به گزارش مجله شبانه باشگاه خبرنگاران، هنگامی که در انتهای یک داستان پیچش داستانی روی می دهد، به ویژه اگر دیدگاه مخاطبان را پیرامون حوادث قبلی داستان عوض کند، تحت عنوان پایان غافلگیر کننده شناخته می شود. پیچش داستانی در واقع تغییر در روند یا نتیجه مورد انتظار بیننده است که تا انتهای فیلم او را مشتاق و سرگرم نگه می دارد.
1. ممنتو (Memento)لئونارد با بازی «گای پیرس»، دچار فراموشی کوتاه مدت است و با کمک تاتو روی بدن و گرفتن عکس و یادداشت جمله های کوتاه سعی می کند تا قاتل همسر خود را بیابد. این فیلم دو خط داستانی دارد: یکی به جلو پیش می رود و دیگری به عقب بر می گردد و آنها در جایی به هم می رسند که پیچش اصلی فیلم است و ما هرگز آن را نمی بینیم. در این فیلم لئونارد در حال تعقیب قاتل همسرش است تا او را به قتل برساند پس اصلا عجیب نیست او در این مسیر مردی را بکشد.
پیچش داستان: او قاتل همسر خود را حدود یک سال پیش به قتل رسانده است. از همان زمان، یک کارگاه خصوصی به نام «تدی» از او برای کشتن مردان دیگری که نام و شخصیت مشابه قاتل داشته اند، استفاده می کند. در انتهای فیلم می بینیم که لئونارد عکسی را می سوزاند که می تواند همه اتفاق ها را به او یادآوری کند و شماره پلاک اتومبیل تدی را روی بدن خود تاتو می کند که در انتها، منجر به مرگ تدی می شود.
2. شاتر آیلند (Shutter Island)تدی، با بازی «لئوناردو دی کاپریو»، یک مارشال آمریکایی است که به همراه همکار خود به جزیره شاتر فرستاده می شوند تا درباره مفقود شدن یکی از خطرناکترین مجرمان روانی تحقیق کنند. این بیمار زنی به نام ریچل است که به جرم خفه کردن ۳ فرزند خود در آب محکوم شده است. اما واقعیت این است که تدی بیشتر برای یافتن قاتل همسرش پا به این بیمارستان گذاشته است. مردی به نام «لائدیس» به عمد آتش سوزی ایجاد می کند و همسر او را به قتل می رساند. اما جستوجوی تدی در این بیمارستان بی نتجیه می ماند.
پیچش داستان: تدی در واقع همان لائدیس است. تدی، همسر خود را پس از اینکه فرزندانشان را در آب غرق کرده بود، به قتل می رساند و در بیمارستان روانی بستری می شود. پزشک معالج تدی به امید بهبود وضعیت ذهنی به او اجازه می دهد تا به برای خودش نقش مارشال را بازی کند. در انتهای فیلم، تدی/ لائدیس متوجه وضعیت دوگانه خود می شود. او نمی تواند درد قاتلِ همسر خود بودن را تحمل کند و وانمود می کند به وضعیت ذهنی قبلی خود بازگشته است و می گوید: «کدامیک بدتر است؟ زندگی همچون یک انسان نابکار یا مرگ همچون یک مرد خوب؟» و به او پیشنهاد می شود تا بخشی از مغز خود را بردارد.
3. روانی (Psycho)فیلم روانی یکی از فیلم های دلهره آور آلفرد هیچکاک است که «آلفرد پرکینز» در آن نقش آفرینی می کند. پرکینز در این فیلم نقش «نورمن بیتس» که مالک یک مسافرخانه است را بازی می کند. «مارین کرین» منشی یک اداره است که 40 هزار دلار از پول های رئیسش را می دزدد و در این مسافرخانه مخفی می شود. نورمن به همراه مادرش در این مسافرخانه زندگی می کند. او برای مارین شام می آورد و در مورد بیماری روحی مادرش با مارین صحبت می کند و وقتی مارین به او می گوید او را در یک بیمارستان روانی بستری کند، بسیار عصبانی می شود. پس از آن نشان داده می شود این زن زیر دوش حمام توسط فرد ناشناسی با ضربه های چاقو به قتل می رسد.
پیچش داستان: نورمن بیتس به عنوان مادرش، مارین کرین را به قتل می رساند. نورمن سالها پیش مادر خود را به قتل رسانده است و طوری وانمود و زندگی می کند که گویا مادرش زنده است. در واقع او دچار دوگانگی شخصیت شده است و نقش خود و مادرش را همزمان بازی و زندگی می کند. فردی که مارین را به قتل می رساند نیز شخصیت مادر در وجود نورمن است.
4. باشگاه مشت زنی (Fight Club)فیلمنامه باشگاه مشت زنی بر اساس رمان «چاک پائولانیک» نوشته شده است و پیچش داستان بسیار جالبی در خود دارد. حتی اگر این رمان را خوانده باشید نیز همین پیچش را در کتاب اصلی متوجه خواهید شد. یک مرد بی خواب که نام و نشانی هم ندارد (با بازی ادوارد نورتون) عادت دارد در جلسه های گروهی مردم شرکت کند و خود را یک قربانی نشان دهد. او یک انسان کاملا معمولی است که حتی سیگار هم نمی کشد. او در این جلسه ها با «تایلر داردن» (با بازی براد پیت) آشنا می شود که به واسطه مشت زنی و خشونت، زندگی او را زیر و رو می کند.
پیچش داستان: تایلر داردن هنگامی که راوی داستان می خوابد، دستگیر می شود. راوی تایلر دادرن را به ضرب گلوله در سینه او به قتل می رساند که در فیلم به سر تایلر شلیک می شود و راوی دست از برنامه ریزی برای او بر می دارد.
5. حس ششم (The Sixth Sense)این فیلم در مورد یک روانشناس به نام «مالکوم کروئه» است که به پسری 8 ساله به نام «کلوئه سیر» که مشکل روانی دارد کمک می کند. کلوئه می گوید می تواند افراد مرده را ببیند، پزشک با اینکه ابتدا این مساله را انکار می کند اما کلوئه به او یادآوری می کند که او بیماری داشته که توسط او کشته شده است. مالکولم تصمیم به کمک می گیرد به طوری که دیگر نمی تواند وقتی برای بیماران خود صرف کند. در انتها، کلوئه قدرت پیدا می کند تا به کمک ارواح روی زمین صلح برپا کنند.
پیچش داستان: مالکولم هنگامی که بیمارش به او شلیک کرده بود، کشته شده بود و در طول زمانی که به کلوئه کمک می کرد، یک روح بیشتر نبوده است. کلوئه باعث می شود تا رابطه مالکولم و همسرش با هم خوب شود و آرامش با هم باشند.