به گزارش مجله شبانه باشگاه خبرنگاران؛ روز ميلاد امام رضا (ع) در شاهرود به دنيا آمد. در عمليات مرصاد كاري كرد كه تحسين شهيد صياد را نیز برانگیخت. شهيد رضا نادري اولين كسي بود كه تنگه مرصاد را بست و منافقين كوردل را غافلگير كرد.
متن زیر وصیتنامه این بزرگمرد مرصاد است.
بسمالله الرحمن الرحیم
پروردگارا، نمیدانم چه شده است! قلب خود را سیاه میبینم و چشم خود را خشک از اشک. میخواهم ناله و افغان خود را بلند کنم و دل را آینه معرفت و عشق نسبت به تو نمایم. اما در دل جز هوی و هوس و تاریکی چیز دیگری را مشاهده نمیکنم.
همه گمان واهی در رابطه با من دارند و تنها این منم که از خودم خبر دارم و میدانم که اسیری هستم در بند شیطان. سگ نفس دائماً بر من حمله ور میشود.
الهی میخواهم خوب شوم اما حریف خودم نمیشوم.
پروردگارا، در ظلمات و تیرگی خود کابوسهای وحشتناک دارم. در دوزخ گرم و سوزان چیزهایی هستند که بیم و ترس را بر وجودم مستولی می کنند. کابوسهایی که من با اعمال زشت خود بر نفس خویش روا داشتم. گناهان بیشماری که مرا از مقام والای انسانیت به اسفل السافلین درجات سوق داده.
الهی: نمیدانم چگونه عذر به درگاهت بیاورم. چگونه تو را بخوانم تا از من درگذری. من از روی جهل و نادانی بود که به دام شیطان افتادم نه از روی کفر و سرکشی. مگر نه این بود که بعد از هر گناهی تو را میخواندم. تو را صدا کردم. تو خود گفتی که اگر صد بار گناه کردی و صد بار هم توبه شکستی باز به نزد من آی.
پس ای معبود من اکنون با حالتی زار از گذشته رو به سویت کرده ام. خدایا لطف و مرحمت تو نهایت ندارد. مانند دریایی است که اگر بخواهی میتوانی با یک موج کل گناه و عصیان خلایق را پاک کنی. الهی تو غنی هستی از مجازات ما و ما ضعیف در برابر عذابت. پس درگذر از گنا ه ما.
روزگارانی خود را میدیدم و تو را هیچ. من با تو بیگانه بودم، از سر غفلت و نادانی بر هر گناهی دامن زدم. حیوانی بودم پَست، گناه بر من عادت شده بود. روز و شام معصیتها نمودم. تو را شکر میگویم که با همه این گناهان باز مرا مورد لطف خود قرار دادی و پرده عصمت و آبروی مرا حفظ نمودی.
خدایا از سر خجالت چه بگویم؟ چگونه شکر این نعمت تو را بجا آورم؟ روزها سپری شد و هر روز من از تو دورتر میشدم تا زمانی که انقلاب اسلامی شکل گرفت و حکومت عدل بر پا شد. با شروع انقلاب در دل خود نوری را مشاهده کردم که نغمه آستان ربوبیت تو را سر داده بود. این تحول روزها و شبها بر من بیشتر آشکار شد.
مرا به سوی تو میکشید، در اندرون من حالات روحانی ریشه دوانده بود. تا اینکه به من توفیق دادی که پای به مکانی بگذارم که همه اش نور و صفا وهمه اش عشق بود. و آن خاک گلگون، جبهه نام داشت. کم کم در این بازارِ عشق و عاشقی واژه شهادت را درک کردم.
من دیگر از ژرفای زندگی پست دنیا و وابستگیهایش بیرون آمده بودم. رابطه من با تو نزدیک و نزدیکتر میشد. تا اینکه مرا سخت عاشق خود کردی. بارها درد عاشقی پوست و گوشت و استخوانم را در هم میفشرد. من سرمست از این شور بارها به دیار جبهه پا نهادم. اما نمیدانم که پایان این ظلمات و تاریکی کی خواهد بود.
الهی تو رحیمی، تو بخشنده ای، تنها تو مولا و سرپرست منی. دوست دارم در آن لحظه فرصتی یابم تا رو به قبله کنم. سر به سجده گذارم و در حالت طاعت و بندگی، تو را برای چند بار دیگر بخوانم. الهی العفو بگویم و مولای خود امام زمان)عج لالله( را صدا بزنم. آنگاه شهادتین خود را بر زبان جاری سازم و سپس آزادانه و سبکبال به سویت پرواز کنم.
شاید از این طریق از جرم و گناه من بگذری و من با پاره کردن تمام غل و زنجیرهای گناه و معصیت به سویت آزادانه رجعت کنم و پای در سرای ربوبیت تو نهم.
سخنی با شما برادران و دوستان دارم...
برادران عزیز انتظاری که از شماست از سایرین نیست. انتظاری که شهدا و امام از شما دارند جدای از عام مردم است. چرا که شما همگی در جبهه بوده اید و مظلومیت اسلام و جنگ را در بعضی از مواقع مشاهده نموده اید.
دیده اید که چگونه در بعضی از عملیاتها به خاطر کمبود نیرو چه بر سر ما آمده! چطور حاصل دسترنج خون شهدا و رزمندگان در آخر کار به علت نبودن نیروی پشتیبانی بی ثمر گشته و چقدر شهید و مجروح و مفقودالاثر به خاطر همین مسئله در خاک لاله گون جبهه به جای مانده.
عزیزان من، مشکل برای این است که ما نباید زندگیمان را با جنگ تطبیق دهیم! یعنی فکر کنیم که هر وقت بیکار هستیم باید به جبهه برویم، این طرز تفکر برای کسی که امام دارد و می خواهد براساس تکلیف زندگی کند اشتباه است، چرا که مقلد امام، از خود قدرت تصرفی در رابطه با امور زندگی ندارد. پس انسان باید ببیند که جبهه چه وقت به او نیاز دارد. یعنی جنگ را با زندگی اش تطبیق دهد.
یعنی اگر درس بود، اگر مسئله ازدواج بود و اگر هزار کار مهم دنیوی دیگر بود وقتی که به ما گفتند جبهه به شما نیاز دارد باید پشت پا به آنها زد. آیا مسئله اسلام مهمتر است یا درس و دیپلم! به خدا قسم که در روز قیامت حساب امثال ما بسیار سخت خواهد بود.
اگر جوابی در برابر چهره غرق خون شهیدان خصوصاً رفقای شهیدمان در روز محشر دارید پس در شهرها بمانید و اسلام و جبهه را به خاطر درس، به خاطر دانشگاه و... خالی بگذارید...
دیگر با چه رویی میتوانید پیکر پاک شهیدانتان را تشییع کنید. بی گمان باید جوابگوی فرزندان یتیم شهدا، آنهایی که حتی چهره پدر خود را یکبار هم ندیده اند باشید و جواب آنها درس و زندگی و... نیست.
در پایان: بر روی قبرم این مطلب نوشته شود:
ای برادر، به کجا میروی کمی درنگ کن آیا با کمی گریه و یک فاتحه خواندن بر مزار من و امثال من، مسئولیتی را که با رفتن خود بر دوش تو گذاشته ایم از یاد خواهی برد؟! ما نظاره میکنیم که تو با این مسئولیت سنگین چه خواهی کرد. و اما مسئولیت ادامه دادن راه ماست و...
پیکر مرا در گلزار شهدای شاهرود در کنار دوستم علی کلباسی دفن کنید. اگر جنازه ام برنگشت مزار هر یک از شهدا مزار من است.
در نهایت از تمامی دوستانم حلالیت میطلبم و امیدوارم که هر بدی از طرف من به شما رسیده است را به بزرگی خود ببخشید.
والسلام رضا نادری
برای مشاهده مجله شبانه اینجا کلیک کنید