به گزارش مجله شبانه باشگاه خبرنگاران، «رامین» وقتی آخرین واحدهای دوره دبیرستان را در رشته ریاضی با معدل 75/19 میگذراند و کمکم خودش را برای دانشگاه آماده میکرد، هرگز فکر نمیکرد مرتکب خطایی شود که همه رویاهایش را نابود کند. عمرش به هجده رسیده بود که برای اولین بار سرقت کرد و حالا به جرم قتل در انتظار حکمی است که آیندهاش را تعیین میکند.
چه شد که به زندان افتادی؟تقصیر سعید بود. او گفت فامیلی دارد که ثروتمند است و میتوانیم به خانه آنان برویم و مقدار زیادی پول بهدست بیاوریم. من هم بلند پرواز بودم، یادم میآید آن روزها پول هم لازم داشتیم. بالاخره سعید، من و مسعود را قانع کرد تا با او همراه شویم. قرار بود سعید چون با خانه آشنا بود ابتدا وارد شود و بعد از مدت کوتاهی من و مسعود به دنبالش برویم.
چرا نقشهتان شکست خورد؟فکر نمیکردیم صاحبخانه در خانه باشد اما صاحبخانه که پیرزن بود متوجه حضور ما شد. سعید حسابی ترسیده بود، ما هم انگار هیچ اختیاری از خودمان نداشتیم، انگار یک لحظه هر سه نفرمان دچار جنون شدیم؛ سعید و مسعود آن خانم را نگه داشتند و من با چاقو به او ضربهای زدم و بلافاصله از خانه فرار کردیم. اما پلیس با توجه به پرس و جو از بستگان سعید و مظنون بودن آنان به وی، همان شب اقدام به دستگیری او کردند و بعد هم با اعتراف سعید من و مسعود دستگیر شدیم.
چرا بستگان سعید به او ظنین بودند؟سعید قبلا در کانون اصلاح و تربیت سابقه داشت.
چه حکمی برایتان صادر شده است؟هنوز حکمی صادر نشده است و منتظر هستم.
قبل از این اتفاق، چه کار میکردی؟درس میخواندم و به باشگاه تیم نوجوانان استقلال میرفتم. بعضی وقتها هم به صورت پاره وقت کار میکردم، یک مدت به عنوان دکوراسیونکار داخلی خانه مشغول به کار بودم و مدتی هم پیک موتوری بودم. در کنار این کارها داشتم خودم را برای ورود به دانشگاه آماده میکردم.
آیا سابقه خلاف و شرارت هم داری؟نه. انگار آن شب دچار جنون آنی شدم. الان حتی جرأت ندارم چاقو دستم بگیرم. من تا آن شب آزارم به هیچ کس نرسیده بود اما تحریک اطرافیان و ترس از زندان باعث شد در یک لحظه اشتباهی غیرقابل جبران را انجام دهم.
از آن خانه چقدر دستگیرتان شد؟هیچ! کل پولی که در آنجا بود یک میلیون تومان بود و حدود 100 گرم طلا که همه آنها را به خانواده مقتول پس دادیم.
خانواده مقتول چه نظری دارند؟ آیا برای رضایت گرفتن اقدام کردهاید؟من از کار خودم به حدی پشیمان هستم که جرأت چنین کاری را ندارم. آدمی که به خاطر پول فردی بیگناه را به قتل برساند، زنده بودنش چه ارزشی دارد؟ اینجا فهمیدم که بهخاطر میلیاردها تومان هم ارزش ندارد آدم انسانی را آزرده کند؛ چه برسد به کشتنش؛ کاش آن موقع این را میدانستم. الآن با چه رویی حرف از رضایت بزنم. میدانم که با آن خانواده بد کردهام. وقتی خودم را جای آنان میگذارم خودم را نمیبخشم.
این روزها چه کار میکنی؟مدام آن روزها را در ذهنم مرور میکنم، خیلی فکر میکنم. هیچ شبی نیست که قبل از خواب 2 ساعت تمام به اتفاقات گذشته فکر نکنم، به آن خانواده که من داغدارشان کردم، به خانواده خودم که روزهای تلخی را میگذرانند و به خودم و بلایی که سر زندگیام آوردم.
اهل مطالعه کتاب هم هستی؟بله. اینجا کتابهای زیادی میخوانم. بیشتر، کتابهایی را که برای خودشناسی است میخوانم. اینجا کتابخانه خوبی دارد، کتابهایی هم که نباشد میتوانیم سفارش دهیم که از بیرون بیاورند.
فکر میکنی خانواده مقتول رضایت بدهند؟بیشتر از اینکه رضایت بدهند دلم میخواهد اگر میتوانند قلبی مرا حلال کنند. میخواهم از گناه من بگذرند و از من راضی باشند. آزادی را دوست دارم اما بدون رضایت قلبی آنان این آزادی ارزشی ندارد. بیشتر از همه دلم میخواهد آن مرحوم مرا حلال کند؛ بد کردهام.
میخواهم اگر حکم قصاص هم برایم صادر شد قبل از آنکه اعدام بشوم پاک شده باشم. از اینکه در آن دنیا قصاص بشوم و با گناه بمیرم وحشت دارم.
برای پاک شدن از گناه کاری هم میکنی؟اینجا نماز میخوانم و روزه میگیرم. دعا واستغفار میکنم.
چه آرزویی داری؟دوست دارم یکبار دیگر پیش مادرم بروم. حتی اگر بخواهند مرا اعدام کنند قبل از آن دوست دارم برای آخرین بار پیش مادرم بروم، پیشانیاش را ببوسم و از او حلالیت بطلبم.
فکر میکنی چه چیزی باعث این اتفاق شد؟اشتباه خودم.