به گزارش
مجله شبانه باشگاه خبرنگاران، مرادعلي هنیفه، بزرگمردي است كه در مقابل سنگهاي سخت به زانو درنيامد بلكه شور نوجواني و نشاط جواني را به سختي سنگ بخشيد و يادگارهايي بزرگ برجاگذاشت. همين شكيباييها و سرسختيها بود كه اكنون او را به چهرهاي ماندگار در هنر حجاری ايران تبديل كرده است.
كودكيهاي بزرگسال 1312 بود كه خانه زن و مردي كشاورز به نور يك تولد روشن شد. در آن دوران لحظههاي زندگي با سختي و سختكوشي گره خورده بود.
هفت ساله بودم. ديدن خون و مرگ برايم زود بود اما وقتي قرار بود در همان سن و سال دستان كوچكم به قدرت شانههاي يك مرد شود بعيد نبود كه دفتر خاطرات كودكيام
اين گونه پر شود.
اين مرد هنرمند ادامه داد: زمان جنگ جهاني دوم، شاگرد يك نجاري بودم و جلوي مغازه مينشستم تا در نبودن صاحب مغازه مراقب آن باشم. مثل اين روزها خيابانها و كوچههاي شهر شلوغ نبود و هر ساعت كه ميگذشت شايد يك ماشين از آنجا رد ميشد هرچه ميشنيدي از مرگ بود و هرچه ميديدي رنگ خون گرفته بود.
12 ساله بودم كه به شاگردي شوهر خواهرم درآمدم. يادم است همان روز اول يك كلنگ و يك تكه سنگ به دستم داد و گفت با ضربههاي كلنگ پستي و بلنديهاي سنگ را از بين ببر. سختي سنگ و سنگيني كلنگ بيطاقتم كرده بود هر ضربهاي كه به سنگ ميزدم يك تكه از آن به چشمم میپرید اما ميدانستم شكايت كردن بيفایده است ياد گرفته بودم تلاش كنم. اين آزمون و خطاها آنقدر ادامه پيدا كرد تا اين كه براي خودم استادي شدم.
هنري به قدمت زندگيسنگهاي گرانيت جايگزين سنگهاي لاشه سابق شده بود كندن و تراشيدن آنها بسيار مشكل بود اما او قابليتهايش را به اثبات رسانده بود. ميگويد: از من خواسته شده بود كارهاي حجاري بانك ملي ميدان توپخانه سابق (امام خميني فعلي) و مجلس سنا را انجام دهم. بعد از آن كارهاي مختلفي براي شهرداري و سازمان ميراث فرهنگي استان همدان انجام دادم تا اينكه براي ساخت آرامگاه باباطاهر از من دعوت شد. نزديك به 5 سال زمان برد تا آرامگاه باباطاهر ساخته شود.
پس از آن نوبت به ساخت آرامگاه بوعلي رسيد. اين بنا هم 4 سال به طول انجاميد. موفقيت در اين طرحها، ساخت و سازهاي بعدي را به دنبال داشت. اين بار براي ساخت مقبرهالشعراي تبريز فراخوانده شده بودم. با وجود مسافت زياد و دشواريهاي بسيار، سنگ گرانيت مربوط به كار را از همدان به تبريز انتقال داديم.
به دليل هزينه مالي بالا، اسكلت كار با سنگ گرانيت تهيه نشد اما پلهها و قسمت تحتاني طرح مقبره با اين سنگ ساخته شد. پس از اتمام اين كار، به تهران رفتم تا ساخت آرامگاه ايرج ميرزا واقع در منطقه دربند را شروع كنم. پس از آن آرامگاه آرتيماني در تويسركان و ساخت مقبره سيدجمالالدين اسدآبادي را انجام دادم.
آثار اين هنرمند تنها به ساخت آرامگاه اكثر مشاهير ايران ختم نميشود. مدتي را در مراغه گذراند تا آرامگاه اوحدي را نيز با دستان هنرمند خود جلايي دوباره بخشد.
ايامي را به ياد ميآورد كه زمستان و تابستان نميشناخت، حاضر بود به ابزارهاي كناردستش كه از شدت گرماي خورشيد تابستان، دست را ميسوزاند آب خنك بزند و دست از هنر نكشد. برفها را كنار ميزد و نيمي از راه را پياده طي ميكرد تا عشق و شكيبايي را با هنر پيوند بزند.
ساعت شني ذهنپاي حرفهايش كه مينشيني ياد پدربزرگ ميافتي. اگرچه يك دنيا حرف براي گفتن دارد ولي هيچ عجلهاي براي گفتن ندارد انگار آموخته قطار زندگي به سرعت و بدون توجه به خواسته مسافران در حركت است.
لحظهاي مكث ميكند و ادامه ميدهد: در شهرداري همدان جلسه برگزار شده بود. همراه مهندسين و مسئولان مختلف در آن جلسه حضور داشتم. نيروي جواني به من اراده انجام كارهاي پرمشقت و به يادماندني را ميداد. به حاضران در جلسه گفتم حال كه جوان هستم امكاناتي دراختيارم قرار دهيد تا بناهاي بيشتري به يادگار بگذارم، اما آنها به جاي استقبال از اين پيشنهاد به من خنديدند و از نداشتن بودجه صحبت كردند.
شايد اگر يك جوان امروزي بود دلسرد ميشد و دست از كار ميكشيد اما من ادامه دادم و امروز دستان و دلم براي لمس روزهايي تنگ ميشود كه سراسر افتخار و عشق بوده و همين تنها افتخار من است.
سادگي رمز زندگياش بود25 ساله بودم كه ازدواج كردم اما نه به سبك امروز بلكه ازدواجي به سبك همان سالهاي پر از صفا و سادگي. همان سالهايي كه مراسم عروسي و ريسه بنديها به خانه همسايه هم كشيده ميشد. ازدواج با بانويي كه زيادهخواهي و تجملات برایش معنا نداشت. با همسري كه تا امروز هيچكدام از مشكلات زندگيهاي امروزي را در كنارش تجربه نكردهام.
ثمره زندگياش چهار فرزند است. سواد خواندن و نوشتن ندارد اما به گفته خودش هميشه به فرزندانش انساندوستي، خوش رفتاري و احترام به ديگران را آموخته است. درسهاي مدرسه زندگي را آنگونه زيبا مشق كرده كه بيهيچ چشمداشتي دستانش را براي نوازش آن دراز كرده است.