صبح از خانه بیرون زدم، دیر رسیدم، جمعیت آمده بودند، شور انقلابی در تک تک افراد حاضر در میدان ژاله هویدا بود، اما هیچکس نمیدانست که از نیمههای شب قبل حکومت نظامی اعلام شده است و رژیم قصد دارد برنامه ها را بهم بزند، اما آنچه مقابل ما صف کشیده بود، تنها سربازان تفنگ به دست نبودند، رژیم پیش بینی همه جا را کرده بود با توپ و تانک مقابل ما صف آرایی کرد و سربازان آماده برای تیراندازی بودند.
مرگ بر سلطنت پهلوی، از اولین شعارهایی بود که سر داده شد. اولین تیراندازی های هوایی هم اندکی بعد به گوش رسید و همین موجب پراکنده شدن جمعیت شد، مسن ها و زن ها ترسیده بودند.
همه از این برخورد بی اطلاع بودند، درگیری آن روز از اولین درگیری های انقلاب بود، کسی از اینکه لحظه ای بعد چه اتفاقی قرار بود رخ دهد، خبر نداشت.
اما جوان ترها در میدان ماندند. من با همراهی دوستانم از ماشین های دولتی پارک شده در خیابان که برای ادارات پست و راهنمایی و رانندگی بود، سدی درست کردیم، شعار میدادیم و در پناهگاهمان پنهان میشدیم، شلیکها شدت گرفت، دیگر هوایی نبود، مستقیم میزدند.
شعارهایی که میدادیم در طرفداری از امام خمینی(ره) بود اما کم کم درگیری شدت گرفت تانکها که مردم را محاصره کرده بودند، شروع به شلیک به سمت مردم کردند. در چهار نقطه میدان ژاله از سمت میدان بهارستان، نیروی هوایی و میدان امام حسین(ع) درگیری شکل گرفت.
برادرم بود، رفقا بودند، پشت ماشین ها پناه می گرفتیم، نيروهاي مستقر در ميدان از چند سو مردم را به رگبار مسلسل بستند. در مدت چند ثانيه، صدها نفر در خاك و خون غلطيدند جوی آب ها واقعا سرخ رنگ شده بود.
درگیری ها ادامه داشت که من صدای بالگردها را شنیدم که نزدیک می شدند و شلیک می کردند، در یک لحظه احساس کردم پشتم گرم شد تعادلم از دست رفت و روی زمین افتادم، من تیر خوردم.»
جوان آن دوران؛ ويلچرنشين الان
غلامحسین حدادی، با اینکه بزرگ شده در تهران است اما والدینش اصالتا قمی هستند و با اینکه ساکن یک از محله های میدان شهدا (ژاله سابق) بوده است اما از سال 61 به بعد در قم سکونت می کند.
خاطرات 17 شهریور 57 با گذشت 35 سال هنوز تازه است. مگر می شود آن همه شور و فریاد را فراموش کرد، مگر آن جوی ها بوی خون گرفته از ذهن پاک شدنی است، مگر می شود 35 سال جسمت میزبان یک گلوله باشد و ویلچر همدم سالیانه ات شده باشد و 17 شهریور را فراموش کنی.
خودش می گوید: من از پشت سر تیر خوردم و گلوله به نخاع اثبات کرد، خیابان را بسته بودند اما برادرم مرا سوار بر ترک موتور نشاند و به بیمارستان منتقل کرد، اما به بیمارستان ها گفته شده بود مصدومی را قبول نکنند تا اسامی مجروحان آن روز در هیچ لیستی نباشد.
حدادی از سرگردانی بعدازظهر 17 شهریور حرف میزند که در حالی که خون زیادی از دست داده بود، هیچ بیمارستانی او را نمی پذیرفت.
50روز بستری بودن در بیمارستان شریعتی هم نتوانست کمک کند تا او ویلچر نشین نشود. مبارز جمعه سیاه تاریخ انقلاب اسلامی ریه سمت راست خود را از دست داد و هنوز که هنوز است تکه ای از گلوله در نخاعش ساکن است، چرا که عمل جراحی دیگر جواب نداد.
خودش ادامه می دهد: عمل جراحی آن موقع فایده ای نداشت، از طرفی من ضعف داشتم و از طرفی دیگر نخاع قطع شده بود.
بعد از مدتی که در بیمارستان بودم، به پدر و مادرم گفتند اگر می خواهید مریضتان زنده بماند، او را از بیمارستان ببرید چرا که ساواک دنبال مجروحان 17 شهریور بود تا سر به نیستشان کند و این طور شد که به خانه برگشتم.
35 سال زندگي روي ويلچر
غلامحسین حدادی این روزها با خواهرش زندگی می کند. برادر، پدر، مادر و همسرش را از دست داده است و به گفته خودش تا 5 روز دیگر، 35 سال کامل است که با ویلچر زندگی می کند.
این جانباز انقلاب از بی توجهی ها گلایه دارد، از مشکلات اقتصادی حرف نمی زند، از تنهایی و فراموشی می گوید، از اینکه از روز 17 شهریور حرفها زده میشود اما هیچ کسی سراغی از بازماندگان آن روز نمیگیرد، هیچکس نمیداند مجروحان آن روز کجا هستند.
در طول سال شاید از مسئولان بنیاد شهید یک سری به او بزنند اما دیگر مسئولان ... . حدادی نیازی ندارد، اما او و امثال او نباید فراموش شوند، تا جوی های رنگی میدان ژاله فراموش نشود، تا صدای تکبیرها و شعارها فراموش نشود.//ج1