به گزارش مجله شبانه باشگاه خبرنگاران، قبیله کرووای که به نام «کولوفو» نیز شناخته میشود، متشکل از حدودا 3000 نفر است که در جنوب شرق پاپوآ در گینه نو اندونزی زندگی میکنند.
افراد این قبیله در منطقهای زندگی میکنند که در سراسر تاریخ کمتر انسانی
به آنجا رفتوآمد کرده است و به همین دلیل آنها تا سال 1970 از اینکه در
نزدیکی آنها شهرهایی وجود دارند که در آنها نیز انسانهایی ساکن هستند،
خبری نداشتند.
با شرایط خاص این منطقه، میتوان گفت که محل زندگی این قبیله قلمروی
مجزا از دنیای امروز است، آنها ماهرترین شکارچیان تاریخ هستند که کمتر
انسان یا حیوانی توانسته است از دستشان جان سالم به در ببرد.
آنها در ماهیگیری نیز تبحر خاصی دارند. ادعا میشود که کرووای تنها قبیله آدمخوار بازمانده از قرون گذشته است که مردمانش همچنان به رسم پیشینیان خود به زندگی ادامه میدهند، آنها هنوز هم در جنگها و برای دفاع از خود از تیر و کمان استفاده میکنند. در حالیکه حتی در شهرهای نزدیک به محل زندگی این قبیله، از سال 1964 تا به حال دیگر از تیروکمان، تنها بهعنوان یک وسیله ورزشی استفاده شده است.
اولین آشنایی با دنیای خارج
اولین ارتباط مردمان این قبیله با انسانهایی غیر از اعضای قبیله خودشان، در اوایل سالهای 1970 صورت گرفت.
یک محقق هلندی به نام «جوانز ولدویزن» که به جنگلهای ناشناخته سفر میکرد تا با قبایلی که هنوز مانند انسانهای اولیه زندگی میکنند، ملاقات کند به محل زندگی اعضای این قبیله رفت و از آن زمان به بعد، مردمان این قبیله کمابیش از دنیایی غیر از دنیای خود مطلع شدند.
در سال 2006 زمانی که خبرنگاران برنامه 60 دقیقه، برای تهیه گزارش از این
قبیله آدمخوار، به این منطقه رفته بودند، ادعا کردند که با چشم خود آدمخوار
بودن آنها را دیدهاند.
نحوه زندگی افراد قبیله کرووای به طورکلی عجیب و غیر عادی است، خانههای
آنها بر فراز درختان در ارتفاعی حدودا 30 تا 35 متری از سطح زمین قرار
دارد، البته طبق تحقیقات صورت گرفته، مشخص شده است که چون میزان بارندگی در
این منطقه بسیار زیاد است و هر لحظه امکان وقوع سیل وجود دارد، آنها
خانههای خود را بر بالای درختان بنا میکنند تا بتوانند از سیل و همچنین
گزیدگی حشرات کشنده و حمله قبایل دیگر در امان بمانند.
البته خانههای امروزی آنها در ارتفاع کمتر و در حدود 8 تا 12 متر
بالاتر از سطح زمین ساخته میشوند. این خانهها آنقدر مقاوم ساخته میشوند
که گنجایش و تحمل وزن بیش از 12 نفر را هم دارند، زیرا افراد این قبیله
بیشتر خانوادههای پرجمعیت هستند.
آنها بیشتر اوقات، تنه درختان را تراشیده و از آنها بهعنوان پلکان
استفاده میکنند. این خانهها برای اولینبار در سال 2003 و توسط یکی از
خبرنگاران بیبیسی کشف شد. اما آنها تنها از طریق هوایی از این منطقه
فیلمبرداری کرده و هرگز جرأت نکردند به این منطقه نزدیک شوند.آدمخواری تا
اوایل قرن 19 به طورکلی از بین رفته و حالا کرووای تنها قبیله در دنیاست که
هنوز هم آدمخوار هستند. آنها اعتقاد زیادی به شیاطین و ارواح دارند، به
همین خاطر اگر خانوادهای توسط خانوادهای دیگر آزار ببیند، میتوانند طبق
آداب و رسوم قبیله، افراد خانواده مهاجم را کشته و حتی آنها را بخورند.
جادوگران قبیله به کسانی که به خاطر کمبود امکانات و سختی زندگی در
جنگل، دچار بیماریهای ناعلاج شدهاند، «خاخوا» میگویند و افراد قبیله
معتقدند که آنها بر اثر جادوی سیاه به این روز افتادهاند و باید کشته
شوند، حتی اگر آن افراد از خانواده، دوستان یا بستگانشان باشند.
دلیل اصلی اینکه این افراد خاخوا نامیده میشوند، کمخونی بیش از حد
افراد قبیله کرووای است. این کمخونی باعث میشود که حتی یک بیماری ساده،
باعث تغییر رنگ پوست و تغییر چهره آنها شود. این موضوع باعث میشود تا
افراد قبیله گمان کنند که آنها به خاطر جادو به این صورت درآمدهاند. طبق
افسانههای قبیله، گفته میشود که خاخواها کسانی هستند که وقتی افراد
قبیله در خواب هستند، حمله کرده و آنها را میکشند.
کشتن بیماران یا همان «خاخوا»ها، آداب و رسوم خاصی دارد و افراد قبیله بر این عقیدهاند که برای از بین بردن روح شیطانی، تنها باید به قلب این افراد تیراندازی کرد.قبیله کرووای حتی از اجساد دشمنانشان نیز نگذشته و جسد افرادی را که در جنگ کشته میشوند، بهعنوان غذا با خود به خانههایشان میبرند.
خبرنگار شجاع در میان آدمخوارها
«پل رافائل» خبرنگار پردل و جرأتی بود که مدتی پیش تصمیم گرفت با آخرین قبیله بازمانده از آدمخوارها ملاقات کند. چندین روز طول کشید تا پل توانست از میان جنگلهای بارانی پاپوآ بگذرد. اخرین مرحله از سفر او، عبور از رودخانه بود، به همین خاطر قایقی فراهم کرده و با کمک قایقرانی بومی که زبان مردم این قبیله را میدانست، از رودخانه «اندیرم کابور» نیز گذشت.
راهنمایی که پل را همراهی میکرد، «کورنلیس کمبارن» نام داشت که 13 سال پیش به این منطقه سفر کرده بود. اما هرگز تا این مرحله پیشروی نکرده بود، زیرا کیلومترها آنطرفتر افراد قبیله به او حمله کرده و کورنلیس هم ناچار به فرار شده بود.
گفته میشود افراد قبیله کرووای هرگز هیچ سفیدپوستی را زنده نگذاشتهاند، زیرا آنها را پلید دانسته و نامشان را روح شیطان گذاشتهاند. پل میگوید: «برای من خیلی عجیب بود که پس از گذر از یانیروما، دیگر هیچکدام از پلیسهای محلی از ما برگه و مجوز عبور نمیخواستند چون میدانستند که دیگر ما برنخواهیم گشت، نزدیکترین پایگاه پلیس، چندین روز با محل زندگی قبیله کرووای فاصله داشت.» به غیر از آدمخوارها پل و همراهانش باید مراقب عنکبوتهای غولپیکر، مارهای قاتل و حتی میکروبهای سمی و کشنده هم بودند.
فریادی در جنگل
خبرنگار شجاع درباره لحظات مرگبار و وحشتناکی که در جنگل گذرانده است خاطرات زیادی دارد که قصد دارد آنها را منتشر کند. او درباره نخستین ملاقاتش با مردمان قبیله میگوید: «در حالیکه در جنگلهای انبوه به جلو میرفتیم ناگهان صدای فریاد بسیار بلندی در جنگل پیچید و پس از آن مردی را دیدیم که تیرو کمان خود را به سمت ما نشانه رفته بود، این مرد از ما میخواست تا از قایق پیاده شده و او را همراهی کنیم، هیچ راه فراری وجود نداشت و باید از این فرمان اطاعت میکردیم، همان طور که همراه مرد بومی به سمت قبیله میرفتیم، کورنلیس مدام تکرار میکرد ما قصد صدمه زدن به شما را نداریم، ما برای صلح آمدهایم.»
چند لحظه بعد آنها در میان اعضای قبیله بودند که البته با تیر و کمان از
آنها استقبال شد. پل میگوید همان طور که به ما نزدیک میشدند، متوجه شدم
که آنها خیلی عصبانی بودند و تیر و کمانهایشان را که خاردار بودند به سمت
ما نشانه رفته بودند.
مردی که گردنبند و گوشوارههایی از دندان حیوانات و چوب داشت و بایلوم
نامیده میشد، جلو آمده و از مرد دیگر به نام «کیلی کیلی» خواست تا ما را
بکشند، آنها ما را شیطان دانسته و میخواستند ما را با تیر و کمان نشانه
بگیرند. در آن زمان احساس کردم که خون در تمام رگهایم منجمد شده است. مرد
بومی که به اصرار من، بهعنوان راهنما و قایقران با ما آمده بود با خواهش
بسیار توانست آنها را از کشتن ما منصرف کند.»
سلاخی یک خاخوا
افراد قبیله در حالی دست از کشتن مردان غریبه برداشتند که درست در
مقابل چشم آنها یکی از کسانی را که خاخوامیدانستند، کشتند. آنها قصد
داشتند تا خاخوا را بخورند. از نظر آنها تمام قسمتهای بدن یک انسان به غیر
از استخوانهایش قابل خوردن است.
با دیدن این صحنه وحشتناک و تهوعآور، ترس تمام وجود آنها را فراگرفته بود،
اما دیگر هوا آنقدر تاریک شده بود که به هر حال مجبور بودند شب را در کنار
این آدمخوارها به صبح برسانند، در آن روز 8 خاخوا کشته شده بود.
پل نمیخواست بخوابد، یعنی نمیتوانست بخوابد چرا که فکر میکرد که اعضای قبیله قصد دارند آنها را در خواب بکشند، او میگوید «تا جایی که میتوانستم بیدار ماندم، دیگر آنقدر خسته بودم که متوجه نشدم چه زمانی به خواب رفتم. صبح روز بعد با صدای پسربچهای حدودا 6 ساله به نام «واوا» از خواب بیدار شدم.
مادر او بر اثر بیماری از دنیا رفته و پدرش بهعنوان یک خاخوا کشته شده بود. او نیز به خاطر بیماری و ضعف بسیار شدید نزدیک بود سرنوشتی شبیه پدرش داشته باشد اما زنان قبیله مانع این کار شده بودند. اما این محافظت تا زمانی میتواند ادامه داشته باشد که او 14 یا 15 ساله شود، چون واوا، خاخوا نامیده شده، به هر حال کشته خواهد شد.»
راهنمایی در قبیله
بایلوم برخلاف میلش، با مرد سفیدپوست ناشناس و راهنمایش بر سر یک سفره
نشسته و برای آنها ماهی آماده کرد، پس از آن، غریبهها را با دیگر افراد
مهم قبیله، صنایع دستی و وسایل شکار آشنا کرد.
به گفته پل، مردم قبیله هرگز از سیمان و فلز برای ساخت خانههای خود
استفاده نمیکنند چرا که کرووایها اعتقاد دارند این کار باعث از بین رفتن
پاکی جنگل و رودخانه خواهد شد. به همین خاطر تمام خانههای خود را با چوب
ساخته و با استفاده از برگ درختان ساگو پوشش میدهند. واحد پول قبیله
کرووای خوکها هستند، طبق محاسبه پل هر خوک 350 هزار روپیه یعنی در حدود 40
دلار قیمت دارد که آنها برای معاملات خود به جای پول از خوکها استفاده
میکنند. زیرا پول هیچ کاربردی در این منطقه ندارد. برای ازدواج نیز مردان
کرووای دختر موردنظر خود را از خانوادهاش خریداری کرده و به جای آن چندین
خوک به خانواده دختر پرداخت میکنند.
دو روز در قبیله آدمخوارها
آنها دو روز را در کنار آدمخوارها گذراندند، اما دیگر زمان رفتن فرا رسیده بود. پل تنها خبرنگاری بود که موفق شد تا این حد به افراد قبیله کرووای نزدیک شده و از دست آنها جان سالم به در ببرد.او توانست گزارش کاملی از زندگی افراد این قبیله تهیه کند که شبکههای بسیاری برای خرید آن درخواست دادهاند.
پل میگوید: «با اینکه از همان ابتدا، سفر خود را با وحشت زیادی آغاز کردم، ولی سرانجام خاطرهای خوش برای من باقی ماند. شاید هم شانس با من یار بود که توانستم به سلامت به خانه بازگردم و توسط این قبیله خورده نشدم.»
در سال 1961 مایکل راکفلر، پسر نلسون راکفلر که برای جمعآوری اطلاعات از زندگی بومی قبایل مختلف راهی این منطقه شده بود، برای همیشه ناپدید شد. حتی جسد او هرگز یافت نشد. گفته میشود مایکل نیز به دست افراد همین قبیله کشته و خورده شده است.