به گزارش
باشگاه خبرنگاران به نقل از كاليدر؛ مرز كشيدن بين خوب و بد در برده داري آسان است؛ برده دارها نماد انسانهاي "ظالم" و برده ها نماد انسانهاي "مظلوم". موضوع اين فيلم منفور بودن برده داري نيست. حتي دربين برده ها هم نابرابري هايي مشاهده مي شود. استيو مك كويين تلاش مي كند زشتي هاي برده داري را از تمام زوايا به نمايش دربياورد. مك كويين نه تنها برده داري را فرسايش تن ها، بلكه فرسايش و ساييدگي هويت و روح برده ها مي داند. "دوازده سال بردگي" مجازات زن ها و مردهايي، آزاد يا برده، رانشان مي دهد كه در دام "شرارت و خشونت" خود گرفتارند.
سال 1841، سولومن نورشاراپ، انسان آزادي است كه درساراتوكاي نيويورك زندگي مي كند. همه او را به عنوان يك ويولن زن ماهر مي شناسند. به دروغ براي ويولن زن در واشنگتن استخدام مي شود. اما به او دارو مي دهند و او را مي دزدند و با اسم "پلات" به عنوان برده فروخته مي شود. سولومن براي ادامه ي زندگيش، بايد سرش را پايين بيندازد. زندگي گذشته اش راز است واميد بازگشت و ديدن خانواده اش را ندارد. سولومن اربابهاي زيادي دارد كه خلق و خوي متفاوتي دارند. مثل ويليام فورد مهربان، جان تي بيتس بي رحم، يا ادوين اپس فاسد و زن ترشرويش، ماري كه مدام به زن برده ي اپس، پاتسي معصوم و مهربان، حسادت مي كند.
تيز هوش مك كويين در به تصوير كشيدن برده داري قابل تحسين است چون او مي داند تا كجا پيش رود. مك كويين نه مكث مي كند نه تلخي را با شيرين به خورد تماشاگر مي دهد. او نيازي نمي بيند تماشاگر زجرهاي شخصيتها را با جزئيات ببيند. او مي داند يادآوري زجر دادن انسانهاي بي گناه لازم نيست.
موضوعي كه بي سروصدا است اين است كه برده ها خود را به زندگي با اين شرايط وفق داده اند. درست است كه ادوين اپس مريض، الكلي و مايه ي ننگ انسان هاست اما حداقل ذات شرور او قابل مشاهده و تشخيص است. اپس فكر مي كند برده هايش جزيي از دارايي هاي او هستند و مثل بچه اي با اسباب بازي هايش بازي مي كند، با برده هايش برخورد مي كند. وقتي همسر اپس، ماري را مي بينيم كه شرارت و خشونت شوهرش او را تحت تاثير قرار داده است و به جاي اينكه از رسوايي هايي كه شوهرش به بار مي آورد، رنج ببرد با پاتسي و بقيه بدرفتاري مي كند. نقطه ي مقابل اپس، فورد است. فورد مرد با ايماني كه با برده هايش خوش رفتار است. اما باز هم او يك برده دار محسوب مي شود. اگر خطايي انجام دهد سعي مي كند كمترين ضربه را به بقيه وارد سازد. اما اين خطاي او، او را به اندازه ي اپس بد جلوه مي دهد.
فيلم نامه ي مك كويين و جان رپوبي وارد زندگي برده ها و جزئيات آن مي شود. دسته بندي برده ها به عنوان گروهي يكپارچه از قربانيان، نشانه اي از خوي حيواني حاكم بر جامعه است. وقتي كه نورشاراپ به كمك و هم ياري نياز دارد، همه ي دوستانش دست رد به سينه ي او مي زنند. به او نزديك نمي شوند و وقتي او باشد با هم حرف نمي زنند. برده هايي كه براي فورد كار مي كنند معتقدند كاري به كار يكديگر نداشته باشند يا اينكه خطر مجازات شدن را به جان بخرند.
برده ها آن قدر مجازات و شكنجه شده اند كه پذيرفته اند ارزش زندگي شان وابسته به توانايي كاري است كه انجام مي دهند. اين موضوعي است كه سولومن با آن مي جنگد و هر روز بيشتر از قبل اميدش را براي پيروزي از دست مي دهد. كشتي او را از واشنگتن به نيو اورلئان مي برد، اميد به فرار را در او مي كشد. بالاخره آرزوي "زندگي كردن" جاي آرزوي "نجات يافتن" را مي گيرد. با كارهاي ناشايسته اش از شخصيت سولومن دور مي شود و به "پلات" نزديك مي شود. حالا ديگر درد او اين است كه هويت و شخصيتش از دست رفته است و خودش هم اين رابه خوبي مي داند. مثل سنگي مي شود كه با سمباده كشيدن هر شكلي به خود مي گيرد.
مك كويين و همكارانش امتيازي مساوي براي اين نمايش زيبا مي گيرند. دوازده سال بردگي تماشاگر را وارد به گريه نمي كند. تماشاگر گريه مي كند چون خسته است و ديگر اميدي ندارد مثل سولومن كه از كابوس تمام نشدني برده داري از پاي در آمده است.
فيلم برداري شان بابيت حرفه اي است اما قابل ستايش نيست. تصوير برده ها را آن قدر پائين مي كشد كه آن ها را روي صحنه ي نمايش، كوچك مي بينيم. بابيت كه دو فيلم قبلي مك كويين را فيلم برداري كرده در اين فيلم هم به گرفتن single – tak هايش ادامه مي دهد مثل صحنه اي كه برده ها، سولومن را ناديده مي گيرند.
فيلم مك كويين تجليل از قهرمان پروري يا بزرگداشت اميد و پايداري نيست.
اين فيلم شاهدي است كه با روايت قصه اش دل ما را پر از كينه مي كند، وقتي مي بينيم چگونه شر انسانيت را از بين مي برد.
/ص