبل سقوط "هايله سلاسي" در اتيوپي در سال 1976 با ايجاد يك اتحاد بين ايران (دوره رژیم شاه)، اتيوپي و رژيم صهيونيستي توانست سه منطقه استراتژيك شمال شرق آفريقا (شاخ آفريقا) و تنگه باب المندب، خليج فارس و تنگه هرمز، درياي سرخ و كانال سوئز را با سياستهاي خود همسو کرده و كمربند امنيتي در مقابل سياستهاي اتحاد جماهير شوروي ايجاد نمايد اين روند تا پيش از سقوط هايله سلاسي در اتيوپي ادامه داشت.
7 - تونس:
به عنوان مثال حکومت "بن علی" با کمک و حمایت دولتهای غربی 23 سال بر تونس حکومت کرد، در این مدت طولانی هیچ گونه اعتراض یا فشاری از جانب غربیها متوجه این دولت در زمینهی حقوق بشر و آزدای نبوده است، چرا که تونس نمونهی خوبی از دولتی بود که با سیاستهای جهانی در حوزهی اقتصاد و نسخههایی که بازوهای لیبرالیسم اقتصادی یعنی بانک جهانی و صندوق بینالمللی پول پیشنهاد میکردند همراهی میکرد.
8 – لیبی:
لیبی و برنامه هستهای قذافی برای کشورش نمونه بارزی از عهدشکنی و غیر قابل اعتماد بودن آمریکا بود. معمر قذافی به دلیل دنبال کردن برنامههای هستهایاش به شدت از لحاظ دیپلماتیک تحت فشار قرار گرفته و تحریمهای زیادی از طرف آمریکا و متحدان غربیاش علیه او اعمال شده بود.
از یک سو تحریمها بود و از سوی دیگر فشارهای دیپلماتیک و قرار گرفتن نام این کشور در فهرست کشورهای حامی اقدامات تروریستی.
آمریکا هرازگاهی نیز با تجاوز به حریم هوایی لیبی، به هر ترتیب ممکن قصد داشت با عملیاتهای هوایی محل استقرار قذافی را هدف قرار دهد. از سال ۱۹۷۹ یعنی سال ۱۳۵۷ شمسی که فشارها بر لیبی آغاز شد تا سال ۲۰۰۱ که آغاز گفتوگوهای رسمی دو کشور بود، لیبی تحت تحریمهای گوناگونی قرار داشت.
در سال ۲۰۰۱ اولین گفتوگوهای مقدماتی لیبی با غرب آغاز شد و در سال ۲۰۰۳ سرانجام گفتوگوها تحت تاثیر جنگ آمریکا با عراق، چهره جدیتری به خود گرفت.
قذافی تصمیم گرفت ضمن پذیرفتن مسئولیت حمله به هواپیمای خطوط هواپیمایی پانامریکن و یا به قول رسانهها، «حادثه هوایی لاکربی» خسارت خانوادههای قربانیان را بپردازد و از سوی دیگر در مذاکرات با آمریکا برای برداشته شدن تحریمها از تمام حق این کشور در داشتن برنامه هستهای صلحآمیز نیز گذشت.
قذافی در آن زمان با کل مطالبات آمریکاییها موافقت کرد. آنها از لیبی خواسته بودند ضمن انهدام و انتقال تجهیزات هستهای این کشور به کشوری دیگر، دسترسی کامل و نامحدودی به بازرسان آژانس بینالمللی انرژی اتمی بدهد و در عین حال از تمام فعالیتهای هستهای اعم از تحقیق و تولید دست بکشد.
لیبی که برای برنامه هستهایش تحت فشار بود، در نهایت مجبور شد اطلاعات مربوط به چگونگی دستیابی به تجهیزات هستهای را نیز در اختیار طرف غربی قرار داده و در عین حال برای مبارزه با شبکه القاعده در این کشور همکاری کاملی با آمریکاییها داشته باشد.
لیبی با به اجرا گذاشتن تمام خواستههای آمریکا توانست شاهد لغو شدن تعدادی از تحریمها نیز باشد اما در همان زمان نیز رئیس سیا در کنگره و سفیر آمریکا در رژیم صهیونیستی به شدت با برداشته شدن تحریمهای شورای امنیت علیه لیبی مخالفت کردند و هر روز اتهام تازهای را متوجه این کشور کردند.
در سال ۲۰۰۴ یعنی یکسال بعد از نزدیکی لیبی به آمریکا، این کشور معاهده منع گسترش سلاحهای هستهای را امضا کرد و بازرسان آمریکایی و انگلیسی برای ازبین بردن سلاحها وارد این کشور شدند. بر اساس مطالبی که منابع لیبیایی در همان زمان منتشر ساختند، مشخص شد بسیاری از این ورود و خروجها که حجم زیادی از مراودات بینالمللی لیبی را نیز تشکیل میداد، با ورود و خروج اطلاعات محرمانه از لیبی و تشریح زیر ساختها و نقاط استراتژیک و حساس این کشور نیز همراه بود.
در عوض انگلستان در سال ۲۰۰۶ معاهدهای نظامی با لیبی با نام «نامه مشترک صلح و امنیت» امضا کرد تا در صورتی که لیبی مورد حمله قرار گیرد، انگلستان ملزم به حمایت از این کشور باشد.
آمریکاییها نیز برای اینکه حسننیت خود را اثبات کنند، پیمانهای همکاری اقتصادی و البته نفتی را با این کشور به امضا رساندند. با این حال این پیمانها هنوز به مرحله اجرای کامل در نیامده بود که عهدشکنیهای غرب آغاز شد.
تنها پس از گذشت ۵ سال آمریکا با متحد همیشگی خود انگلستان، به دلیل بالا گرفتن اعتراضات مردمی در لیبی به صورت هوایی به این کشور حمله کرد!
انگلستان که زمانی متعهد شده بود از لیبی در صورت حمله نظامی کشوری دیگر دفاع کند، خود در حمله به لیبی تحت عنوان نیروهای ائتلاف یا ناتو حضور داشت. مسئولان سیاست خارجی انگلیس در همان زمان پا را فراتر گذاشته و اعلام کردند تازمانیکه ناآرامیها در لیبی ادامه داشته باشد، در این کشور میمانند.اینگونه بود که قذافی همه چیز را نیز از دست داد.
ج) اروپا
آمریکا دیکتاتورهای اروپایی را نیز به خاطر منافع جهانی خود مورد حمایت قرار داده است. افزون براین، در دوره جنگ سرد حمایت آمریکا از دموکراسی در این منطقه نیز عمدتاً برای جلوگیری از نفوذ کمونیست در اين کشورهای اروپایی بود. به دو نمونه اشاره میشود:
1 - پرتغال:
ديكتاتوري "ژنرال سالازار" در پرتغال، مورد حمايت آمريكا بود. با وجودی که در دوره حكومت استبدادي وي اقتصاد اين كشور را ويران و پرتغال به فقيرترين كشور اروپا تبديل شده بود، اما همچنان مورد حمایت آمریکا بود.
2 - رومانی:
در رومانی، آمریکا، حمایتش را از "نیکولا سوسسکو"، به عنوان یکی از تبهکارترین دیکتاتورهای اروپای شرقی، حفظ کرد تا زمانی که ادامه حمایت آمریکا، دیگر غیرقابل دفاع شد. سپس واشنگتن، از سقوط و سرنگونی وي استقبال کرد، و به دنبال محو حمایت گذشته خود از وی بود.
د) آسیا
قاره آسیا نیز از دیکتاتورهای مورد حمایت آمریکا و غرب در کنار دروغپردازی پیرامون ترویج و حمایت از دموکراسی بینصیب نماند. یکی از مهمترین فرازهای غمانگیز حمایت از سرکوب و شکنجه و نقض حقوق بشر مورد حمایت آمریکا و غرب را باید در منطقه غرب آسیا ملاحظه کرد.
البته حمایت آمریکا در طول دهها سال از حکومتهای دیکتاتوری در این منطقه از جهان بر کسی پوشیده نیست. آمریکا سابقهی زیادی در گماشتن و حمایت کردن از حکومتهای مستبد و دیکتاتور در این منطقه دارد. این کشورها در طول سالهای متمادی، استبداد و خفقان شدیدی را تجربه کردهاند و این در حالی است که حامی بزرگ آنها، آمریکا بوده است.
1 - عربستان:
سالهاست که دولت آمریکا به خاطر ذخاير عظيم نفتي عربستان، خانواده سلطنتی این کشور را تحت حمایت شدید خود قرار داده است، چنانچه شرکتهای نفتی آمریکایی از سال 1933 قراردادهایی با حق انحصاری استخراج و صدور نفت خام عربستان امضا کردند. شاه عبدالله عزیز بن سعود، قرارداد اكتشاف نفت با شركت «استاندارد اویل» كالیفرنیا منعقد كرد.
همین كه تولید نفت عربستان و ذخایر اثبات شده آن به ویژه در نیمه دوم قرن بیستم افزایش یافت، روابط استراتژیك میان آمریكا و عربستان سعودی توسعه یافت. سال 1943 اولین بار فرانکلین روزولت بر اهمیت استراتژیک عربستان برای منافع آمریکا تصریح کرد.
بعد از شکست آمریکا در ویتنام، در طی دوران جنگ سرد آمریکا سیاست خود را تغییر داد. در این راستا آمریکا سیاستی را در پیش گرفت که نیکسون آن را "سیاست دوستونی" نامیده بود که ایران یکی از ستونها و عربستان ستون دیگر آمریکا در خاورمیانه بود، یعنی با ارسال تجهیزات نظامی فراوان به دو قدرت بزرگ محلی ایران و عربستان سعودی، تامین امنیت خلیج فارس را به منظور استمرار منافع آمریکا به آنها واگذار کرد.
بر اساس این دکترین، ایران نقش "پایه نظامی" وعربستان سعودی نقش "پایه مالی" و در عین حال نقش پدر خوانده عربهای منطقه را عهدهدار گردیدند.
ریچارد نیکسون در کتاب جنگ واقعی و صلح واقعی نیز نوشته است: «نفت، خون صنعت مدرن است و منطقه خلیج فارس قلبی است که این خون را مانند تلمبه به جریان میاندازد و راههای دریایی پیرامون خلیج فارس شریانهایی هستند که این خون حیاتی از انها میگذرد.»
با تحولات اواخر دهه هفتاد این سیاست به سیاست «تک ستونی» تغییر کرد. تلاش صدام حسین برای توسعه حوزه نفوذ منطقهای و پاگیری اسلام سیاسی در ایران، منجر به این شد که عربستان به تنهایی در سیاست منطقهای آمریکا محوریت یابد، از این رو سیاست تک ستونی قوت یافت.
تصمیمگیرندگان سیاسی آمریکا در دهه 1950 عربستان را «پاپ اسلامی» میدانستند. عربستان هزینههای زیادی برای اهداف خارجی صرف کرد که بیشتر آنها در راستای جنگ سرد و جلوگیری از نفوذ شوروی در آفریقا و به خواست آمريكا بود.
از هنگام جنگ جهانی دوم به بعد، آمریكا امنیت عربستان سعودی را پنهان و آشكار (قبل و بعد از جنگ خلیج فارس) در عوض عرضه مطمئن نفت از عربستان سعودی تامین ميكرد.
با به هم خوردن توازن قوا در خلیج فارس بعد از انقلاب اسلامی ایران، آمریکا برای حفظ امنیت منطقه در جهت منافع خود، نیروهای نظامی عربستان را تقویت بخشید تا امکان جانشینی ژاندارم منطقه را فراهم آورد.
عربستان تحت تاثیر منافع استرتژیک واشنگتن و نگرانیهای امنیتی خود در دهههای 80 و 90 تنها در فاصله سالهای 1985-1991 بالغ بر 52.4 میلیارد دلار در خرید جنگافزارهای نظامی از آمريكا هزینه کرد.
مسئله خرید تسلیحات از آمریکا توسط عربستان یکی از محورهای مستحکم روابط دو کشور است که مورد توجه مسئولین آمریکایی بوده است. در سال 1980 آمریکا ساخت 6 پایگاه نظامی با هزینهای بالغ بر 27 میلیارد دلار را در عربستان آغاز کرد.
در حمله آمریکا و متحدانش به عراق در 2003 نقش عربستان اهمیت فراوانی داشت. علیرغم مخالفت زبانی حکام عربستان از این حمله آنها مجبور به ارائه تسهیلات نظامی به آمريكا شدند.
میزان کمکهای عربستان در جنگ آمریکا یک راز آشکار بود. جنگ دوم خلیج فارس منجر به بدهکاری عربستان گردید زیرا این کشور به شکل گسترده اقدام به تامین مالی آن کرد و نیز منجر به تاسیس پایگاههای نظامی ایالات متحده آمریکا در خاک عربستان گشت.
از سال 2005 که ملکعبدالله قدرت را در دست گرفت، در ظاهر تلاشهای بسیاری
انجام داد که نشان دهد حقوق بشر را رعایت میکند.
اما براساس گزارش سازمان عفو بینالملل در سال 2010، در این کشور از آزادی بیان خبری نیست و هزاران نفر بهعنوان تروریستهای احتمالی بازداشت شدهاند.
در میان هزاران نفری که در سالهای گذشته به اتهام به خطر انداختن امنیت ملی، در زندان نگه داشته شدهاند، تعدادی زندانی سیاسی نیز وجود دارد که به تازگی 330 نفر از آنان در دادگاههایی ناعادلانه و غیرقانونی محاکمه شدهاند اما هیچیک آزاد نشدهاند.
به قول بسیاری از تحلیلگران روابط این دو کشور طی دهههای گذشته تحت عنوان "معادله نفت در برابر امنیت" شكل گرفته است. از منظر مقامات آمریکایی نیز دو محور نفت و امنیت دلایل وجود رابطهای نزدیک میان دو کشور است.
علاوه بر آن عربستان حافظ منافع دول غربی در منطقه بوده و نقش متعادلکننده در مقابل سیاستهای رادیکال جهان عرب را ايفا ميكند. به طور کلی عربستان با سیاست محافظهکارانه و حفظ وضع موجود در منطقه سعی میکند موازنه سیاسی خاورمیانه را به نفع خود تغییر دهد.
آمريكا بعد از حوادث یازده سپتامبر درسال2001، که 15 تن از 19نفر حمله كنندگان اتباع سعودی بودند، در روابط خود با عربستان سياست دوگانهاي اتخاذ کرد.
از يك سو توانست با تشديد موج ايرانهراسي قراردادهاي تسليحاتي و نظامي ميليارد دلاري بسياري با عربستان منعقد كند، به طوريكه در آخرين آمار منتشر شده در سال 2011، عربستان بابت خريد دهها جنگنده فوق پیشرفته اف 15 آمریکایی قرارداد 30 میلیارد دلاري منعقد كرد كه اين قرار داد بزرگترین قرار داد تاریخ نظامی آمریکا با یک کشور خارجی محسوب میشد.
همچنين عربستان متعهد شده تا 10 سال آینده در مجموع 60 میلیارد دلار از آمریکا سلاح بخرد که خرید هواپیماهای اف 15 به همراه 3 نوع هلیکوپتر و موشکهای پیشرفته از جمله این اقلام نظامی است که کمپانی لاکهید مارتین نقشی محوری در تامین و تولید این اقلام نظامی خواهد داشت.
نكته مهم در اين ميان آن است كه سهم مردم كشور عربستان از اين رابطه انگلي دولتمردانشان با آمريكا چيزي جز فقر، بيكاري و اختلافات شديد طبقاتي نبوده است، چنانكه چندي پيش "علی الیامی" مدیر مرکز دموکراسی و حقوق بشر عربستان در گفت وگو با شبکه العالم اظهار داشت: درآمدها در عربستان برای تأمین نیازهای اساسی مردم از جمله مواد غذایی کافی نیست.
براساس آمارهای رسمی، درآمد سرانه در عربستان از 20 هزار دلار در سال 1980 به 10 هزار دلار کاهش یافته و تورم به شدت افزایش یافته است. "الیامی" براساس آمارهای بینالمللی 40 درصد از مردم عربستان را زیر خط فقر خواند و اين در حالي است كه حق اعتراضي هم در اين كشور وجود ندارد، چنانچه هرکس از مشکلات بگوید به تلاش برای برهم زدن ثبات کشور متهم میشود و او را مزدور بیگانه مینامند.
بر اساس آمار موجود، دو سوم مردم عربستان زير 30 سال سن دارند و حدود سه چهارم بيكاران نيز زير 20 سال هستند.
طبق آمار درآمد سالانه عربستان بیش از 300 میلیارد دلار است؛ درحالیکه شمار ساکنان اصلی این کشور بین 12 تا 14میلیون
نفر است.
اگر این ثروت بین مردم توزیع شود، عربستانیها از ملتهای ثروتمند و مرفه جهان خواهند شد؛ ولی به دلیل حاكميت سياستهاي واشنگتن در اين كشور، مردم عربستان از فقر و بیماری رنج میبرند.
در این کشور نفت خیز ۷ هزار عضو دودمان سلطنتی آلسعود، به تمامی کشور و تمامی ساکنان آن حکمرانی میکنند. این گروه علاوه بر در دست داشتن تمامی امور حساس کشور، ثروتهای نجومی حاصل از فروش نفت و گاز و تمامی امور کشور را بدون حضور هر گونه نهاد انتخابی و یا نظارت مردمی در اختیار خود گرفتهاند.
چندي پيش خانم "لینزی ادریو"، خبرنگار آمريكايي در سفر به عربستان سعودی پس از مواجه شدن با فقر برخی اقشار جامعه در این کشور، با تعجب گفت: "آیا من در سرزمین نفت هستم؟!!"
از سوي ديگر به رغم آن که سعودیها کوشیدند با افزایش صادرات نفت به آمریکا، به این کشور در غلبه بر پیامدهای بحران ایجاد شده کمک کنند، شورای روابط خارجی آمریکا نیز در گزارش اکتبر 2002 خود تصریح کرد که اشخاص و نهادهای عربستان، مهمترین منبع سرمایههای القاعده برای چندین سال بودهاند و حتي عنوان کردند همسر شاهزاده بندر بن سلطان، سفیر عربستان در آمریکا، به عوامل مرتبط با هواپیما ربایان یازده سپتامبر کمک کرده است.
حتي پس از آن نيز هم تبلیغات ضد سعودی در انتخابات ریاستجمهوری آمریکا در سال 2004، شدت گرفت و حتی دموکراتهایی چون جان کری، به انتقاد از ارتباط جرج دبلیو بوش با عربستان سعودی پرداختند و خواستار استقلال انرژی آمریکا از عربستان شدند.
جورج بوش در توضیح محورهای عمده رویکرد ایالات متحده در قبال منطقه اظهار داشت: 60 سال حمایت از دیکتاتورها در منطقه، آمریکا را ایمن نگردانیده است از این رو آمریکا «استراتژی آزادی در خاورمیانه» را برگزیده است.
در سخنان جورج بوش بر این تاکید شده بود که با اعطای نقش گسترده تر به مردم عربستان سعودی در اداره جامعه خود، حکومت سعودی می تواند رهبری واقعی در منطقه به نمایش بگذارد.
وي مجدد در ژوئن 2004 این فراخوانی را تکرار کرد و تشریح کرد: سرکوب ناراضیان و مخالفین به رادیکالیسم دامن میزند. با این ایدهپردازی جدید مشخص شد که آمریکا در نظر دارد در پی انقلابهای منطقه نوعی دموکراسی تحمیلی رپبه رهبری عربستان را در منطقه نمونهسازی کند و بدین جهت بسان تجربیات خود در کشورهای دیگر شروع به علنی کردن مخالفتها با حکومت پادشاهی سعودی کرده است تا بتواند در دل انقلابیون نرمش و چرخش ایجاد نماید.
میتوان گفت آمریکا از این زمان بود که مباحث مربوط به حقوق بشر و اصلاحات داخلی در عربستان محل توجه مجامع بینالمللی قرار گرفت و حکومت عربستان سعودی تحت فشار افکار عمومی قرار گرفت.
در جریانات انتخابات 2004 برخی از دموکراتها روابط بیش از اندازه نزدیک با خاندان سلطنتی را محکوم کردند و بر ژست خشنتر در قبال ریاض تاکید کردند.
جان ادواردز تاکید كرد ما نیازمند روابط جدیدی با عربستان سعودی هستیم. روابطی که در آن به هنگام طرح موضوع تروریستها، الگوی نابردباری و تکذیب رژیم مورد غفلت قرار نگیرد.
در سالهای اخیر روابط آمریکا با عربستان سعودی که مهمترین متحد عرب واشنگتن در منطقه خاورمیانه به حساب میآید تیرهتر شد. از سوی دیگر، قیامهای مردمی که در سال جاری در سراسر خاورمیانه گسترش یافته باعث افزایش تنشها شده است و مقامات عربستان سعودی که چند مدتی است پشت خود را به سبب خیانت آمریکاییها و عدم حمایت آنان خالی میبینند نگران هستند که بر اثر وقوع ناآرامیها در خاورمیانه ثبات آن کشور هم به خطر بیفتد، بدین منظور عربستان به عنوان آخرین راهحل سعی بر آن دارد با دخالت نظامی در کشورهای منطقه چون بحرین و سوریه از فروپاشی خود جلوگیری کند که البته همین امر باعث فرو رفتن بیشتر این کشور در دوزخ خشم مردم منطقه شده است.
عربستان سعودی جز معدود کشورهایی است که در آن انتخابات آزاد وجود ندارد و حکومت در آن به شکل موروثی است، و نیز از معدود کشورهایی است که در آن اقلیتها به صورت رسمی تحت تبعیض قرار دارند، به عنوان مثال شهادت یک شیعه در دادگاه معادل نصف شهادت یک سنی اعتبار دارد.
2 - كره شمالي:
دولت کمونیست کره شمالی يكي از سرسختترين مخالفان تاريخي آمريكا محسوب ميشود. در فوریه و ژانویه سال ۱۹۴۵ میلادی با برگزاري کنفرانسهای بینالمللی یالتا و پوتسدام كره به دو قسمت شمالی و جنوبی تقسیم شد.
قسمت شمالی در تصرف شوروي و قسمت جنوبی در اشغال آمریکاییها قرار گرفت. رابطه دو كره هر روز تيره تر ميشد، چراكه ناحیه شمال با تفكر كمونيستي اداره ميشد و در جنوب طرفداران حاكميت غرب بر سر کار بودند.
كره شمالي از سال 1950 و در پي ماجراي جنگ بين دو كره در انزواي سياسي فرو رفت. طي اين جنگ آمریکا و ۱۵ کشور دیگر نیروهای نظامی خود را اعزام كردند و دو طرف تلفات شديدي را متحمل شدند، چنانچه طي اين جنگها بيش از 200هزار آمريكايي كشته و زخمي و اسير شدند، كه بزرگترين تلفات نيروهاي آمريكايى در يك جنگ خارجي، پس از جنگ اول و دوم جهاني به شمار ميآيد.
از آن زمان كره شمالي به عنوان چهارمين ارتش بزرگ جهان همواره به عنوان يك تهديد بزرگ براي دول غربي و مخصوصا آمريكا محسوب ميشد.
فروپاشی اتحاد شوروی موجب شد که کره شمالی بزرگترین و مهمترین حامی سیاسی، نظامی و اقتصادی خود را از دست بدهد و از اين روي تحت شديدترين تحريمها از سوي آمريكا و متحدانش قرار گيرد، چنانچه طي ساليان اخير به عنوان منزوي ترين كشور دنيا از آن نام برده ميشود.
در سال 2002، جرج بوش رئیس جمهور آمریکا، دولت کره شمالی را در کنار دولتهای ایران و عراق، به حمایت از تروریسم و تلاش برای دستیابی به تسلیحات کشتار جمعی متهم و از آنان با عنوان تشکیل دهندگان "محور شرارت" یاد کرد.
ایالات متحده در سالهای اخیر کره شمالی را هدف تحریمهای گسترده اقتصادی و فنی قرار داد و در سال 2006، موفق شد حمایت شورای امنیت را برای وضع پارهای تحریمهای بینالمللی در واکنش به آزمایش هستهای کره شمالی کسب کند.
سیاست سختگیرانه ایالات متحده نسبت به کره شمالی شامل تعلیق توافقنامه سال 1994 دو کشور و توقف ارسال خدمات فني و اقتصادي به این کشور، به خصوص ارسال نفت بوده است.
در پي اين فشارها دولت كره شمالي حاضر شد پاي ميز مذاكرات بنشيند و در فوریه 2007 گروه شش (متشكل از كشورهاي چین، آمریکا، ژاپن، روسیه و دو کره) تشکیل گردید که در پایان از آن به عنوان مذاکرات موفق نام برده شد.
در این اجلاس طرفهای
مذاکره کننده بر سندی توافق کردند که عنوان "اقدامات مقدماتی برای اجرای
بیانیه مشترک" را یدک میکشید.
بر پایه این سند، کره شمالی موافقت کرد تا به تمام فعالیتهای هستهای خود پایان دهد و برنامه هستهای خود را کنار بگذارد و به ان پی تی بپیوندد و معاهدههای آژانس را بپذیرد به طوریکه همه این اقدامات ظرف مدت 60 روز صورت گیرد.
در مقابل، بسته تشویقی شامل کمکهای اقتصادی و انرژی به کره شمالی ارائه شود. همچنین آمریکا تعهد کرد که 25 ملیون دلار داراییهای کره شمالی را که در یکی از بانکهای ماکائو ضبط شده بود، را آزاد کند.
بانک مزبور بعدا اعلام کرد که به دلیل تحریمهای آمریکا، اجازه آزاد كردن داراییهای کره شمالی را ندارد. همین مساله باعث شد تا روسیه پا درمیانی کند و با انتقال داراییهای مذکور به یکی از بانکهای آن کشور، از بی اثر شدن نتیجه مذاکرات شش جانبه جلوگیری کند.
بعد از توافق فوریه 2007، کره شمالی مبادرت به تعطیلی و بستن تاسیسات هستهای خود کرد و به بازرسان آژانس اجازه داد از محلهای مورد نظر بازرسی نمایند.
در دور بعدی مذاکرات شش جانبه، "برنامه عمل دوم" مورد توافق قرارگرفت که به موجب آن کره شمالی موظف شد گزارش صحیح و کاملی از فعالیتهای هستهای خود ارائه کند.
بر اين اساس سونگ کیم، از مسئولان وزارت خارجه آمریکا برای تحویل اسناد هستهاي به پیونگ یانگ، پایتخت کره شمالی سفر کرد و با دريافت 18 هزار سند به واشنگتن برگشت.
کره شمالی طي اين مذاكرات بيان كرد به طور کامل همه اسناد مربوط به طرحهای تولید پلوتونیوم خود را تحویل مسئولان آمریکایی داده است ولي طرف آمريكايي با این که محتوای این گزارش آشکار نگردید و برخلاف انتظار بينالمللي رويه خود را به طور ناگهاني تغيير داد و بعد از 45 روز ادعا کرد که گزارش کامل و صحیحی نبوده است و بيان كردند، این مدارک باعث عمیقتر شدن شک و تردیدها نسبت به سایر فعالیتهای هستهای کره شمالی شد.
کریستوفر هیل، مذاکره کننده ارشد دولت آمریکا در امور هستهای کره شمالی، پس از آخرین دور مذاکرات گفت پیشرفتهایی حاصل شده اما تحول بزرگی صورت نگرفته است.
ولي با اين وجود دولت بوش به کنگره اعلام کرد که در نظر دارد کره شمالی را از لیست کشورهای حامی تروریسم حذف کرده و به شرط پايان دادن فعاليتهاي هستهاي پيونگ يانگ، برخی تحریمها در زمینه انرژی علیه کره شمالی را ملغی کند.
كره شمالي هم با وجود آنكه آمريكا در مرحله اول مذاكرات حسن نيت خود را اثبات نكرده بود، باز هم بر صداقت خود تكيه كرد و به وعده خود عمل کرد و برج خنککننده نیروگاه هستهای خود واقع در مجتمع «یونگ بیون» را با کمک مواد منفجره بسیار قوی ظرف چند ثانیه به تلی از خاک بدل کرد، اقدامی که توجه جهانی را به خود جلب کرد.
دیپلماتهای کشورهای مختلف به ویژه کشورهای غربی که شاهد این صحنه بودند در حالی لبخندی از رضایت بر لب داشتند که از فواصل دور تماشاگر تخریب یکی از مهمترین بخشهای قلب هستهای کره شمالی بودند که تا چندی پیش، جدیترین تهدیدکننده امنیت جهان غرب به ویژه آمریکا معرفی میشد.
یکی از کارشناسان سازمان ملل که از نزدیک شاهد عملیات تخریب بود، در اینباره اظهار داشت:« همانگونه که میبینید، دیگر برج خنککنندهای وجود ندارد. این گامی بسیار مهم در فرایند ناتوانسازی کشور کره شمالي در دستیابی به بمب هستهای بود. اینک من معتقدم که ما در موقعیتی هستیم که میتوانیم گامهای بعدی را برداریم.»
این برج 60 فوتی که در یونگ بیون کره شمالی قرار داشت، به نوعی نماد و سمبل فعالیتهای هستهای این کشور به شمار میرفت و همواره سوژهای برای تمرکز و بررسیهای ماهوارهای - جاسوسی توسط ایالات متحده بود.
به گزارش فاكس نيوز کاندوليزا رايس، وزير امورخارجه آمريکا گفت: خارج کردن کره شمالي از فعاليتهاي پلوتونيوم خيلي مهم است و اين اقدام کره شمالي براي آمريكا تنها "گام مهم نخست" به حساب ميآيد.
پيت هوکسترا، نماينده جمهوريخواه کنگره آمريکا نيز گفت: تحت تاثير اقدام کره
شمالي در ويران کردن برج خنککننده قرار نگرفته است.
اين عضو کنگره آمريکا اقدام کره شمالي را نمادين خواند و ابراز نگراني کرد که رژيم کره شمالي مسائل را مخفي نگه ميدارد و آمريکا درباره چنين مسائلي اطلاع ندارد!
بدين گونه دولت آمريكا با تناقضگوييهاي خود و ايجاد تشكيك در راستي آزمايي كره شمالي تعهدات خود را فراموش کرد و دولت كره شمالي كه با نرمش و چرخش از مواضع خود در خيال خروج از دايره تحريمها بود شكست خورد.
پس از آن جرج بوش رئیسجمهور آمریکا تلويحاً از اقدامات اخیر کره شمالی استقبال کرد، اما گفت: آمریکا همچنان نسبت به فعالیتهای غنیسازی اورانیوم این کشور نگران است.
در ادامه کیم جونگ ایل رهبر كره شمالي كه شكست خورده اين مذاكرات و چرخش محوري كشور خود بود ادعاهاي جرج بوش و طرف آمريكايي را رد كرد و در اقدامی تلافیجویانه، کره شمالی اعلام کرد که غنیسازی اورانیوم را از سر میگیرد و به میز مذاکرات شش جانبه باز نمیگردد و به توافقات قبلی پایبند نمیباشد و تنش بین دو کره در سالهای بعد بيش از پيش ادامه یافت.
3 - كره جنوبي:
همزمان با نگاه جهانیان به بحران موشکی و برنامه هستهای کره شمالی، بسیاری از مردم کشور کره جنوبی، با بحرانی بسیار نزدیکتر درخانه خویش روبهرو هستند. آنان شاهد راهپیمایی و تجمع مردم بر علیه اشغالگری ارتش آمریکا است. مردم كره از یک سو کشورشان را در آستانه نظامی شدن بیش از بیش و از سوی دیگر امنیت و شانس اتحاد مجددشان با کره شمالی را در معرض ریسک میبینند.
بر خلاف آنچه در اذهان مردم مبني بر همپيمان بودن آمريكا و كره جنوبي شكل گرفته است، واقعيت چيز ديگري است. چنانچه به اخبار داخلي كره جنوبي نگاهي انداخته شود صورت واقعي ماجرا عيان ميگردد.
سال 2003 نیروهايي که از سوی وزارت دفاع ایالات متحده اعزام شده بودند با حملهاي خونبار به مردم معترض به سیاستهای آمریکا در کره كه غالباً كشاورز بودند يورش بردند و علاوه بر تخریب زمینهای کشاورزی کاشت برنج، با انهدام شبکه آبرسانی، از کشت بهاره کشاورزان جلوگیری کردند. در واقع كره شمالي بهانه خوبي براي آمريكاست تا بتواند اصرار براي حضور خود در منطقه را توجيه كند.
البته مهمترین هدف آمریکا برای حفظ پایگاه های خود در کره جنوبی تسلط بر منطقه شرق آسیا می باشد. شرق آسیا از اساسی ترین و استراتژیک ترین پایگاه های آمريكا به شمار مي رود. تا قبل از اين مهمترین مساله برای واشنگتن ادامه حضور در ژاپن بود، ولي در سال های اخیر آمریکا به دلیل مخالفت های شدید مردمی، در تمدید قرارداد ادامه حضورش در جزیره اوکیناوای ژاپن ناکام مانده است. مردم ژاپن كه قرباني حمله هسته اي آمريكايي به كشورشان هستند و كشتار قريب به 300هزار نفري هم وطنان خود را به ياد دارند همواره مخالف شديد حضور 50هزار نفري نيروهاي نظامي آمريكا در ژاپن هستند و همواره با انجام تظاهرات گسترده طي ساليان اخير فشار بالايي بر دولتمردان خود وارد ساخته اند به طوري كه یوكيوهاتوياما، نخست وزير ژاپن در حاشيه اجلاس هستهاي واشنگتن صريحا از اوباما خواست كه در زمينه حضور نظامیان آمریکایی تصميم مناسبي اتخاذ كند و در جهت حل و فصل اين معضل قدم بردارد. اين در حالي است كه توكيو سالانه 2 ميليارد دلار از هزينههاي نظامي آمريكا در اين كشور را ميپردازد.
با اين وجود آمريكا نياز بالايي به حفظ پايگاه هاي خود در كره جنوبي دارد و بحران سازي شبه جزیره کره توسط آمريكاييان به آمریکا این اجازه را مي دهد تا در فضایی امنیتی به تمدید این قرارداد بپردازد و با حضور خود در منطقه سلطه خود را ادامه دهد.
ایجاد چالش در شرق آسیا موجب میشود تا طرح پیوند سه کشور ژاپن، کره جنوبی و چین به مرحله اجرا در نیاید که برای اهداف واشنگتن مهم میباشد.
آمريكا همواره سعي داشته با ايجاد ترس نسبت به كره شمالي در بين كشورهاي منطقه، يك صف بندي بين اين كشورها ايجاد كند كه این مسئله می تواند به مشغول شدن چین و ژاپن به تحولات منطقه و کاهش فعالیت آن در معادلات جهانی منجر شود. در اين راستا طي ساليان گذشته آمريكا همواره سعي بر تحريك كره شمالي داشته تا بتواند محور صف بندي كشورها را حفظ كند.
براساس آنچه ذکر شد میتوان گفت که هرچند اختلافات میان دو کره سابقهای تاریخی دارد اما شرایط کنونی بیش از آنکه جنبه رقابت داشته باشد برگرفته از خواست و اهداف آمریکا در منطقه است که با بحران سازی در روابط دو کره اجرا میشود چنانکه بخش عمدهای از این اختلافها برگرفته از دخالت ها و موضع گیرهای به اصطلاح حمایتی آمریکا از کره جنوبی میباشد. اين در حالي است كه کره شمالي پيشنهاد اتحاد دو کره را مطرح کرده است اما اگر صلحي برقرار شود، هيچ بهانهاي براي حضور نظاميان امريکا در شبه جزيره کره باقي نميماند. امريکا در حقيقت در رقابت با روسيه و چين در منطقه است. به نفع منافع امپرياليستي امريکا نيست که از کره خارج شود به اين دليل به تنش در شبه جزيره کره دامن ميزند.
در واقع هدف اصلي آمريكا از اين برنامه، استفاده از این پایگاهها به عنوان عاملی در برابر حملات احتمالی در هر نقطهای از آسیا و یا از سوی چین است. این نقش تهاجمی و یا واکنشی که محور بخشی از مذاکرات ایالات متحده با کره جنوبی را نیز شامل میگردد، به دنبال ایجاد «انعطاف استراتژیک» در راستای بهرهگیری از نیروهای مستقر در این پایگاهها جهت اقدامات نظامی در سراسر قاره بزرگ آسیا میباشد. لذا این امر باعث ایجاد نگرانی در میان مردم منطقه شده است، چرا که آنان این نظامیگرایی مجدد، مسابقه خریدهای تسلیحاتی و تغییر در سیاستهای ایالات متحده را به عنوان خطری جدید، احساس میکنند. مانورهای اخیر ارتش آمریکا و متحدانش در كره جنوبي، بخشی از برنامه گسترده ایالات متحده در جهت بازسازی خود به صورتی غیرمنتظره است که باید پرتاب اخیر موشکهای کره شمالی را پاسخی به این اقدامات داشت.
در حالی که توافقات انجام شده در مورد این تجدید ساختار، ایالات متحده و کره جنوبی را به عنوان دو متحد و دارای نیروهایی همپیمان معرفی مینماید، اما باید دانست که از بسیاری از جنبهها، در حقیقت دولت کره در سایه کنترلهای همهجانبه ایالات متحده به یک مستعمره این کشور تبدیل گردیده است. از سوی دیگر به گونهای قابل تأمل، نیروهای ارتش کره نیز در زمان جنگ تحت فرماندهی یک فرمانده آمریکایی، قرار خواهد گرفت. نقشههای نظامی ایالات متحده در جنوب شرق آسیا به گونهای طراحی شدهاند که در صورت وقوع یک جنگ احتمالی، نیروهای کرهای وارد کارزار با همسایگانشان خواهند شد. در کنار همه این مسایل فراروی، باید به خاطر داشت که موضوع روابط 000/30 نیروی نظامی آمریکایی حاضر در پایگاههای کره جنوبی و مردم این کشور که کرهایها آنان را به عنوان منبع گسترش روسپیگری، جرایم مختلف و آلودگیهای متنوع زیستمحیطی میبینند، از دیگر موضوعات مهم حائز اهمیت میباشد. مردم کره هنوز خاطرات تلخ حضور آمریکایی ها را در گوشه گوشه شهرها و روستاهای خود به یاد دارند. به یاد دارند که چگونه در سال 2002 میلادی، تانکهای آمریکایی دو دختر کرهای را له کردند، چگونه تاکنون دهها و شاید صدها زن و دختر کرهای مورد آزار و اذیت و تجاوز جنسی سربازان آمریکایی قرار گرفتهاند که در چند مورد نیز، آنان قربانیان خود را به قتل رساندهاند، در حالي كه حتي مراجع قضايي كره جنوبي صلاحیت رسیدگی به جرائم نظامیان آمریکایی را ندارد و سرانجام اینکه چگونه در سایه پژوهشهای اخیر، نشان داده شده که در آب و خاک نواحی همجوار با این پایگاهها، سطوح مرگباری از انواع مواد سمی و شیمیایی خطرناک یافت گردیده است.
در «داییچوری»، کشاورزان سال ها در زیر نور شمع و بر فراز مدرسه روستا شاهد سر و صداهای وحشتناک هلیکوپترهای برخاسته و یا درحال فرود از پایگاه «هومفری» بودند. پس از پایان دیکتاتوری ظالم حاکم بر این کشور در سال 1987 میلادی، (که با حمایت ایالات متحده به قدرت رسیده و تجهیز نیز شده بود) مردم این کشور میتوانند اعتراضات خود را مطرح نمایند. در حالی که اکثر مردم کره خواهان خروج ارتش آمریکا از کشورشان هستند، اما صاحبان منافع تجاری قدرتمند، مسیحیان محافظهکار و نسل میانسالی که تحت سلطه نظامی ایالات متحده، سالهای متمادی را گذرانده است، همچنان به حمایت از برنامههای نظامی میپردازند. طبق آمار سال 2004 دولت کره سالانه هزینه اي بالغ بر 625 میلیون دلار به اشغالگران آمريكايي پرداخت مي كرد كه اين رقم تا به حال چندين برابر شده است كه البته اين رقم جدايي از هزينه هاي تحميلي فروش سلاح هاي جنگي آمريكا به كره می باشد.
4 - بحرین:
آمریکا علی رغم سرکوب دهها ساله حکومت آلخلیفه در بحرین و نقض آشکار حقوق بشر در این کشور همچنان از حکومت غیر مردمی این کشور حمایت به عمل میآورد. در قیام اخیر مردم بحرین برای آزادی و دموکراسی، آمریکا و اروپا نه تنها اقدامات سرکوب گرانه آل خلیفه را محکوم نکردند بلکه بیشتر این را رژیم تشویق به سرکوب مردم کرده و زمینه برای ورود سربازان عربستانی و سپر جزیره را به این کشور برای سرکوب بیشتر فراهم کردند.
5 - فیلیپین:
"فرديناند ماركوس" ديكتاتور مورد حمايت آمريكا در فيليپين نيز سرنوشتي همانند ساير ديكتاتورها داشت كه در اسفند سال 1364 به دنبال قيام مردم كشورش به آمريكا پناهنده شد.
6 - اندونزی:
"ژنرال سوهارتو" از ديگر ديكتاتورهاي مورد حمايت آمريكا بود كه به مدت 30 سال استبداديترين حكومت را بر مردم اندونزي تحميل كرد و در نهايت در پي خروش مردم كشورش در سال 1377 به غرب گريخت.
7 - عراق:
آمريكا پس از در گيري سياسي با ايران كه با تصرف سفارتخانه اين كشور در تهران به اوج خود رسيد، طرحهايي را عليه دولت ايران به اجرا گذاشت كه حمله نظامي به طبس و كودتاي نوژه از آن جمله بود. اما با شكست اين برنامه ها ايده تقويت يك كشور همسايه ايران كه توان نظامي لازم را براي اجراي يك عمليات نظامي داشت باشد قوت گرفت.
پس از ديدار برژنسكي با صدام، عربستان رابط بين عراق و آمريكا تعريف شد تا اوضاع داخلي ايران را كه از طريق سازمانهاي جاسوسي آمريكا رصد مي شد در اختيار عراق قرار دهد.
نماينده آمريكا در سازمان ملل به طور علني اعلام كرد كه اگر عراق از ما كمك بخواهد هرگونه امكانات نظامي در اختيار او قرار مي دهيم. و يك هفته پس از آغاز جنگ پنج فروند هواپيماي جاسوسي «آواكس» به عربستان اعزام شد و تا آخر جنگ اين رادارها پرنده تمام حركات نظامي ايران را زير نظر داشتند، به طوري كه روزنامه واشنگتن پست طى گزارشى نوشت: «امريكا درباره آرايش نيروهاى ايرانى در جبهه ها و هدف هاى اقتصادى ايران، اطلاعات ماهواره اى در اختيار عراق قرار مى دهند.»
طبق گزارشات امريكا طى سال هاى ۱۳۶۱ تا ۱۳۶۶ معادل ۵/۱ ميليارد دلار تجهيزات الكترونيكى، انواع ماشين آلات، دستگاه هاى حساس و كامپيوترهاى فوق العاده قوى در زمينه توليد سلاح هاى شيميايى، موشكى و هسته اى را به دولت عراق فروخته بود. بعدها، يك بازپرس كنگره امريكا كه مسوول بررسى عملكرد دولت امريكا در برابر عراق بود، اظهار داشت: «دامنه و وسعت انواع تجهيزات تكنولوژيكى، اطلاعاتى و نظامى حساسى كه از طرف دولت امريكا به عراق ارسال شده است، آدم را شوكه مى كند.»
صدام حسين در اوج رابطه نزديك خود با آمريكا از معروفترين، خشنترين و سركوبگرترين ديكتاتورهاي اواخر قرن بيستم و متحدان آمريكا در منطقه خاورميانه به شمار مي رفت كه نه تنها هولناكترين جنايات را عليه مردم عراق مرتكب مي شد بلكه با حمايت قدرتهاي بزرگ و در رأس آنها آمريكا 2جنگ ويرانگر را عليه ايران و كويت به راه انداخت. اما در نهايت زمانی که منافع غرب و آمریکا از رفتارهای این دیکتاتور به خطر افتاد، توسط کاخ سفید و متحدین او سرنگون شد.
در سال 2003، حمله نظامی امریکا به عراق یکی از نقاط عمده و عطف در مناسبات بین المللی ایالات متحده نام گرفت. دولت بوش با ادعاي در اختيار داشتن سلاحهای کشتار جمعی توسط عراق و حمايت اين كشور از تروریست به اين جنگ مرگبار اقدام كرد. ادعاهايي كه با گذشت ده سال از حضور آمريكا در عراق اثبات نشدند و اين در حالي است كه اين حضور تا به حال جان یک میلیون نفر از نظامیان و مردم عادی عراق را گرفته است و زیرساختهای عراق به طور کلی نابود شده اند.
ایالات متحده علیرغم هزینه هنگفت يك تا سه تريليون دلاري که بابت حضور نظامی در عراق پرداخته است، اما برای دستیابی به برخی از منافع و اهداف استراتژیک و بر اساس محاسبه هزینه فایده به این نتیجه رسیده است که باید همچنان حضور و نفوذ خود را در عراق حفظ کند تا بتواند با اعمال فشار بر دولت های منطقه از شکل گیری نظم منطقه ای مخالف با منافع ایالات متحده جلوگيري كند و منافع ژئوپلیتیک، ژئو اکونومیک و ژئو استراتژیک خود را در خاوميانه حفظ كند.
همچنين آمريكا با اشغال عراق سعي بر مهیا ساختن بسترهای لازم برای اجرای طرح خاورمیانه بزرگ را دارد
در كنار اين مسائل دسترسی و کنترل منابع نفتی از ديگر اهداف آمريكا در عراق و خاورميانه است، چراكه پس از عربستان با دارا بودن ۲۶۲ میلیارد بشکه ذخایر نفتی، کشور عراق با ۱۱۳ میلیارد بشکه ذخایر نفتی در رتبه دوم جهان قرار دارد و این در حالی است که سازمان انرژی ایالات متحده در سال ۲۰۰۱ تخمین زده بود که عراق دارای ۲۲۰ میلیارد بشکه ذخایر نفتی کشف نشده است.
یکی ديگر از دلایل اصلی حضور آمریکا در منطقه و به خصوص عراق ترس از شکلگیری اتحاد کشورهای منطقه علیه رژيم صهيونيستي و به خطر افتادن امنیت آن کشور است.
به طور کلی حمایتهای آمریکا و اروپا از دیکتاتورهای مناطق مختلف جهان به اشکال مختلفی بوده است تا بتواند حضور مستقیم و غیر مستقیم خود را در مناقط مختلف تثبیت کرده و منافع ژئوپولتیک خود را تثبیت کند.
این حمایتها را میتوان در یک طیفی نشان داد که یک سر آن نادیده گرفتن سرکوبها و فساد در دیکتاتورهای مورد حمایت و حمایتهای اعلامی و دیپلماتیک بوده و منتهیالیه سر دیگر طیف را کمکهای نظامی و مشاورهای برای سرکوب مخالفان دیکتاتورها را شامل میشود.
به عنوان نمونه در اسناد محرمانه فاش شده توسط ویکی لیکس مشخص شد که سیاستگذاران و دولتمردان آمریکایی از عمق فساد فراگیر در میان همپیمانان عرب خود در منطقه آگاهی کامل داشتهاند و هیچ اقدامی برای جلوگیری از فعالیت این دولتهای عرب انجام ندادند.
سفارت آمریکا در تونس به طور کامل در جریان فعالیتهای اقتصادی غیرقانونی و اختلاسهای کلان اطرافیان رئیسجمهور تونس بوده اما به دلیل حمایت واشنگتن از دولت تونس هیچ انتقادی را مطرح نکرد.
به رغم اطلاع کامل آمریکا از فساد و وجود یک حکومت استبدادی در تونس، سفارت آمریکا در ژوئیه 2009 در سندی محرمانه اعلام کرد: «به رغم ناامیدی از فعالیتهای دولت تونس، ما نمیتوانیم حمایتها از تونس را کنار بگذاریم. ما به حمایت دولت تونس برای مقابله با افراطیون ظهور کرده در شبه جزیره عرب نیاز داریم.»
نمونه دیگر، کمک و حمایت آمریکا از ترور مخالفان دیکتاتورها است. در این رابطه شبکه تلویزیونی الجزیره انگلیسی، سندی را فاش ساخت که هنری کیسینجر، وزیر امورخارجه پیشین آمریکا، در اقدام دیکتاتورهای سابق کشورهای آمریکای لاتین برای ترور مخالفان سیاسیشان همکاری داشته است.
یکی دیگر از ابعاد حمایت آمریکا کمکهای نظامی به دیکتاتورها است. در این راستا، کمکهای نظامی آمریکا به حاکمان مستبد برخی کشورهای عرب قدرت بیشتری برای سرکوب آزادی و دموکراسی در جهان عرب به این رهبران فاسد داده است. برای نمونه "جوان کول" استاد تاریخ دانشگاه میشیگان مینویسد که کمکهای نظامی آمریکا به الجزایر باعث افزایش نفوذ ژنرالهایی در این کشور شده که قدرت را در دست دارند و این موضوع باعث گسترش خشونت در این کشور شده است.
دولت اوباما در سال 2008 میلادی 46 میلیون دلار و در سال 2009 جمعا 15 میلیون دلار سلاح به معمر قذافی، رهبر دیکتاتور لیبی فروخته است. آمریکا با منعقد كردن قرارداد فروش اسلحه به عربستان به قيمت 90 ميليارد دلار، يكي از بزرگترين قراردادهاي تجاري تاريخ آمريكا را عملي كرده و شرط اين كشور هم اين است كه اين اسلحه عليه رژيم صهيونيستي به هيچ وجه به كار گرفته نشود.
چشمپوشی از نقض حقوق بشر در کشورهای غیر مردمی مورد حمایت آمریکا و اروپا یکی دیگر از ابعاد حمایتهای غرب است. آمریکا و غرب در هیچ یک از کشورهای غیر مردمی و فاقد کمترین عنصر دموکراسی که مملو از نقض آزادیهای مشروع و حقوق بشری است، تحت فشار قرار نداده است.
برعکس تمامی دولتهایی که مستقل و برآمده از انتخابات مردمی بودهاند، تحت فشارهای آمریکا و غرب بوده و افزون براین اقدامات بیشماری برای براندازی آنها انجام دادهاند. کافی است به کارنامه سیاست خارجی آمریکا و سیا در خصوص دولتهای انقلابی نیکاراگوئه، کوبا، شیلی، اندونزی، جمهوری اسلامی و... نگاه شود.
اهداف رفتاری آمریکا
اهداف رفتاری آمریکا در قبال دیکتاتوریها، حول چند محور دور میزند.
1- بخشی از اهداف آمریکا در حمایت از رژیمهای غیر مردمی و مخالف با دولتهای انقلابی مردمی، منافع اقتصادی این کشور در پایداری آن دولت است.
چنانچه چامسکي درمصاحبهاي با شبکه پرستيوي گفت که ديکتاتورهاي قابل اعتماد آمريکا در کشورهاي سرشار از نفت مانند ليبي بهتر ميتوانند منافع اين کشور را در مقايسه با نظامهاي دموکراتيک حفظ کنند. وی تاکید کرد: واشنگتن تنها تا جایی از برقراری دموکراسی در کشورهای متحد خود حمایت میکند که مغایر اهداف اقتصادی و استراتژیک آمریکا نباشد.
واشنگتن تا زمانی که دیکتاتورها برای آمریکا مفید باشند از آنها حمایت میکند.
2- بخش دیگر از اهداف آمریکا در حمایت از رژیمهای دیکتاتور، منافع ژئوپولتیک و استراتژیک کشورهای مورد حمایت است. حمایت آمریکا از کشورهای غیر مردمی منطقه مانند تونس، مصر، یمن، بحرین، عربستان و... علاوه بر جنبههای اقتصادی دارای اهداف مهم ژئوپولتیکی و استراتژیکی نیز دارد.
3- اهداف سیاسی یکی دیگر از جنبههای حمایت آمریکا و غرب از دیکتاتورها است. غرب و آمریکا برای اینکه ایدههای مخالف لیبرال دموکراسی در کشورهای حائز اهمیت از نظر آنها رشد و تسلط پیدا نکند، همواره از دیکتاوریها حمایت کرده است. در دوران جنگ سرد ایدئولوژی کمونیستی بهانه آمریکا از جنایت دیکتاتورها بود در حال حاضر نیز ایدئولوژی اسلامی را مورد تمسک قرار داده و به بهانه مبارزه با تروریسم و اسلامیهراسی به حمایت همه جانبه از دیکتاتورها میپردازد.
4- اهداف نظامی نیز در توجیه رفتار آمریکا و غرب برای حمایت از نظامهای غیر مردمی وجود دارد. آمریکا برای اینکه اهداف نظامی خود را در مناطق حساس از نظر منافع ملی آن حفظ و توسعه بنماید، از هرنوع اقدامات سرکوبگرانه دولتهای حامی خود پشتیبانی میکند. بهترین نمونه را میتوان در مورد بحرین، عربستان و غیرو...نام برد..
جمع بندی عبرتها
1- حمایت آمریکا و غرب از دولتهای غیر مردمی و دیکتاتورها محدود به منطقه خاص یا منحصر به دلیل و انگیزه واحدی نبوده است. غرب و آمریکا بر خلاف ادعای حمایت از دموکرسی، همواره از رژیمهای غیر دموکراتیک حمایت به عمل آورده و حمایت از دولتهای دموکراتیک در کارنامه آمریکا و اروپا یک استثناء است.
در جاهایی که غرب و آمریکا از دموکراسی حمایت به عمل آوردند، در درجه اول ماهیت آنها لیبرالی بوده و در ثانی چنین رژیمهای از نظر تعارض منافع مطمئن بودهاند.
2- آمريكا در كشورهایی که دولتهای غیر مردمی آن با حرکتهای انقلابي سقوط کردهاند و از وابستگی به غرب و آمریکا خارج شدند، مورد سختترین فشارها و اقدامات براندازانه روبرو ساخته است. مداخلات اين كشور در امور دولتهای انقلابی و مستقل، آمریکا را به عنوان بزرگترين ناقض حقوق بشر در جهان ارتقا داد. مداخله آمريكا در ويتنام باعث كشته و زخمي شدن 5/6ميليون نفرشد.
دراين جنگ بمبافكنهاي آمريكا تقريبا هفتميليون تن بمب يعني قريب به سهبرابر مجموع بمبهايي كه درجنگ جهاني دوم و جنگ دو كره مورد استفاده قرار گرفته بود، برفراز ويتنام تخليه كردند.
در جريان كودتا عليه "سوكارنو"، 500 هزارنفر را كشتند و جاسوسان آمريكا اعتراف كردند كه ليستهاي مرگ آمريكا به ارتش اندونزي كمك زيادي كرد. سرنگوني دولت انقلابي در "گواتمالا" به دست آمريكا، به وقوع يك جنگ داخلي چندساله در اين كشور منتهي گرديد كه در پي آن بيش از 100هزار تن جان خود را ازدست دادند.
مداخله آمريكا براي براندازي نظام اسلامي ايران نيز خسارات زيادي را تحميل كرد و بر اثر تحميل جنگ عليه ايران دهها هزار تن از جوانان غيور كشور ايران به شهادت رسيدند.
سخن آخر درباره ایران و آمریکا
این روزها بحث درباره احیاء روابط بین ایران و آمریکا دوباره در صدر اخبار رسانههای دو کشور قرار گرفته است و با عناوینی چون «دیدار بزرگ» از آن یاد میشود اما فراتر از جنجالهای رسانهای و خوشبینیها و بدبینیها باید نگاهی به الگوی آمریکاییها برای احیا روابط داشت.
آمریکاییها فرایندی شبیه به آنچه که امروز روی میدهد را در خصوص روابط خود با کشورهایی چون شوروی، چین، مصر، هند، سوریه، لیبی و کره شمالی و بسياري از كشورهاي آسیایی، آفریقایی و آمریکایی را هم طی کردهاند ولی نتیجه آن را میتوان به دو گروه عمده تقسیم کرد.
به عنوان نمونه در سالهای اوج جنگ سرد بین دو بلوک قدرت درحالی که وحشت جنگ هستهای جهان را فراگرفته بود، «جان اف کندی» رئیسجمهور وقت آمریکا تلاش کرد تا روابط با کرملین را بهبود ببخشد که نتیجه این تلاشها ایجاد خط تلفن قرمز بین دو کشور و آغاز مذاکرات برای محدود شدن تسلیحات هستهای دو کشور شد، هرچند دو کشور تا سالها به رقابتهای خود ادامه دادند ولی مسیری برای کمرنگ شدن تقابل خطرناک دو ابرقدرت بهوجود آورد تا آمريكا بتواند در سايه اين رابطه به بازسازي سياسي، نظامي و اقتصادي خود بپردازد.
قطعاً "استراتژی" ایران و "ماهیت فلسفی و گفتمانی" ایران انقلابی امروز، آمریکا را رها نخواهد کرد؛ علت این موضع ا را هم باید در "ظلم گریزی" و " ظلم ستیزی" فلسفه سیاسی نظام حاکم در ایران و "فاعلیت"آمریکا در "ظلم" دید؛ نیز باید آن را در یک کلام، در برخورداری آمریکا از "اقتصاد قارونی"،"سیاست فرعونی" و "علم و فرهنگ باعورایی" مشاهده کرد و از این طرف، مقابله نظام عقیدتی حاکم بر ایران را با "فرعون" و"قارون" و "بلعم باعورا" براساس مبنای قرآنیبه نظاره نشست.
نباید در این میان از تجربههای قبلی که خودمان در ایران
داشتهایم، بگذریم ليستاقدامات ضد ایرانی آمریکا در ایران کم نیست. اگر از ماجرای کودتای ۲۸ مرداد و مخالفت با اراده ایرانیان برای به دست آوردن حکومتی
دموکراتیک و همچنین از دشمنیهای دیرینه با ملت ایران و تحریمها و هدف قرار دادن
هواپیمای غیر نظامی ایران در خلیج فارس و حمایت از صدام در ۸ سال جنگ تحمیلی و یا پشتیانی از رژيم صهيونيستي در ترور دانشمندان
هستهای کشورمان هم بگذریم، باید به تجربیاتی اشاره کنیم که عدم وفای به عهد
آمریکاییها را نشان میدهد.
در جریان اشغال افغانستان و جنگ آمریکا علیه طالبان و بعد از آن روی کار
آمدن دولت جدید افغانستان، دولت اصلاحات عالیترین میزان همکاری را با مسئولان
آمریکایی موجود در منطقه داشت و مذاکراتی در سطوح بالای وزارتخارجه نیز میان دو
طرف صورت گرفت. با این حال در همان سال ایران در زمره "محور شرارت"
قرار گرفت و با وجود همکاری ایران با آمریکا در عراق نیز، آمریکا نام گروهک
تروریستی منافقین را از لیست گروهکهای تروریستی بیرون آورد تا نشان دهد چندان هم
قدردان همکاریهای منطقهای ایران نیست و باز هم با همان زبان تهدید هر روز بیان میکرد
و میکند که تمام گزینهها از جمله حمله نظامی روی میز است.
موضع آمریکا در سال ۲۰۰۳ و در
گفتوگو هستهای ایران با گروه ۱+۵ که در
نهایت منجر به امضای بیانیه تهران و تعلیق غنیسازی برای دریافت سوخت ۲۰ درصد شد، نشان داد نمیتوان به این کشور و حتی کشورهای
اروپایی که تضمین داده بودند سوخت مورد نیاز برای راکتور تحقیقاتی تهران را در
اختیار ایران میگذارند، اعتماد کرد.
در همان سال بود که ایران برای نشان دادن حسن
نیت خود فعالیتهای غنیسازی را تعلیق کرد اما با هیچ پاسخ مثبتی از سوی آمریکا و
متحدانش رو به رو نشد و در ماهیت هیچ کدام از تحریمها نیز تغییری به وجود نیامد؛
حتی غربیها پس از نامه ایران به آژانس انرژی اتمی برای آغاز مجدد فعالیتها، نامهای
به ایران نوشتند و این اقدام داوطلبانه را، نقص یک موافقتنامه خواندند.
با روی کار آمدن باراک اوباما در سال ۲۰۰۸ (۱۳۸۷) وی با شعار تغییر تلاش کرد که نشان دهد از شیوه برخورد
دولت بوش فاصله گرفته و سیاست گفتوگو با ایران را در پیش خواهد گرفت اما در عمل
همان سیاستهای رفتاری را دنبال کرد و نشان داد که دستی را که به سوی ملت ایران دراز
کرده است، دست چدنی زیر دستکش مخملین است.
تشدید تحریمها، اعمال سیاست چماق و هویج، پیگیری بحث براندازی از درون و
تغییر رژیم، حمایت از تروریستها، حمایت بیقید و شرط از رژيم صهيونيستي و تهدید مکرر
به حمله نظامی در زمره اصلیترین برنامههای اوباما در قبال ایران تا به امروز
بوده است.
او هنگام
انتخاب دوباره خود در کاخ سفید موضوع گفتوگوهای دوجانبه با ایران را مطرح کرد اما
همزمان با این ادعا تحریمهای شدیدتری را علیه ایران در نظر گرفت. آخرین سیاست
تحریمی امریکا در قبال ایران همزمان با روی کار آمدن دولت جدید در ایران اتخاذ شد.
اکنون پس از سالهای بیاعتمادی ملت ایران به آمریکا، پس از تقاضای مقامات
آمریکایی برای دیدار با رئیسجمهور ایران در حاشیه اجلاس مجمع عمومی سازمان ملل و
عدم موافقت ایران با این درخواست، اصرار طرف غربی،فرصت ۱۵ دقیقهای را برای مذاکره تلفنی دو رئیسجمهور فراهم کرد اما پس
از این تماس، مقامات آمریکایی بار دیگر خائن بودن خود را با این ادعا که ایران تقاضای تماس
تلفنی کرده، اثبات کردند.
فرق ملت ودولت ما با اروپایی ها
در مورد برخورد با مسئله جاسوسی سفارت آمریکا
این است که دولت آن موقع ما بقدری از سلامت و حقیقت برخوردار بود که قاطعانه تصمیم به قطع رابطه با آمریکا را گرفت !
اما دولت و مردم اروپا بقدری در روابط شخصی وکاری خود نا سالم هستند که ترس از افشاء آن توسط آمریکا را دارند وبه همین خاطر نمیتوانند
جدی به این موضوع رسیدگی کنن