بازيگر فيلمهاي «بي خداحافظي»، «آزمايشگاه»، «خيلي دور خيلي نزديك»، «به نام پدر»، «در ميان ابرها» و... كه در فيلم «وقتي همه خوابيم» با بهرام بيضايي نيز سابقه همكاري داشته است. در تلويزيون خيلي پركار نبوده است.

به گزارش مجله شبانه باشگاه خبرنگاران، او در اين سالها به جز «مسافرخانه سعادت»، «نيمكت» و «توي گوش سالمم زمزمه كن» كه هر سه راه با محمد رحمانيان كار كرد، تنها با «گاو صندوق» مازيار ميري در تلويزيون ديده شده است. به مناسبت حضور مجددش در اين رسانه با نقش مسعود در سريال «اولين انتخاب»، افشين هاشمي مهمان يك فنجان چاي باني فيلم شد تا بي رودربايستي تر از ديگر عوامل اين مجموعه پاسخگوي سؤالات ما درخصوص فيلمنامه، كارگردان، تيم بازيگري و... در اولين همكاري اش با مهدي صباغزاده و اين مجموعه باشد.


پس از سريال «گاوصندوق» كه حضور موفقي هم در آن داشتي پيشبيني ميشد در تلويزيون پررنگتر ديده شوي اما اين اتفاق رخ نداد، چرا؟ پيشنهاد نداشتي يا تئاتر و سينما را ترجيح دادي؟

ـ ارجحيّت براي من در کارِ بهتر است، فرقي ندارد در كدام رسانه. تلويزيون همانقدر برايم جدي است كه تئاتر و سينما. پيشنهادهاي تلويزيونياي که در اين مدّت داشتم چندان چنگي به دل نميزد.

با وسواس بسيارِ يك بازيگر پرتوقع يا با يك حد معمولي از سختگيري؟

ـ وسواسِ زياد ندارم. آيا سريال «گاو صندوق»يك سريال عجيب بود؟ نه! قصهاي جذاب داشت كه ته داشت و سر؛ در کنار يک گروه بسيار خوب و حرفهاي!

البته در تلويزيون گاهي آثار فاخر و ماندگاري توليد شده كه تاريخش با اين روزهاي تلويزيون فاصله بعيدي دارد.

ـ قرار نيست همه آثار فاخر باشند. گاهي کافي است در همان زمانِ ارائه، مخاطب درگير شود و لذت ببرد؛ همين. هروقت گروهي خودش را جدي گرفته و بودجهاش هم بوده، اثري ماندگار خلق شده. اگر هم کساني اثر خود را جدي نگرفتهاند، چه با بودجه و چه بي بودجه محصول خوب نشده.

آخر خيلي از همكارانت در انتخاب يك پيشنهاد سينمايي وسواس بسيار دارند اما در تلويزيون نه. ميگويند تلويزيون است ديگر! ميرويم و دستمزدي ميگيريم و در اين شرايط ميزنيم به زخم زندگي!

ـ آهان! من با اين جمله كه «تلويزيون است ديگر» خيلي مشكل دارم! يعني چه! كار در تلويزيون هم جزو کارنامه کاريِ ماست! چه ميشود يا به عبارت بهتر، خود تلويزيون چه ميكند كه كساني آن را جدي نميگيرند؛ تهيهكننده، كارگردان، بازيگر و شما كه خبرنگار اين حوزه هستي! من اينگونه فكر نميكنم.

براي من تلويزيون هم همانقدر جدّي است. ما در همين تلويزيون «نيمكت» كار كرديم، مجموعه نمايشهاي کوتاه تلويزيوني، براي گروه خانواده. اما نگفتيم چون مخاطبمان خانم خانهدار است کم بگذاريم. هملت در پاسخِ کسي که گفته «در شأن دسته بازيگران از ايشان پذيرايي ميكنيم» ميگويد «در شأن من از آنها پذيرايي كنيد!». معتقدم هر جا كه كار ميكنيم بايد در شأن خودمان كار كنيم، نوع رسانه نبايد برايمان تفاوتي داشته باشد.

و با اين همه سختگيري در سريال «اولين انتخاب» بازي کردي؟ مجموعهاي كه در برخي لحظاتش مخاطب را ميخنداند اما پر از ايراد است. ايرادهايي كه مطمئناً هم نويسنده، هم كارگردان، هم بازيگران و هم تهيهكنندهاش از آن بياطلاع نيستند كه البته اميدوارم اينگونه باشد!

ـ من در اينجا اعتماد كردم به دوستاني كه از قبل با آنها همكاري داشتم. يا نامهايي که ميشناختم. پيشتر با تينا پاكروان در فيلم آقاي بيضايي همكار بوديم و گمان ميكردم نگاهمان به کيفيتِ کارِ هنري نزديک است. ايشان مرا به کار معرفي کردند. آقاي صباغزاده را از نزديک نميشناختم اما برايم كارگردان «خانه خلوت» بود و «سناتور»؛ فيلمهايي که دوست داشتم.

جالب است! اولينبار است كه ميشنوم بازيگري براي حضور در كاري به دنبال اشتراك نظر و عقيده با مديرتوليد پروژه است؟

ـ به دنبالش نبودم، به گمانم وجود داشت، چون آشناييِ من با تينا پاکروان در کار آقاي بيضايي بود. تصورم هنرمندي بود که در توليد هم فعال است. من که در دنياي توليد نابلدم، ولي طبقِ گفته ايشان ـ که مدرسِ دانشگاه هم هستند و درنتيجه بسيار بهتر از من اين حرفه را بلدند ـ نگاهِ توليدي از نگاهِ هنري جداست و ارزشِ هنري لزوماً دغدغه توليد نيست. اين را بعدتر از ايشان شنيدم و معنيِ نظرش را دريافتم.

فيلمنامه عباس نعمتي با چه فاكتورهايي تو را با اين نگاه ريزبينانهات ترغيب به همكاري كرد؟

ـ نميشناختمشان. گفتند كارهاي موفقي براي تلويزيون نوشته و ... .

بله عباس نعمتي کارهاي خوبي در كارنامه دارد. نمونهاش سريال «تكيه بر باد»،«اولين شب آرامش»   و... ولي نه در اين ژانرِ خطرناك كه قطعاً نيازمند دقت و سليقهاي خاص است. با خواندن چند قسمت آماده فيلمنامه حضور در سريال را پذيرفتي؟

ـ چهار قسمت از فيلمنامه آماده بود و من خواندمش ضعيف بود. ولي تينا پاكروان گفت قرار است بازنويسي  ‌‌شود و اين چيزي است که فعلاً به تلويزيون ارائه شده. از طرفي گفتند دارند با آقاي كيانيان، خانم مهينترابي، آقاي پورصميمي، خانم لادن مستوفي و... مذاکره ميکنند. اين يعني يک گروهِ خوب و تقريباً همفکر و فراموش نشود که كارگردان، سازنده «خانه خلوت» بود. روز اول تصويربرداري ديدم فيلمنامه اصلاً تغيير نكرده، همان 4 قسمت را بدون بازنويسي داريم ميگيريم.

فيلمنامهاي كه خواندي به عنوان يك سريال طنز تلويزيوني پيشنهاد شد؟

ـ ميگفتند قرار است با نمك و مفرّح باشد. روي كاغذ که مفرّح نبود. من اعتقاد دارم همه چيز از كاغذ شروع ميشود. فيلمنامه كمدي حتي روي كاغذ هم تو را ميخنداند. من صداي قهقهههاي پدرم را هنگام خواندن رُمان «داييجان ناپلئون» فراموش نميكنم؛ تازه در دهه شصت، 10 سال بعد از ديدن سريال! نمايشنامه «پسر طلاها»ي نيل سايمون را بخوانيد قهقهه ميزنيد. فيلمنامه فيلم توقيف شده آقاي كمال تبريزي (پاداش)، نوشته محمد رحمانيان روي كاغذ ميخنداندتان! در آن چهار قسمت که هيچ نشاني از خنده نبود، يا دست کم من نخنديدم. اما بازي ديگر شروع شده بود...

به نظر تو اين قصه منطقي پيش ميرود؟

- به نظر من هم منطقي نبود ولي دوستان در جواب گفتند كمدي كه منطق ندارد.

اين جواب براي تو منطقي بود؟

ـ   اين پاسخ با همه آنچه تا آن روز آموخته بودم منافات داشت: کمدي منطق ندارد! حالا يا منظورشان اين کمدي بود، يا در كل اين عقيده را داشتند يا در آن زمان ترجيح دادند با اين پاسخ از سدِّ سؤالات يک بازيگرِ فضول که دارد در کار کارگردان يا نويسنده دخالت ميکند، بگذرند! اما اين گفتوگوها در نهايت جدي و قرار شد بازيگران پيشنهادهايي بدهند تا كار بهتر پيش برود.

راه حل بدي نبود، گرچه بهنظرم پيشنهاد دادن وظيفه بازيگر نيست، وظيفهاش اجراي درست و درخشانِ آن چيزي است كه پيشتر نويسنده سعي کرده به بهترين شکل بنويسدش. بايد نقش را ـ اگر نقش باشد ـ از فيلمنامه بردارد و فربهتر و بهتر اجرايش كند.

كار بازيگر نگارش متن نيست. من الان در كار آقاي رحمانيان بازي ميكنم «واو» را حق ندارم تغيير بدهم. در جايي ميگويم «آره... كبوترخونه خوبه... خيلي خوبه». در يك تمرين «آره» را نگفتم، فريادش بلند شد. چون پيشتر نه فقط به واژه که حتّي به وزن جمله هم فکر کرده و همه پس و پيشها و امکاناتِ ديگرش را امتحان كرده. ولي وقتي متن کاستي دارد راهي جز ورود بازيگر به اين حيطه نيست.

در اين شرايط تو ميماني و كارگردان و اينكه چقدر دست تو را در اجرا باز ميگذارد!

ـ خوشبختانه آقاي صباغزاده بعد از مدّتي، به من اعتماد كرد. با هم كار نكرده بوديم و شناختي از هم نداشتيم. ايشان در ابتدا كارگردان سفت و محكمي هستند، يعني اينكه راحت با پيشنهادها كنار نميآيند و آن را دخالت در کارِ خود ميدانند، ولي بالاخره اعتماد كردند. در ماههاي آخر بيشتر روي فيلمنامه صحبت ميكرديم و سعي ميكرديم اگر ميشود چيزي را بهتر كرد، انجام دهيم. نتيجهاش بخشهايي است كه تماشاگر امروز از ديدن آن لذت ببرد. از واكنشها ميشود حدس زد تماشاگراني كه خيلي به دنبال منطقِ قصه نبودهاند با سريال ارتباط برقرار كردهاند.

اين سوآل را بدون در نظر گرفتن اين كه بازيگر سريال «اولين انتخاب» بودي جواب بده!

ـ حتماً... تا اين لحظه هم همين بوده! (ميخندد.)

به نظر تو ممكن است يك سريال طنز، بدون فيلمنامه خوب، تيم بازيگري باسابقه در اين ژانر و كارگرداني كه پيش از اين طنز تلويزيوني را تجربه نكرده، سلامت به ساحل برسد؟

ـ (ميخندد) اگر منظورت من هستم، من كار كمدي كردهام...

نه، تو را با چند نمايش روي صحنه در اين ژانر ديدهام، اما برخي از بازيگران اين سريال در اين ژانر هيچ سابقهاي ندارند؛ هر چند در ژانرهاي ديگر آثار موفقي داشتهاند و اصولاً بازيگران بدي نيستند.

ـ هيچ بازيگري در جهان همه گونهها را از قبل تجربه نکرده! موقعيتي پيش آمده تا براي اولين بار تجربه کند. ولي گمانم در اين سريال اگر چنين چيزي باشد، آن بازيگر نقش اصلي ندارد و حضورش حاشيهاي است.

مثلاً لاله اسكندري در سريال «اولين انتخاب» نقش حاشيهاي دارد؟

ـ او زنِ اصليِ سريال است، ولي مسئله عنوان يا حضور نيست، مسئله تأثيرگذاري در قصه است. شخصيّتِ سوسن اتفاقساز نيست. اين گلهاي بود كه خودِ لاله اسکندري هم مدام در طول تصويربرداري داشت. در واقع زنانِ اين سريال، به غير از مادر و در بخشي عمه، كارِ خاصي نميكنند. شهره لرستاني حرف قشنگي ميزد.

ميگفت تصور بعضيها از زن همين است كه حق حرف زدن ندارد مگر اينكه مادر باشد! شايد اين مسئله آگاهانه اتفاق نيفتاده و يا دلايلي داشته که من بي خبرم، ولي خيلي براي او نمينوشتند. به همين دليل بازيهاي دو خواهر ـ لاله اسكندري و سحر آربين ـ بامز‌‌‌گيها يا لجبازيهايشان و... بيشتر با قريحه بازيگريِ خودشان ساخته شده چون در فيلمنامه آنها عامل و كنشگر نيستند...

اجازه بده من هم با تو مخالفت کنم، چرا كه اكثراً در آثار موفق كمدي دنيا، زوج كميك است كه موفق ميشود. در واقع حتي كسي كه فاعل يا عامل اتفاق در يك اثر كمدي نيست بايد توانايي اين پاسكاري را داشته باشد.

ـ بله، حتماً بايد اين بدهبستان باشد. بدونِ آن بازي شکل نميگيرد.

خيليها معتقدند در اين سريال تو به اين سمت رفتي كه گليم خودت را از آب بيرون بكشي. فكري كه شايد به ذهن بازيگران ديگر نيز خطور كرده باشد.

ـ در همان هفته اول که گفتند کمدي منطق ندارد، يا وقتي همراه با لاله اسکندري سرِ فيلمنامه با کارگردان بحثِ فنّي ميکرديم، بقيه بازيگراني که بودند بيتفاوت نگاهمان ميکردند و درنهايت يک بازيگرِ قديمي که پيشينه بدي هم ندارد، مرا کنار کشيد و گفت «اعصابتو خورد نکن، من که از اولشم هيچ قسمتي رو نخوندم!» فهميدم که بايد گليم خودم را از آب بيرون بكشم. چون در آموزههاي من همه آثار دراماتيک، از جمله كمدي، بايد منطقِ درستِ خود را داشته باشد.

به خصوص اينكه كمديِ اين سريال در زندگي واقعي و فضاي رئاليستيک اتفاق ميافتد اگرچه کارگردان معتقد است حساس نباشيم. اما از لحظهاي كه مسعود با گذشت چند قسمت از خانه دكتر نميرود و هر بار که ميرود با بهانهاي غيردراماتيک بازميگردد، ديگر بيمنطقيِ كار، توي چشم ميزند.    درحاليكه نوشتن قصهاي منطقي براي نگاه داشتن مسعود در خانه دکتر كار چندان سختي نبود.

ـ اصلاً كار سختي نبود فقط بايد پيشتر به آن فكر ميشد. در نهايت، بحث و همفکري با نويسنده، به يك قسمت صفر انجاميد که آن خانواده به من (مسعود) احتياج داشته باشند چون در غير اين صورت ميتوانستند در قسمت سوم مرا از خانه بيرون بياندازند! ببينيد، اينجاست که ميگويم تلويزيون خودش خودش را بياعتبار ميکند. وقتي فقط توليد اهميت پيدا ميکند، نه اين که چه دارد توليد ميشود، اين گونه ميشود.

به اين ترتيب استعدادهايي مثل همين نويسنده يا گروهِ اجراييِ همين کار، نميتوانند در اندازههاي واقعيشان ظاهر شوند. ميشد منتظر ماند ابتدا فيلمنامه کامل و بعد توليد شروع شود. مخصوصاً که از همان ماهِ اول معلوم بود سريال به ماه رمضان نميرسد. باور کنيد همهچيز به فيلمنامه برميگردد. همين لاله اسكندري که گفتيد واقعاً تلاش كرد کمدين خوبي باشد، اما بهترين بازيگرِ جهان هم در بسترِ ناآماده کار عجيبي نميتواند بکند. تهش اين که مثل شهره لرستاني، با هوش و تجربهاش، از يك كنش معمولي، لحظهاي جذاب دربياورد اما با همه بخشها و در همه لحظات که نميشود اين کار را کرد.

انگار لرستاني با جنس بازياش، نويسنده را مجبور كرده تا برايش بنويسد؟

ـ دقيقاً. لاله اسکندري هم خيلي تلاش کرد تا نقشش کنشگر شود؛ هم در بازي و هم در بحثهايش با نويسنده.

البته تو يك شوخي هم با ميميك صورت اسکندري در قسمت اول داشتي.

ـ اين همان قسمتِ صفر است که گفتم. زماني آن را گرفتيم که حدود 6 قسمت بازي کرده بوديم و با بازيِ لاله آشنا شده بودم. حدس ميزدم احتمالاً اين شوخي ميتواند بامزّه باشد (ميخندد).

اسکندري ناراحت نشد؟

ـ اميدوارم ناراحت نشده باشد. اگر اين نوع بازيِ لاله اسکندري، با ميميكهاي حدّاقل، جزو استراتژي بازي و آگاهانه در جهتِ نقش باشد، آن بازيِ من هم به توجيهِ اين انتخابِ جنسِ بازي کمک ميکند و بامزّه هم ميشود.

از جايي كمكم لحن سريال تغيير ميكند و انگار از يك فيلم خانوادگي به يك اثر جنايي تبديل ميشود! از ابتدا سيناپس كاملي نداشتيد كه بتوانيد اين تغيير ژانر را در كارتان لحاظ كنيد؟

ـ هميشه ميگفتند هست ولي من هيچگاه نديدمش! اگر بود هم فرقي نميکرد چون مدام تغيير کرد و كسي به چيزي ـ اگر هم بود ـ وفادار نبود. تازه عباس (نعمتي) بعداً به من گفت که فيلمنامهاش را مدام تغيير ميدادهاند و خيلي از شوخيهايي که نوشته را حذف ميکردند. اما نتيجه اين که من نميتوانستم يك برنامهريزيِ کامل براي بازيام داشته باشم. چون معلوم نبود اين شخصيت از نقطه الف قرار است به کجا برسد.

اگر از ابتدا ميدانستيم که لحن اثر قرار است تغيير کند شايد بازيها را جور ديگري طراحي ميکرديم و نه فقط بازي که در دكوپاژ و نورپردازي و... هم تغيير ايجاد ميشد. به هرحال کسي مسئوليتِ اين نابساماني را نميپذيرفت (ميخندد). درنتيجه راهي نبود جز اين که در لحظه، آفرينش لحظه بانمكي را خلق ميكرديم و به هيچ وجه به منطق آن فكر نميكرديم.

اين باعث شده تماشاگر يك جور سر به هوا بودن (نه به معناي منفياش) در شخصيّت ببيند كه از سوي من كاملاً آگاهانه است. وقتي ديدم نميتوانم با علم و دقّت به سراغ نقش بروم تصميم گرفتم با شلختگي بروم. يعني بدون توجه به منطق و تنها به قصد خلق لحظه. اين رويکرد ممکن است تماشاگر را جذب کند اما از چشم آدم متخصص دور نميماند. چندروز پيش حبيب رضايي گفت «يك سكانس از سريالتو ديدم كه خيلي بانمك بودي ولي نفهميدم چرا داري در آن موقعيّت سوت ميزني!» گفتم «چون سوت بامزّهاش ميکرد پس منطق را به نمک فروختم!»

سؤال قبلي را جواب ندادي! بالاخره تو هم اعتقاد داري بازيگران اين سريال به درستي كنار هم انتخاب نشدهاند، يا نه، به نظرت درستاند؟!

ـ مخالف نيستم. هرکداممان از فرهنگها و آموزههاي متفاوت بازيگري ميآمديم. متن قسمتهاي جلوتر وجود نداشت، درنتيجه كارگردان درگير مسائلي غير از كارگرداني ميشد و گرچه در بخش فني (تصويربرداري، صدابرداري و...) افراد درجه يكي مثل آقايان کلايه و ميرشکاري کنارش بودند، به همان نسبت در توليد و برنامهريزي يارانش قوي نبودند و گاهي اصلاً  نبودند! كارگردان فرصت يكدست كردن گروه را نداشت و گاهي اوقات تمرين با بازيگران تمرين سكانس و بازيگري و جذاب کردنِ لحظه نبود، بلکه تمرينِ حفظ كردن ديالوگها بود. من اگر بازيگري باشم با حافظه ضعيف، خودم را ملزم ميكنم شب قبل جملههايم را حفظ كنم. البته اگر متني وجود داشته باشد ولي متأسفانه به دليلِ تنبلي و يا جدّي نگرفتنِ تلويزيون، همه چيز از طرفِ اين دست از بازيگران به زمانِ تصويربرداري موکول ميشد.

بودهاند سريالهايي كه مثل «اولين انتخاب» متن آماده نداشتهاند اما تيم بازيگري كار را به سلامت به مقصد رسانده.

ـ احتمالاً بازيگرانش تقريباً از يك فرهنگ آمدهاند يا تقريباً از يك نسل بازيگري هستند يا اگر خيلي متفاوت بودهاند (مثل کارِ ما)، کارگردان فرصت همخوان کردنِ آنها را داشته. مثلاً در سريال «پايتخت» اين همخواني موجود است. بازيگر خوبي مثل عليرضا خمسه كه از نسل ديگري است (البته با همان فرهنگ و همان نگاهِ دانشآموخته به بازيگري) به راحتي در كنار گروهي از نسلي ديگر حل ميشود و به محصولي شيرين ميانجامد... در همين سريالِ خودمان، هم هرگاه با بازيگراني مثل شهره لرستاني، رامتين خداپناهي يا زهير ياري که مسائل اوليه بازيگري مثل حفظ کردن را رد کرده بودند روبهرو بودم، بينمان بحث بازيگرانه شکل ميگرفت.

تلاش ميكرديم سكانس بامزهتر شود. يا آقاي عبدي. من بسيار با ايشان راحت بودم گرچه کساني نظر ديگري داشتند! او تقريباً حتي يک کلمه از جملاتِ متن را نگفت (ميگفت که بيمزه است!) اما به راحتي ميشد جلويش بازي کرد، چون بازيگري ميکرد و با شيرينيِ ذاتي و هوشِ حرفهاياش از هيچ، يک چيز ميساخت. دقيقاً به همين دليل اگر تقاضاي بازيگرانهاي از او ميکردي مثلِ يک همبازيِ درجه يک، به بهترين شکل برايت انجامش ميداد تا بازيات بگيرد. اما اگر چيزي غير از بازي در ذهنت باشد مثلِ اسبي تندرو ميتازد و نميگذارد حتّي نفس بکشي!

با مجيد مظفري رابطهات چطور بود؟

ـ چندباري هنگامِ گريم شدن و صبحانه، از خاطراتِ بازياش در «آسيّدکاظم»ِ محمود استادمحمّد و اين که اصلاً چگونه آن گروه شکل گرفته گفت که برايم خيلي هيجانانگيز بود، چون به شدّت به گذشته بازيگريِ ايران علاقمندم. در مواقع ديگر خيلي مزاحمشان نميشدم، چون معمولاً مشغول استراحت بودند تا هنگامِ بازيشان آماده باشند.

او در گفتوگويي از بازيِ توانتقاد کرده و گفتهاند که انگار تافته جدابافتهاي و ريتم کاريات را عوض کردهاي. نظرت چيست؟

ـ تقريباً مشابه همين نظر را آقاي مسعود فراستي هم درباره بازيِ من دارند و اين که از تئاتر آمدهام و... اگر فرصتي بود حتماً به اين نظرات فکر ميکنم.

تو توانستهاي گليم خودت را از آب بيرون بكشي و به نظرم حضور موفقي داشتهاي. البته به تنهايي و نه در ارتباط با ديگر شخصيتهاي قصه، چرا كه كماكان معتقدم پاسكاريها در سريال درنيامده و هركسي شايد به فكر گليم خودش بوده البته اگر گليمي داشتهاند. حالا از حضور در سريال «اولين انتخاب» راضي هستي؟

ـ اينكه مردم در کوچه و خيابان مرا ميبينند و ميگويند ديشب با ديدن برخي از لحظات خنديده و شاد شدهاند خوشحال ميشوم. اينكه خيليها ـ از جمله تو ـ ميگوييد توانستهام گليمم را از آب بيرون بكشم و... خوشحالكننده است اما ناراحتکننده هم هست چون اي كاش همه گليمها از آب بيرون بود و با محصولِ بهتري روبهرو بوديم.

مقصر بيرون نيامدن گليم برخي عوامل اين كار از آب، برميگردد به انتخاب اشتباه؛ چه از سوي خودشان، چه از سوي انتخابكننده. شايد در جنس ديگري تو هم نميتوانستي گليم خودت را به سلامت از آب بيرون بكشي. البته جداي از اين که اين گونه اشتباهات علاوه بر تأثير روي کيفيت، يك ضرر و زيان مالي هم براي پروژه دارد، آن هم در موقعيتي كه تلويزيون از بحرانِ اقتصادي رنج ميبرد.

ـ تهيهكننده اين کار بسيار انسانِ شريف و خوشحسابي است، اما به نظرم ما مراقب سرمايهاش نبوديم و بيتوجه به ارزشِ سلامت نگاه و اعتمادش به گروه، بيخودي لفتش داديم. اشتباهاتي که اي کاش نبود. اين که مثلاً من براي سکانسي آفيش شدم که يک ماه پيش آن را گرفته بوديم، و نه برنامهريز و نه منشيِ صحنه و نه هيچ کسِ ديگر حواسش نبود، در هر کارِ ديگري هم ممکن است پيش بيايد و حداکثر سه ساعت عقبمان مياندازد، اما اين گونه بيدقتيها، وقتي تکرار ميشود، جداي از ضرر مالي براي تهيّهکننده، کمحوصلگيِ گروه و در نتيجه اُفتِ کيفيت را به همراه دارد. مخصوصاً که اين اشتباهات بيترديد در پروژهاي که چهارماهش ششماه به طول انجاميده، ناخواسته چندبرابر ميشود.

مگر مديرتوليد روي کار نظارت نداشت؟

ـ حتماً داشته، ولي از بختِ بد از همان ابتداي تصويربرداري، سرش خيلي شلوغ بود چون همزمان درگيرِ فيلم سينماييِ آقاي جيراني بود. آن فيلم هم که تمام شد، رفتِ سرِ فيلمِ آقاي کيميايي. بيترديد درکنارِ ايشان بودن افتخاري بوده که نميشد از آن گذشت. نتيجه اين که تقريباً سرِ «اولين انتخاب» نبود. البته خوشبختانه مديرتدارکاتمان باتجربه بود و سعي ميکرد مشکلات را بين خودمان حل کند.

در آخر کمي از خارج از تلويزيون بگو. گويا به زودي عازم سفري هستي براي اجراي يك نمايش در ينگه دنيا؟

ـ نمايش «هملت؛ شاهزاده اندوه» نوشته محمد چرمشير را كه پيشتر در تالارسايه تئاترشهر به كارگرداني محمد عاقبتي اجرا كرده بودم، قرار است در فلوريداي آمريكا هم اجرا کنم.

گويا قبلاً در جشنواره «آندر د رِيدار» نيويورك هم اجرا و با استقبال فراوان مواجه شده بود.

ـ بله و اين دعوت در ادامه همان اجراست.

بعد از سريال «اولين انتخاب» دوباره پس از مدتها با محمد رحمانيان براي نمايش تازهاش همكاري کردي.

ـ بله، نمايشي به نام «ترانههاي قديمي» كه با استقبال فراوان مواجه شده، طوري كه روزي دوبار اجرا ميكنيم و چندبار هم تمديد شد.

انگار به خاطر تو مجبور شدند يك مقدار ديرتر اجراي اين نمايش را آغاز كنند؟

ـ بله متأسفانه. برنامهريزِ سريالِ «اولين انتخاب» احتمالاً به دليلِ مشغله زيادِ روزهاي پايانيِ تصويربرداري و يا شايد معلوم نبودن اين که نويسنده چيز جديدي مينويسد يا نه، تا 10 روز پس از پايان کارم به من اعلام نكرد كه كارم تمام شده.  خب بسيار ممنون و البته شرمنده گروه تئاترمان هستم که درخواستِ مرا پذيرفت و اجرا را عقب انداخت.

و حرف آخر.

ـ اميدوارم با وجود همه سختيها، خوشي و لبخندِ تماشاگرهايمان در اين شبها، دعايي  براي ما شود براي کارهاي بعديمان.

اخبار پیشنهادی
تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.
نظرات کاربران
انتشار یافته: ۱
در انتظار بررسی: ۱
United States of America
علیرضا
۰۰:۰۹ ۰۵ مهر ۱۳۹۲
امیدوارم آقای هاشمی از این به بعد با وسواس بیشتر کارهاشون رو انتخاب کنن... همه ی فیلمنامه رو بخونن و بعد اوکی بدن و بخاطر اسمهای معروف وارد یه کار نشن...با آرزوی موفقیت برای ایشون
آخرین اخبار