اگر در سفرهایتان به کلیشه و تکرار رسیده‌اید زادگاه رستم و گوشه‌ای‌‌ترین نقطه ایران را به شما پیشنهاد می‌کنم.

به گزارش مجله شبانه باشگاه خبرنگاران، جایی که بی‌شک بدون تجربه سفر به آن هرگز نخواهید فهمید که چه دنیای جذاب و متفاوتی را از قلم انداخته بودید... خورشید با تمام عظمت و بزرگی ته این جاده است و من حس می‌کنم هر لحظه که جلوتر می‌رویم ماشین به پیکره باشکوه این ستاره سرخ و طلایی نزدیک‌تر می‌شود و سرانجام با آن تصادف خواهد کرد! اینجا شرق مشرقی‌‌ترین استان ایران است.

می‌خواهیم به چابهار برویم. تنها نقطه ایران که به اقیانوس هند متصل است. حالا بندر جاسک هستیم؛ جایی در 300 کیلومتری چابهار. از پنجره زن‌های لاغر و سیه چرده‌ای را می‌بینم که با دقت تمام در لباس‌ها و چادر‌های رنگی پوشیده شده‌اند. پیاده می‌شوم و به سمت ساحل می‌روم. تلاش می‌کنم کمی به زن‌ها نزدیک شوم و سر گفت‌وگو را باز کنم. دقایقی که می‌گذرد من پیروز شده‌ام و با یکی از زن‌ها که لباس بنفش تیره به تن دارد گرم گرفته‌ام.

اسمش سمیه است و دختر کوچک بازیگوش و کنجکاوش بهانه گپ و دوستی ما می‌شود... نخستین موضوع گفت‌وگوی ما لباس‌های آیینه‌دوزی شده و زیبای زن‌های بلوچ است و زیورآلات دست‌ساز و ارزان‌قیمتی که به طرز حیرت‌آوری زیبا و چشم‌نوازند. با خودم قرار گذاشتم که علاوه بر خرید شخصی، برای چند تن از نزدیک‌‌ترین دوستانم هم شماری از این زیور‌آلات را هدیه ببرم...




موضوع بعدی دلفین‌ها هستند! گویا آبان‌ماه فصل جفت‌گیری این حیوانات دوست​داشتنی و مهربان است. سمیه می‌گوید گاهی صیادان ماهی برای دلفین‌ها سوت می‌زنند و آنها نیز با سوت پاسخ می‌دهند! خیلی دلم می‌خواهد این صحنه جالب ارتباط آدم‌ها با حیات وحش را ببینم، اما این تجربه دوست داشتنی قسمتم نمی‌شود.

قبل از رسیدن به چابهار به روستای درگس می‌رویم تا گاندو‌ها را ببینیم و من که موفق نشده‌ام دلفین‌ها را ببینم، امیدوارم با دیدن تمساح پوزه کوتاه ایرانی این ناکامی جبران شود! اما انگار آن بدشانسی معروفم! دوباره گل کرده و پایگاه محیط زیست بسته است.

 در این استان میوه‌های عجیب و غریب زیادی هم وجود دارد که پیش از این وصفش را شنیده‌ام. مثلاً خربزه بلوچی با هسته‌های سیاه! که باید مراقب باشید این میوه خوشمزه را با هسته‌هایش نخورید که دچار دل درد می‌شوید یا «بیدام» که میوه‌ای شبیه بادام است با پوست سبز رنگی که با رسیدن میوه به قرمز عنابی تغییر رنگ می‌دهد.



سرانجام این حرکت تفریحانه و با صبر و حوصله ما به چابهار دوست​داشتنی منتهی می‌شود. از یکی از همراهان می‌پرسم چابهار چه معنا می‌دهد و آیا واژه‌ای محلی است؟ و او جواب می‌دهد گویا چابهار به دلیل آب و هوای فوق‌العاده و همیشه بهاری‌اش به این اسم معروف شده است و در اصل «چهار بهار» خوانده می‌شود؛ یعنی جایی که هرگز فصلی غیر از بهار را تجربه نمی‌کند.

از ساحل فوق‌العاده و خلیج زیبای گواتر که بگذریم، اینجا پدیده شگفت‌انگیزی دارد که به نظر من تماشایی‌‌ترین بخش سفرمان بود... کوه‌های عجیب و غریب که هیچ سایه‌ای ندارند!

در عمرم هرگز کوه‌هایی به زیبایی کوه‌های مریخی یا مینیاتوری چابهار ندیده‌ام. کوه‌هایی به رنگ سفید و خاکستری روشن و با فرم‌های فضایی که آفتاب مستقیم و برش‌های تیزشان سایه‌ای ایجاد نمی‌کند. اگر خواستید به این کوه‌ها سر بزنید صبح زود یا عصرهنگام را انتخاب کنید که در دامان این کوه‌های شگفت‌انگیز سایه‌ای پیدا نمی‌کنید.

تجربه‌های متفاوت و زیبایی‌های زادگاه رستم دستان تمام​نشدنی است چون من متوجه می‌شوم قرار است علاوه بر کوه‌های مریخی یک پدیده عجیب و جالب دیگر را ببینم... دریاچه صورتی!



می‌گویند انگار در این دریاچه به جای آب، مخلوط شیر و توت‌فرنگی می‌بینید و من بی‌صبرانه انتظار می‌کشم تا این نقاشی شگفت‌انگیز خداوند را هم ببینم. در 15 کیلومتری چابهار، در مسیر جاده ساحلی چابهار به گواتر، تنگه‌ای صخره‌ای مشرف به دره‌ای سرسبز و زیبا قرار دارد که از بالای آن روستای لیپار در میان سبزه‌زار‌ها پیداست.

در میان 2 کوه که فاصله چندانی با هم ندارند، آب‌بندی ایجاد شده که آب‌‌های سرگردان اطراف را در خود جمع کرده و به آبگیری به طول 14 کیلومتر تبدیل شده است. این دریاچه کوچک به‌دلیل رنگ خاک منطقه، صورتی به‌نظر می‌رسد و به همین دلیل به دریاچه(صورتی لیپار) معروف است. در این آبگیر زیبا انواع بوته‌‌ها و درختچه‌ها، منطقه‌ای بکر با اکوسیستم خاصی را به‌وجود آورده‌اند. ماهی‌‌های کوچک زیادی هم در آب هستند که حتی روی قایق‌‌ها هم می‌پرند.

یکی از همراهان ما که به خاطر گذراندن دوره خدمت سربازی در این استان، به خوبی سیستان زیبا را می‌شناسد اعلام می‌کند که تصمیم دارد ما را به دیدن ناف دریا ببرد! او هیچ توضیحی در مورد ناف دریا نمی‌دهد تا خودمان آن را از نزدیک ببینیم و من که تا پیش از این تنها در مورد ناف تهران شنیده‌ام! فکر می‌کنم ناف دریا چه شکلی می‌تواند باشد و کجاست و چرا به آن ناف دریا می‌گویند؟!



ناف دریا در منطقه‌ای به نام تنگ و در 95 کیلومتری غرب بندر کنارک قرار دارد و در دشتی به اسم دشت کهیر. «وای خدای من! ناف دریا عجب پدیده بامزه‌ای است!» این نخستین دیالوگ من در مواجه با پدیده ژئوتوریسمی گل‌افشان است. اینجا تپه‌های گرد و برآمده‌ای است که براثر رسوب‌گذاری سریع گل و سیال ماندن جریان آب در آن به فرم‌های دایره درآمده است.

فشار وارد شده از پوسته اقیانوس به علاوه حرکت دایره‌وار آب‌های در گل مانده، باعث می‌شود گل سرد همراه با گاز از دهانه این تپه خارج شود. هر 10 یا 15 دقیقه یکبار صدای شلیک مانندی شنیده می‌شود و گلوله‌ای گل خاکستری از درون زمین به بیرون پرتاب می‌شود و روی تپه رسوب می‌کند. این نقطه قلمبه! به قول محلی‌ها ناف دریاست.
اخبار پیشنهادی
تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.
آخرین اخبار